کتاب فراموشی
معرفی کتاب فراموشی
کتاب فراموشی نمایشنامهای نوشته محمدحسین مهرنوش است که در انتشارات کتاب یار مهربان منتشر شده است.
کتاب فراموشی نمایشنامهای با یازده شخصیت است. داستان درباره زن و مردی به نام فرشته خانم و آقا رسول است که بعد از سالها زندگی و با وجود بچه تصمیم گرفتهاند که به یک ماه عسل بروند. سفری که ممکن است تمام زندگی آنها را تغییر دهد. اما برنامهریزی آنها برای سفرشان درست از آب درنمیآید و ماجرایی که از آن فرار میکنند و نقشهای که کشیدهاند نقش برآب میشود.
کتاب فراموشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
فراموشی را به تمام دوستداران ادبیات داستانی و نمایشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فراموشی
فرشته خانم: چند ساله این ساعت خوابیده، باطری شو عوض نکردی، حالا که داریم میریم مسافرت عوضش میکنی! لابد با جِنا سر و سری داری. (آقا رسول ساعت را از روی ساعت مچیاش تنظیم میکند و خاک و خُلش را فوت میکند.)
آقا رسول: خب وقت وقت ِحساسیه، در ثانی تازه دو روزه خوابیده نه چند سال. (فرشته خانم به او خیره میشود و چمدان را زمین میگذارد و در آن را باز میکند.) تو این دقایق حساس خیلی خیلی بهش احتیاج داریم.
فرشته خانم: تو همیشه کارات چپکیان، تنها این بارت نیست، بیا ببین اینایی که گذاشتم کافیان؟
آقا رسول: (نگاهی در چمدان میاندازد.) بسه، ما که نمیخوایم به سفر قندهار بریم.
فرشته خانم: نوبت من که رسید، میگی بسه، بسه. هیچی هم که نذارم میگی بسه، ولی تو واسه خودت پالتو پشمی هم گذاشتی. (آقا رسول ساعت را روی دیوار، جای خود قرار میدهد.)
آقا رسول: آخه با این همه مریضی که داری نمیتونی خودتو با بار سنگین این طرف و اون طرف بکشونی، پالتو رو هم که میگی، واسه احتیاط برداشتم.
فرشته خانم: بارون میآد؟
آقا رسول: یه وقت دیدی اومد.
فرشته خانم: پس منم باید لباس ضخیم بردارم.
آقا رسول: نه.
فرشته خانم: چرا نه؟
آقا رسول: همین یه پالتو بسه.
فرشته خانم: اگه من سردم شد؟
آقا رسول: اونو میدم به تو.
فرشته خانم: اون وقت تو چکار میکنی؟
آقا رسول: من طوریم نمیشه پوستم کلفته، هزار ماشالله کرگدنو از رو برده. (صدای زنگ اف اف، آقا رسول گوشی را بر میدارد.) کیه؟ ... بیا بالا.
فرشته خانم: بچهها اومدن؟
آقا رسول: نه بابا یکی از دوستاس، بهش میگن عزیزآقا .
فرشته خانم: از عزیز آقاهای تازهس؟
آقا رسول: نه بابا قدیمیه ولی خُب تو فراموشش کردی.
فرشته خانم: چه کار داره؟
آقا رسول: هیچی، رفقا به من لطف دارن، یه امانتی اُورده. (فرشته خانم به قفل چمدان ور میرود.)
فرشته خانم: این قفل بس که استفاده نشده خراب شده، هرکاریش کنم بسته نمیشه. (زنگ در آپارتمان شنیده میشود.)
حجم
۸۰۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۸۰۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه