دانلود و خرید کتاب بازی در کافی شاپ محمدحسین مهرنوش
تصویر جلد کتاب بازی در کافی شاپ

کتاب بازی در کافی شاپ

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بازی در کافی شاپ

کتاب بازی در کافی شاپ داستانی از محمدحسین مهرنوش است که در انتشارات کتاب یار مهربان منتشر شده است. این داستان درباره هنرمندی است که اینبار باید در نقشی عجیب ظاهر شود، نقشی که حتی در حین خواندنش هم، فشار بسیاری به او تحمیل کرده بود...

بازی در کافی شاپ داستانی از محمدحسین مهرنوش است که اولین بار در سال ۱۳۹۵ منتشر شده است و روایتی از زندگی یک هنرمند تئاتر است. مردی که در تلاش است تا نقشی را اجرا کند که گویی افشره تمام رنج‌ها و آزردگی‌های او است. اما در عین حال ذهن او را هم حسابی به خود مشغول می‌کند. چنان که زندگی‌اش را به شدت تحت تاثیر بازیگری و هنرش می‌داند و بسیاری از چیزهای خوب زندگی‌ را، مانند رابطه عاطفی‌اش با فروزان از بین می‌برد.... 

کتاب بازی در کافی شاپ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران داستان‌های ایرانی هستید، کتاب بازی در کافی شاپ را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بازی در کافی شاپ

پژمان با قهقهه گفت:

«همیشه در سکوت و در تنهایی خودم این جملات رو تکرار می کنم و خودم رو تو گذشته هایی که حتی وجود نداشتم گم می کنم و لذت می برم:" من آموزش دیده ی نوشینم، دوره دیده ی سرکیسیانم و فارغ التحصیل هنرکده ی اسکویی ام. من هزار نفرم؛ در یک آن هزار نفرم. دایرة المعارف هنرم، تأترم." ولی واسه شماها تنها دو نفرم. این طرف آقای خواننده که آواز می خونه، اون طرف آقای رقاص که براتون میرقصه. این طور به همه تقاضاها و خواسته‌هاتون میرسم.»

از خود شکلکی در آورد:

«من می خوام همه رو راضی کنم، باید هم این طور باشه؛ و الا من می دونم و اون هایی که اهل فن هستن، چه اتفاقی می افته.»

حضار خندیدند و دست زدند و پژمان ادامه داد: «هرچی که بخوایین فقط کافیه اشاره کنین، من یه دلقک ام بدون هیچ مزد و مواجبی.»

با پای چپ جلوی پای راستش را سد می کند و به زمین می اُفتد و نگاه غم باری به تماشاچیان می اندازد.

جمع، خنده ی بلندی سر دادند و دست زدند و تشویق کردند.

پژمان تحت تأثیر تشویق، گویی مزد خود را گرفته باشد، محفل را لایق همه رقم هنرنمایی دانست و با یک خیز بلند شد و گفت: «خوب نگاه کنین.»

به هوا پرید و نگاهش را به گوشه دیوار دوخت و با صدایی بلند فریاد زد:

«مار...»

جمع حاضر وحشت زده، سرِ جای شان نیم خیز شدند و با چشمان از حدقه در آمده فریاد زدند: «مار؟»

«نه، نه، من خودم مار می شم.»

نگاهش را به مدیرکافی شاپ انداخت؛ به او چشمکی زد و سری به علامت تشکر تکان داد و زانو زد و دمر روی زمین افتاد و سینه خیز به طرف صندلی که در چند قدمی اش بود، وول خورد و مثل یک مار با انعطاف زیاد دور پایه های آن پیچ و تاب خورد و از آن طرف خارج شد.

حضار او را تشویق کردند. پژمان سر جای خود ایستاد و تعظیم کرد. از شدت هیجان از خود بی خود شده بود و تسلطی روی کارهای خود نداشت. حرکت ها غیر ارادی شده بودند، عرق از سر و صورتش می ریخت. به طرف دیوار بر گشت؛ با یک خیز از آن بالا رفت و سریعاً سر جایش برگشت و شکلک در آورد.

فروزان حس بدی پیدا کرد؛ حرکت های پژمان برایش تهوع آورشده بود؛ مدتی سکوت حکم فرما شد؛ گویی جمع نیز به تهوع فروزان رسیده بودند.

فروزان او را به نشستن دعوت کرد، اما نتیجه ای نبخشید. ناچاراً به طرف او رفت، دستش را گرفت و وادار به نشستن اش کرد. «خواهش می کنم، تو چت شده؟ از خودت خارج شدی پژمان؟»

نگاه پژمان در نگاه فروزان خیره ماند، چشمانش پر از اشک بود.

فروزان تصورش را هم نمی کرد. برگشت نگاهی به آقای مدیر کافی شاپ انداخت و با سر اشاره ای به میز خود کرد.

صورت حساب در برابر فروزان روی میز قرارگرفت. فروزان کیفش را باز کرد و یک اسکناس ده هزار تومانی در بشقاب گذاشت و دست پژمان را گرفت و او را دنبال خود کشید و از آن جا خارج شدند. همچنان که حاشیه ی پارک را بالا می رفتند، فروزان در نهایت محبت و بهت زدگی گفت: « امروز دیگه واقعاً گل کاشتی. به خودت که اهمیتی ندادی هیچ، فکر منو هم نکردی.»

«متأسفم.»

«بعد از اون همه گند کاری، متأسف بودنت به چه دردی میخوره؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۵۰ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۵۰ صفحه

قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان