دانلود و خرید کتاب باغی در برهوت خیال گودرز شکری
تصویر جلد کتاب باغی در برهوت خیال

کتاب باغی در برهوت خیال

نویسنده:گودرز شکری
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب باغی در برهوت خیال

کتاب باغی در برهوت خیال نوشته گودرز شکری داستانی از سال‌های مشروطه تا پهلوی را درباره مردم همدان برای شما روایت می‌کند.

 درباره کتاب باغی در برهوت خیال

باغی در برهوت خیال به روایت خرید یک باغ در دره سر سبز عباس آباد شهر همدان در سال‌های مشروطه می‌پردازد و ماجرای آباد شدن و سپس دست به دست شدن آن در نسل های متوالی را به زیبایی روایت می‌کند.

مکان و شخصیت های رمان، اکثریت واقعیت وجودی داشته‌اند و رگه‌های خیالی که برای جذابیت رمان اضافه شده، باعث می‌شود تا خواننده جذب اتفاقات جالب که اکثرا در باغات و محلات همدان قدیم افتاده, شود و این رمان را تا پایان دنبال کند.

 خواندن کتاب باغی در برهوت خیال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های تاریخی و اجتماعی فارسی مخاطبا این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب باغی در برهوت خیال

«باغ من، نه باغ پدرم که با مرگ او دانگی، نیم دانگی از شش‌دانگش به من برسه. باغی که هر بوته و قلمه هر نهال و درختش مال من باشه. بی‌هیچ مدعی و شریکی. روی خاکش کار کنم، شخم بزنم، عرق بریزم، بکارم و آب بدم. چشمم از فصل شکوفه کردن تا فصل میوه‌چینی تماشاچی باروری درختهاش باشه. با دست خودم بکنم و زیر دندان ببرم. عطر و طعمشو حس کنم و خستگی از تنم بیرون بره. این، همان جائیه که خوابشو می‌دیدم. نه زیاد پرت. نه بی‌آب و نه سنگلاخ. خاکش مثل کره نرم، قواره‌ش به‌قاعده و همه چیزش تمام و کمال. وسط باغ انگور و گرداگرد میوه‌زار. خدایا چند جور آلو، چند جور انگور. آلو بخارا، قجری طلائی، بیضه غلامان، انگور عسکری، یاقوتی، خلیلی، ریش‌بابا، لعل، گزنه‌ای، فخری، شاهانی، صاحبی و کشمشی، حق بده برکت یکی زودرس، یکی دیررس. درسته بهش نرسیده‌ن به امان خدا ولش کرده‌ن، خودت میگی مال صاحب‌مرده، معلومه چه وضعی پیدا می‌کنه. پاجوشها رشد می‌کنن. شاخه‌ها دور از دسترس هرس کننده پنجه به اینور، اونور می‌کشن. خاک از بی‌آبی خشک می‌شه و ترک می‌خوره. خلق بچاپ و ببر تاکهاشو از ریشه می‌کنن و می‌برن. از شاخه های تازه‌سال آلبالو و فندق چوب سیگار درست می‌کنن. خدا داناس. اگر دیر دست روش می‌ذاشتم چی بروزش می‌آوردن، حیف نیس؟ دست نجنبانی و بذاری این یه تیکه از بهشت خدا، برهوت بشه؟ چطور میشه گذاشت؟ چطور میشه بدادش نرسید؟ وقتی خاک آب ندیده‌ش ترک می‌خوره و عین دهن تشنه به العطش العطش باز میشه و آب می‌خواد، آبش نداد؟ شخمش نزد، هرس نکرد، کود نداد و سم نزد؟

مگه میوه و سبزی رو دوست ندارن؟ مگر نمی‌خورن؟ روی این تیکه زمین خدا بشه از بوته و درخت سفره‌ت رو رنگین و کامت رو شیرین کنی، از مازادش پول حلال و زلالی به کیسه‌ت بریزی، اونوقت ول کنی به امان خدا و بری پول بدی بخری. کدام عاقلی اینکار رو می‌کنه؟ کدام عاشقی ترو قبول داره؟ عاشق، آره، عاشق آب و خاک، کشته مرده پروراندن و به ثمر رساندن. عجب احمقی هستم. خودم می‌پرسم و خودم جواب میدم. عاشقش تو این دور زمانه پیدا نمی‌شه. مشتاق و جان فدای با همت و بیل بدستش کیمیا شده. بخت این باغ بلند بود که سینه چاکی مثل من براش پیدا شد با جان و دل خدمتش می‌کنم. هر چی درخت کهنسال بی‌ثمر و کم ثمر داره ریشه‌کن می‌کنم. جاش نهال تازهٔ جاندار می‌کارم، پیوند می‌زنم. آلوچه سرخ و سبز به زردآلو، گلابی به سیب، شلیل به هلو .... این آلبالوزار خیلی شلوغ شده. درخت تنگ درخت درمانده از رشد و ثمر. میان‌کش می‌کنم تا نورآفتاب بخاک برسه و آنچه باقی می‌مانه حسابی ثمر بده. پای زردآلوهای پائین دست تبر میذارم، چوبشو می‌فروشم یا زغال می‌کنم. جاش زردآلوی نوری و پیوندی میکارم. حد فاصل کرت‌های انگور سیفی‌کاری می‌کنم. خربزه، خیار، طالبی و کدو، توی اون چند تا کرت بالادست سیب‌زمینی و سیر و پیاز می‌کارم. چسبیده به مرز باغ اون سمساره هم گوجه و فلفل و سبزیجات دستی روی خانه باغ می‌کشم. دیوارهاشو کاه‌اندود و دوغ‌آبه کاری می‌کنم. تیرهای سقفش پوسیده‌ن. تبریزیهای کنار آلوزار رو می‌برم جای پوسیده‌ها کار میذارم. کنار اون آغل جمع جوری برای دو سه رأس گوسفند و بز شیرده می‌سازم. از آب خنک و گوارای چاه سیرابشان می‌کنم. علف و برگ خزان رفته باغ هم شکمشونو سیر می‌کنه. وقتی آرد و آذوقه دوسه ماهم رو فراهم کرده باشم گور پدر برف و سرمای زمستان تا شهر یک‌ساعت راهه. چه مرگمه شهرنشین بشم؟» قدم زنان از کنار حوض و چمن خانه باغ دور شد، از جلو زردآلو زار گذشت و به ضلع چپ باغ که هم مرز باغ سمسار بود رسید. مرز باغ او و سمسار جوی آبی بود که شش‌ماهه اول سال ماهی چهار بار آب در آن جاری بود. شب یا روزی که نوبت آبیاری باغ می‌رسید، آب در قسمتی از مرز دو باغ که همسطح نبود بصورت آبشار کوچکی در می‌آمد. با خود گفت: «اگر این تیکه زمین شیب دار بغل آب رو هموار کنم، کنار شرشر آب چمن جانانه‌ای میشه ترتیب داد. جائیکه جان میده برای چرت بعدازظهر. افسوس که سایه نیس. وسط روز، زیر آفتاب که نمیشه دراز کشید» کنار آبشار کوچک چمپاتمه زد، کلاه نمدی‌اش را برداشت و سر را زیر آب گرفت. 

احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
۱۴۰۰/۰۲/۲۰

باغی در برهوت خیال تنها یک رمان نیست، روایتی واقعی از احساس و امید و آرزوی انسان های زیادی است که روزگاری در کهن شهر همدان و کوهپایه های الوند روزگار می گذرانده اند. باشد که روزی دستی به قلم

- بیشتر
Nadi Otari
۱۴۰۱/۱۲/۰۲

چقدر زیبا نوشتن اقای شکری سومین کتاب از این نویسنده بود که خوندم و هریک از اون یکی شیرین تر

M.r Balzac
۱۴۰۰/۰۸/۰۵

به نظر می آید شخصیت ها و موقعیت مکانی داستان واقعی باشد. زیرابه طرز حیرت آودی بسیار ملموس و قابل باور هستند.

مکتب و مدرسه چیزی یادم نداد. چلّه نشستم با خودم خلوت کردم. اول بخودم پرداختم بعد به مردم دنیا. گفتم تا خودمو نشناسم چطور دیگری و دیگران رو می‌شناسم؟ بی هیچ ملاحظه و در رو ماندنی از خود، با بیرحمی تمام خودمو به محکمه قاضی وجدان بردم و محاکمه کردم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
هر کس گفته خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو پُرِ دهنش گُه خورده. شاید همه جماعت دزد بودن، آدم‌کش و مال مردم خور یا موذی و پدر سوخته بودن؛ منم بشم که رسوائی بار نیارم؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
هر کس گفته خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو پُرِ دهنش گُه خورده. شاید همه جماعت دزد بودن، آدم‌کش و مال مردم خور یا موذی و پدر سوخته بودن؛ منم بشم که رسوائی بار نیارم؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار

حجم

۴۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۴۶ صفحه

حجم

۴۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۴۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان