دانلود و خرید کتاب مسافر آبان گروه تحقیقاتی احیاء
تصویر جلد کتاب مسافر آبان

کتاب مسافر آبان

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مسافر آبان

کتاب مسافر آبان اثر محدثه علیجان‌زاده روشن و محمدحسین علیجان‌زاده روشن، زندگی‌نامه و خاطرات دانشجوی شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی، است که به عنوان جوان‌ترین شهید مدافع حرم شناخته می‌شود.

مسافر آبان، خاطرات و زندگینامه شهید سید مصطفی موسوی است. دانشجوی جوانی که برای دفاع از حرم داوطلب شد، به سوریه رفت و در آنجا به آرزویش، شهادت رسید. 

این کتاب در هفت فصل نوشته شده است. در بخش‌های مختلف، خاطرات اعضای خانواده، مادر، پدر و خواهر شهید، خویشاوندان، دوستان، معلمان مدرسه، همسایگان و همرزمان از زندگی و فعالیت‌های او را می‌خوانیم. در بخش انتهایی کتاب هم عکس‌ها و تصاویری از دوره‌های مختلف زندگی شهید آمده است که به شناخت بهتر ما از او کمک می‌کند. 

کتاب مسافر آبان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب مسافر آبان را به علاقه‌مندان به مطالعه کتاب‌های خاطرات و زندگینامه رزمندگان و شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مسافر آبان

بین دروس، از درس زبان انگلیسی خوشش نمی‌آمد و من هم دوست نداشتم. یک سی‌دی زبان گرفته بود و در خانه با رایانه مرتب تمرین می‌کرد. این اواخر می دیدم که گوشی در گوشش بود و علاوه‌بر زبان انگلیسی، عربی هم تمرین می‌کرد. انگار برای اعزام مجبور شده بود که این زبان‌ها را یاد بگیرد و به چیزی توجه کند که علاقه نداشت. برای رفتن به سوریه از علایق شخصی‌اش هم گذشت.

در طول دوازده سال تحصیل پسرم مجبور نشدم که حتی یک‌بار به مدرسه‌اش بروم و کسی از او شکایت کند. سال آخر دبیرستان که می‌رفتم و با معلم‌هایش صحبت می‌کردم، خیلی راضی بودند و از او تعریف می‌کردند. می‌گفتند تا صدای اذان بلند می‌شود، اولین نفری است که سمت نمازخانه می‌رود و برای خواندن نماز اول وقت عجله دارد.

ساکن رباط‌کریم بودیم که یک‌بار ساعت هفت صبح زلزله آمد. ما خواب بودیم و همسرم سر کار رفته بود. خانه مثل گهواره تاب می‌خورد و همه‌جا می‌لرزید. از سروصدای همسایه‌ها که همه بیرون ریخته بودند، بیدار شدم. کمی ترسیدم و خواستم دست دوتا بچه‌هایم را بگیرم و بیرون بروم. هردو خواب بودند. آن‌موقع مصطفی خیلی کوچک بود؛ اما زینب به مدرسه می‌رفت. در آن اوضاع‌واحوال ناگهان یادم افتاد که مرگ چقدر نزدیک است و اگر قرار است خدا جانمان را بگیرد، چه اینجا در خانه و چه آنجا در بیابان فرقی نمی‌کند.

حالا سقف روی سرمان بریزد یا بیابان دهان باز کند و شکافته شود. خدا هرچه بخواهد، سرنوشت همان می‌شود. به خدا توکل کردم و در کنار بچه‌هایم ماندم تا زلزله تمام شد. خواست خدا بود که پسرم در آن زلزله نمیرد و سرنوشتش این بود که زنده بماند و شهید مدافع حرم شود.

***

لحظه‌ای که در معراج‌الشهدا کنار پیکر پسرم تنها بودم، با او درددل کردم و گفتم: «مصطفی جان! تو که شهید شدی و به آنچه که می‌خواستی، رسیدی و رفتی. حالا من ماندم و مادرت. نمی‌دانم چه کنم. جواب مادرت را خودت بده. واقعاً نمی‌دانم چطور جواب مادرت را بدهم. خودت کمکم کن.» به‌خاطر آن وابستگی شدیدی که مادرش به او داشت، من سردرگم بودم. نمی‌دانستم چگونه خبر شهادت تنها پسرش را به او بدهم. خواست خدا بود که هیچ اتفاقی برای همسرم نیفتد و آن صبر زینبی که می‌گویند، نصیب او شود. این اتفاق را معجزه می‌دانم.

وقتی که می‌خواست عازم سوریه شود، به من گفت: «عملیات عظیم است و احتمال برگشت خیلی کم است.» من هم چون تجربه رزم و جبهه را داشتم، به خودم گفتم بالاخره جنگ است و با کسی شوخی ندارد! شاید به پسرم این‌طور گفته‌اند که اگر می‌خواهد جا بزند یا مشکل و ترس دارد، تصمیمش را بگیرد و از همین جا خودش را کنار بکشد و دیگر آنجا، در سوریه ابراز پشیمانی نکند که باعث دردسر شود. من با خودم این فکرها را می‌کردم و خیلی باور نداشتم؛ چه برسد به اینکه، به این زودی‌ها شهید هم بشود! با اینکه پدرش بودم؛ اما پسرم را به این دید نگاه نکردم. فکر می‌کردم که می‌رود و سالم برمی‌گردد، بعد سربه‌سرش می‌گذاریم و می‌خواهیم که از حال‌وهوای آنجا برایمان بگوید. چون او همیشه از من درباره جنگ سؤال می‌کرد و من هم به او می‌گفتم که دشمن را هیچ‌وقت کوچک نشمار! به من می‌گفت: «پدر، اگر دشمن را بزرگ ببینی، باعث ترست می‌شود. همین صحبت‌ها را باهم داشتیم و درباره رزم و جنگ و شهادت مشورت می‌کردیم.»

وقتی که دلتنگ او می‌شوم، به عکس‌هایش نگاه می‌کنم و با او حرف می‌زنم. احساس می‌کنم انگار هنوز زنده است. مثل زمان‌های قبل، پیش من است و این مصداق همان آیهٔ قرآن است که می‌فرماید: «شهدا زنده‌اند و نزد خدا روزی می‌خورند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
در بحث‌کردن با کسی که منطقی رفتار نمی‌کرد و می‌خواست به وسیلهٔ فحش و توهین و تهمت حرفش را اثبات کند، او کوتاه می‌آمد و ساکت می‌شد یا می‌خندید و موضوع صحبت را عوض می‌کرد. معتقد بود کسی که این روش را درپیش دارد، نباید برایش انرژی مصرف کند؛ چون در عین آگاه‌بودن، خود را به جهالت می‌زند.
آر-طاقچه
به‌قدری پایبند حرف‌های رهبر بود که می‌گفت: «اگر من سوریه رفتم و شهید شدم، مدیونید اگر به صحبت‌های حضرت آقا گوش ندهید و عمل نکنید. اهل کوفه نباشید و مبادا پشت ایشان را خالی کنید. هرچه حضرت آقا گفتند، بگویید چشم! اگر گفت بمیرید، بمیرید! برخیزید، برخیزید! بنشینید، بنشینید! هرچه گفت، فقط بگویید چشم. نمایندهٔ امام‌زمان (عج) است. بدون هیچ کم‌وکاستی مطیع امر ایشان باشید. حتی لازم است که اوامر ایشان را انجام دهید، نباید از ایشان توضیح بخواهید. بدون هیچ قیدوشرطی فقط حرفشان را گوش کنید.»
roza
می‌گفت: «شیطان در کمین ماست و نباید از او غافل شویم، چه تضمینی می‌کنی که چند سال دیگر من همین آدم باشم.»
roza
می‌گفت رؤیای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تل‌آویو بزنم.
roza
هروقت درخواست پول می‌کرد، به او می‌رسید. سریع خرج می‌کرد و چیزی باقی نمی‌گذاشت. اعتقاد عجیبی داشت که پول برای خرج‌کردن است، نه جمع‌کردن؛ ولی نه هر خرج‌کردنی که هدر رود. پول را با مدیریت خرج می‌کرد و برای بهترین چیزها هزینه می‌کرد. می‌گفت: «درست خرج کن. مطمئن باش که خدا جایش را پر می‌کند و روزی‌رسان است.»
آر-طاقچه
در آن درس توصیه شده بود زمانی که بچه‌دار شدید، چه به مطالعه علاقه دارید و چه ندارید، در هرحالتی یک کتاب یا دفتر با شما باشد و حتی اگر حوصلهٔ مطالعه هم ندارید، آن کتاب یا دفتر را فقط ورق بزنید. کودکتان درک این را ندارد که مطالعه نمی‌کنید؛ اما با دیدن، این صحنه‌ها در ضمیر ناخودآگاهش، که بالقوه است، ثبت می‌شود و پدر و مادرش را به‌عنوان الگویی برای مطالعه‌کردن می‌بیند و خودبه‌خود جذب می‌شود.
آر-طاقچه

حجم

۴۷۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۴۷۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان