دانلود و خرید کتاب خرد بداهه پاتریشیا رایان مدسون ترجمه مژده مشکین‌فام

معرفی کتاب خرد بداهه

خرد بداهه یا آماده نشوید، فقط حضور پیدا کنید نوشته پاتریشیا رایان مدسون، برای ماما و ویرجینیا لوئیس پیتمن رایان است.

دو نوع هوش وجود دارد: یکی از آن‌ها هوش اکتسابی است، که در کودکی در مدرسه، حقایق و مفاهیم را از کتاب‌ها و چیزی که معلم می‌گوید حفظ می‌کنید و اطلاعات علم‌های سنتی و همچنین علم‌های جدید را جمع می‌کنید. لوحه‌ی دیگری هم وجود دارد، آن که قبلاً در درون شما کامل و حفظ شده است. فنری که از جعبه فنرش در می‌رود. تازگی‌ای در مرکز قفسه‌ی سینه. این هوش، دیگر زرد نمی‌شود و راکد نمی‌ماند. سیال است، و از طریق مجراهای لوله‌کشی - یادگیری - از بیرون به درون بدن حرکت نمی‌کند. این دانش دوم، سرچشمه‌ای است که از درون شما به بیرون جریان می‌یابد؛ هوش بداهه.

 زندگی، بداهه است و اگر خوش‌شانس باشیم، یک بداهه‌ی طولانی می‌شود. ممکن است به‌صورت غیرمنتظره، و برای برخی از مردم، خیلی زود به پایان برسد. پیام اصلی این کتاب همین است. بداهه‌نوازی. نواختن سازهای زندگی به صورت بداهه و با هیچ پیش‌زمینه قبلی.

یک بداهه‌ساز خوب، کسی است که بیدار است، کاملاً خودمحور نیست و به خاطر یک میل حرکت می‌کند تا کار مفیدی را انجام دهد و عوض چیزی را بدهد و کسی است که بر اساس انگیزش حرکت می‌کند. 

 نویسندگان در این کتاب از شما می‌خواهند که زندگی‌تان را فی‌البداهه بسازید. می‌خواهند شانس خود را امتحان کنید و بیشتر کارهایی که برایتان مهم هستند را انجام دهید، حتی  اشتباهات بیشتری انجام دهید، بیشتر بخندید، و ماجراجویی کنید.

تنها شکست واقعی این است که هیچ کاری انجام ندهید. چرا کشف نکنید، زندگی‌تان را پیش نبرید. رویاهایتان را آغاز نکنید و در رنگ کردن، از خط بیرون نزنید؟ این کتاب، پیشنهادات عملی و الهام‌هایی فراهم می‌کند. آن‌ها را امتحان کنید.

 خواندن کتاب خرد بداهه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه علاقه‌مندان به کتاب‌های انگیزشی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب خرد بداهه 

وقتی ۱۱ ساله بودم و در ریچموند ، ویرجینیا، زندگی می‌کردم مادرم یک بسته رنگ‌آمیزی با اعداد برایم خرید. موضوع رنگ‌آمیزی، یک درخت افرای پر از برگ بود. من حس ابریشمی قلم‌موها، لمس کردن بوم نقاشی، و بوی روغنی رنگ‌ها را دوست داشتم. من با دقت رنگ می‌کردم، و همیشه رنگ تعیین‌شده را درست رعایت می‌کردم، و حتی اگر کمی از خط بیرون می‌زدم خودم را سرزنش می‌کردم. رنگ کردنم بر اساس قاعده به نظر خودم زیبا بود، و پدرم با غرور می‌گفت: "پاستی هنرمند است"، بسته‌های دیگری خریدند و من وفادارانه به رنگ کردن داخل خطوط ادامه می‌دادم.من روشی برای زندگی کردن پیدا کرده بودم. همیشه بر طبق قوانین پیش برو. از دستورالعمل استفاده کن. الگو را دنبال کن. متن را حفظ کن. از اساتید کپی‌برداری کن. در هر کاری که می‌کردم، متن‌ها را دنبال می‌کردم، هرچند در ابتدا خودم را یک هنرمند می‌دیدم، یک هنرمند تئاتر. در تئاتر، متن داستان را به شما می‌دادند و تمام کاری که باید می‌کردید، زندگی بخشیدن به آن‌ها بود. ساده به نظر می‌رسید. من در دانشگاه وین استیت تحصیل کردم تا مدرک بگیرم که بتوانم درس دهم. بعد از سه سال بودن در شرکت ریپرتوری هیلبری کلاسیک و چند صد اجرا، جایگاه استادیاری در دانشگاه وینستون در اوهایو را برای تدریس هنرپیشگی به دست آوردم. من آرزو داشتم نرمال باشم و یک زندگی عادی و قابل اطمینان داشته باشم. خانه‌ای در بالای تپه‌ای در گرانویل ، اوهایو اجاره کردم و شروع کردم به جمع‌آوری وسایل و آثار هنری، و انجمنی از دوستان و همکارانم در دانشگاه به راه انداختم.این شغل رویایی من بود. من یک چک حقوق منظم (هرچند متوسط)، مزایای سخاوتمندانه، پرستیژ استاد بودن، تعطیلات طولانی و امنیتِ بودن در یک خانواده‌ی کوچک دانشگاهی را داشتم. تنها هدف من در زندگی، این بود که این رویا را همیشگی کنم - و راه رسیدن به آن این بود که استخدام رسمی شوم. من سیاست‌های دانشگاه را مطالعه کردم و داوطلب هر کاری که به نظر برای رزومه خوب می‌آمد می‌شدم. من کرسی کمیسیون بازبینی و نظارت را به دست آوردم. من، جایگاه باپرستیژ مدیر منطقه‌ای دنسیون برای "برنامه‌های هنری نیویورک با مشارکت کالج‌های دریاچه‌های بزرگ" را به دست آوردم. من با افراد درست هم پیمان شدم. در دپارتمانم به نُه کلاس مختلف تدریس می‌کردم و داوطلب پر کردن هر جای خالی در برنامه‌ی آموزشی می‌شدم. من محبوب بودم، و در سال پنجم، برنده‌ی جایزه‌ی دانشگاه برای تدریس عالی شدم. رزومه‌ی خدمات دانشگاهی، فعالیت حرفه‌ای، و تجربه‌ی کلاسی من به نظر بی‌نقص می‌رسید. زمان بررسی استخدام رسمی رسید، و مصاحبه‌های من خوب پیش رفتند. وقتی تصمیم اعلام شد، من می‌خواستم پیش‌پرداخت خانه‌ای در گرانویل را بپردازم. 

متأسفم نامه‌ی اطلاع‌رسانی از من به خاطر خدمات قابل‌توجهم تشکر کرد و به من اطلاع داد که تدریس من "فاقد تمایز فکری است". این برای من اصلاً منطقی نبود، زیرا من اخیراً جایزه‌ی تدریس را برده بودم، و هر حرکت شغلی برای تأثیر گذاشتن بر آکادمی را انجام داده بودم، و همه‌ی کارها را بر اساس کتاب انجام داده بودم. من داخل خط‌ها رنگ‌آمیزی کرده بودم– خوب. بنابراین کجا را اشتباه رفته بودم؟ من هیچ‌وقت کاری را شانسی انجام نداده بودم. هرگز انگیزه‌ای را دنبال نکرده بودم یا به تپش طبل خودم گوش نکرده بودم. دستورالعمل پولو نیوس، "با خودت صادق باش" در ذهنم جرقه زد. من با خودم صادق نبوده‌ام. به ذهنم نرسیده بود که روش دیگری برای زندگی وجود دارد که به متن نیازی ندارد. برای پیدا کردن آن روش، باید یاد بگیرم که به خودم گوش کنم و اعتماد کنم. (کشف واقعی سال‌ها بعد و وقتی فهمیدم که باید به چیزی عظیم‌تر از خودم اعتماد کنم رخ داد.) 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۷ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۷ صفحه

قیمت:
۷,۵۰۰
تومان