
کتاب پدر
معرفی کتاب پدر
کتاب پدر نوشتهی بهنوش قزوینی، اثری داستانی است که توسط انتشارات نارون دانش منتشر شده است. این کتاب با نگاهی به زندگی یک خانواده در بستر جامعهای سنتی، روایتگر فرازونشیبهای زندگی پسری نوجوان به نام رمضان است که درگیر مشکلات اقتصادی، روابط خانوادگی پیچیده و چالشهای اجتماعی میشود. داستان در فضایی از زمستانی سرد آغاز میشود و با جزئیات دقیق و توصیفهای ملموس، زندگی روزمره، دغدغهها و احساسات شخصیتها را به تصویر میکشد. نویسنده با زبانی صمیمی و روایتی نزدیک به ذهن و زبان شخصیت اصلی، تلاش کرده است تا تصویری واقعی از روابط پدر و فرزند، نقش مادر و تأثیر محیط اجتماعی بر سرنوشت افراد ارائه دهد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب پدر
کتاب پدر نوشتهی بهنوش قزوینی، داستانی واقعگرا و اجتماعی است که در دل یکی از محلههای قدیمی روایت میشود. محوریت داستان بر زندگی رمضان، پسری نوجوان از خانوادهای کمدرآمد، استوار است. پدر خانواده مردی سختگیر و بیمار است که بهندرت به خانه میآید و مادر، زنی مهربان و مضطرب، بار اصلی زندگی را به دوش میکشد. خواهران رمضان نیز از کودکی مجبور به کار شدهاند تا چرخ زندگی بچرخد. روایت کتاب از زاویه دید رمضان پیش میرود و خواننده را با احساسات، ترسها و امیدهای او همراه میکند. ساختار کتاب خطی است و با توصیفهای جزئینگرانه، فضای خانه، بازار و روابط میان شخصیتها را بهخوبی ترسیم کرده است. در کنار روایت اصلی، داستانکهایی از زندگی اطرافیان و شخصیتهای فرعی نیز به داستان عمق بیشتری میبخشد. این اثر، تصویری از جامعهای سنتی و مردسالار ارائه میدهد که در آن کودکان زودتر از موعد بزرگ میشوند و باید بار مسئولیتهای سنگین را به دوش بکشند.
خلاصه داستان پدر
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان پدر با توصیف یک صبح زمستانی و حضور پدر خانواده پس از مدتها آغاز میشود. رمضان، پسر نوجوان خانواده، زیر کرسی خوابیده و از ترس بداخلاقی پدر جرات تکان خوردن ندارد. پدر که در کوره آجرپزی کار میکند، بهندرت به خانه میآید و هر بار با خلق تنگ و بیماریهایش، فضای خانه را سنگینتر میکند. مادر خانواده، زنی مهربان و نگران، تلاش میکند با کار در خانههای مردم و مراقبت از فرزندان، زندگی را سرپا نگه دارد. خواهران رمضان نیز از کودکی به کار مشغولاند. با اصرار پدر، رمضان مجبور میشود ترک تحصیل کند و به دنبال کار برود. او با واسطهی یکی از همسایهها، شاگرد حجرهی اوستا ابراهیم، فرشفروش بازار، میشود. در حجره، با مصیب، مردی مهربان و دلسوز، آشنا میشود که برایش حکم پدر دوم را پیدا میکند. رمضان با دلهره و ترس وارد دنیای بزرگترها میشود و با چالشهایی مثل تحقیر، کار سخت و روابط پیچیده میان بزرگترها روبهرو میشود. در حجره، ماجراهایی پیرامون ازدواج، بدهی، فرار دختران و روابط میان شخصیتها شکل میگیرد. اوستا ابراهیم مردی مقتدر و گاه بیرحم است که تصمیماتش بر زندگی دیگران سایه میاندازد. رمضان شاهد کشمکشهای میان مصیب و اوستا، ماجرای ازدواج اجباری فرخنده و فرار او، و در نهایت جایگزینشدن خواهرش لیلا به جای او میشود. این اتفاقات، رمضان را با واقعیتهای تلخ و پیچیدهی زندگی بزرگترها آشنا میکند و او را وادار به پذیرش مسئولیتهایی فراتر از سنش میسازد. در نهایت، رمضان پس از اخراج از حجره، با حمایت مصیب و خانوادهاش، معنای تازهای از محبت و پشتیبانی را تجربه میکند، هرچند همچنان با مشکلات خانوادگی و بیمهری پدرش روبهرو است.
چرا باید کتاب پدر را بخوانیم؟
کتاب پدر با روایت صادقانه و جزئینگرانه، تصویری ملموس از زندگی خانوادههای کمدرآمد و چالشهای کودکان کار ارائه داده است. این اثر نهتنها به روابط پدر و فرزند و نقش مادر در خانواده میپردازد، بلکه به موضوعاتی مانند فقر، کار کودکان، ازدواج اجباری و تأثیر محیط اجتماعی بر سرنوشت افراد نیز توجه نشان داده است. شخصیتپردازی دقیق و فضاسازی قوی، خواننده را به دل داستان میبرد و او را با احساسات و دغدغههای شخصیتها همراه میکند. این کتاب فرصتی برای درک بهتر شرایط اجتماعی و خانوادگی نسلهای گذشته و تأمل بر ارزشهای انسانی و نقش حمایت در زندگی افراد فراهم میآورد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان داستانهای اجتماعی، پژوهشگران حوزه خانواده و جامعه، کسانی که دغدغه مسائل کودکان کار و فقر دارند و همچنین افرادی که به روایتهای واقعگرایانه از زندگی در محلههای قدیمی علاقهمندند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پدر
«زمستان بود. یک صبح سرد و استخوانسوز. آن زمان نمیدانستم کدام ماه زمستان است. اما حالا که یادم به آن برف و بوران میافتد به گمانم آذر ماه بود. آقایم بعد از چهار هفته به دیدنمان آمده بود. وقتهایی که او میآمد دوست نداشتم از بس که بداخلاق و بهانهگیر بود. ننه که میدانست آقایم با خلق بدش ما زیاد است، خلقش تنگ است. البته دروغ هم نمیگفت. آقایم تنگی نفس داشت و مدام سرفه میکرد. ننه میگفت به خاطر آنکه سرماخوردگی به تنش کهنه شده اینطور شده. زیر کرسی خوابیده بودم و با آنکه خیلی وقت بود بیدار بودم، جرات تکان خوردن نداشتم. زغال زیر کرسی خاموش شده بود و از درز پلاستیک کهنهای که ننه به جای پنجره اتاق زده بود، سوز سردی میآمد. از سکوت اتاق فهمیدم که ننه بیرون است. صدای باز شدن در آمد. لای چشمهایم را با احتیاط باز کردم. ننه در یک حلب آهنی زغال سرخ شده آورد و لحاف کرسی را بالا زد و زیر کرسی گذاشت و همانطور که حلب زغال خاموش را نفسزنان بیرون میکشید، با مهربانی گفت: رمضان، بلند شو ننه. بس است چقدر میخوابی؟ بلند شو ببین برف آمده. شاید اگر وقت دیگری بود با ذوق بیرون میدویدم، گیوههای کهنهام را به پا میکردم و در کوچه مشغول بازی میشدم. اما به خاطر وجود آقایم ترجیح دادم از جایم تکان نخورم.»
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه