دانلود و خرید کتاب شب دنباله دار ناصر حامدی
تصویر جلد کتاب شب دنباله دار

کتاب شب دنباله دار

نویسنده:ناصر حامدی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شب دنباله دار

کتاب شب دنباله دار مجموعه اشعار ناصر حامدی است. این اشعار به زیبایی از زندگی و احساسات آدمی می‌گویند و رنگ و بوی اعتقادات مذهبی نیز در آن پیدا است. 

این کتاب شامل اشعاری است در دسته بندی شعر جوان قرار می‌گیرد. شعری که محصول سال‌های بعد از انقلاب است و بر اساس آنچه که در مقدمه این کتاب آمده است، «نداشتن ویژگی‌های سبکی واحد، بسامد بالای واژگان مذهبی، و صمیمیت در لحن از ویژگی‌های مشترک آثار شاعران جوان است.» اما آنچه که آثار شاعران جوان را از یکدیگر متمایز کرده است، آفاق و ساحت‌های مختلف، نوع مواجهه متفاوت با زبان و مضمون‌ها و دست‌مایه‌های شعری متنوع است.

درباره کتاب شب دنباله دار

مجموعه شب دنباله دار، اشعاری زیبا دارد که هم عاشقانه هستند و هم احساسات را برمی‌انگیزند. این کتاب را می‌توان شامل شعرهایی زیبا دانست که زندگی و عشق را طور دیگری معنی می‌کنند و پای خیالات زیبا را به بیداری‌ باز می‌کنند. علاوه بر این، یکی از اشعار کتاب هم به احترام جانبازان شیمیایی سروده شده است و به آنان تقدیم شده است. 

کتاب شب دنباله دار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب شب دنباله دار برای تمام دوست‌داران شعر معاصر، تجربه‌ای جذاب و دلنشین است. 

بخشی از کتاب شب دنباله دار

اگرچه پای دل خستگان به بند تو باشد

خدا دلی بدهد مورد پسند تو باشد

خدا دلی بدهد هرگز از تو بازنگردد

تو را بخواند و هر دم نیازمند تو باشد

تو پادشاهی و بخت بلند اهل زمینی

خوشا نماز که بر قامت بلند تو باشد

به گنبد تو نظر کرد آفتاب طلایی

که زیر سایه دستان بی‌گزند تو باشد

به بوسه می‌شکنی قفل‌های بی‌ضربان را

خوشا به حال اسیری که در کمند تو باشد

زمین و روز و شب و آسمان به کار تو مشغول

چه می‌شود دل ما نیز کارمند تو باشد!

***

خواستم تا در شب کوتاه من ماهی شوی

خواستی شیرینی خواب شبانگاهی شوی

از شب آغوش تا صبح جدایی راه نیست

کاش یک شب میزبان صبح دل‌خواهی شوی

ای دل غافل! چه آسان روزها را باختی

کاش روزی لایق دیدار کوتاهی شوی

عشق با خود فتنه‌ها دارد، زلیخا را بگو

می‌توانستی شبی زندانی چاهی شوی؟!

ای تنت ابری‌تر از شب‌های غمگین زمین!

کاش گاهی بر تنم باران ناگاهی شوی

گفت: بویت موی دریا را پریشان می‌کند

زود راهی شو که باید رود گمراهی شوی

***

فدای عطر نفس‌هایت، نفس بدون تو آسان نیست

زمین بهشتی اگر دارد، به غیر خاک خراسان نیست

به راستی که چه خوشبختیم که از هوای تو می‌نوشیم

جهان بدون تو چون باغی‌ست که در حوالی باران نیست

نهاده‌ای سر زانویت، دل شکسته مردم را

بهانه تو اگر باشد، غم زمانه فراوان نیست

خوشم به اینکه نمازم را درون صحن تو می‌خوانم

خوشم به اینکه کسی جز تو مرا عزیزتر از جان نیست

غزل چه فایده‌ای دارد؟ تو دوستدار غزالانی

ولی دلی که من آوردم، کم از غزال بیابان نیست

من و قبیله‌ام عمری را به قبله تو نظر کردیم

کم اعتنا به گدا کردن که رسم حضرت سلطان نیست...

***

غم شکسته پری را پری نمی‌داند

پرنده قفسی دلبری نمی‌داند

طمع ندارم از آن لب که خنده‌ای برسد

زمین سوخته بارآوری نمی‌داند

رها شدیم چو طفلی رها در آغوشش

دریغ و درد زمین مادری نمی‌داند

چنان به درد دچارم، چنان به داغ اسیر

که جز تو حال مرا دیگری نمی‌داند

منم بدون تو تنها، «نجه دوزوم گجه‌لر؟»

ولی چه فایده، مرگ آذری نمی‌داند...

سیّد جواد
۱۴۰۰/۰۲/۲۲

کتاب ۳۸۹ از کتابخانه همگانی ، اشعاری خوب و دلنشین. بسیار لذت بردم.

نامه‌ات را تازه خواندم آفتاب بی‌غروبم! بی‌گمان وقتی تو خوبی من هم اینجا خوبِ خوبم مهربانی کردی و گفتی که از حالم بگویم: گاه دریای شمالم، گاه طوفان جنوبم گاه برگم، گاه بادم، گاه سنگم، گاه چوبم گاه رودی پُرخروشم، گاه سرگرم رسوبم گاه چون آبادیِ دوری اسیر گردبادم گاه مانند درختی در مسیر دارکوبم کاش آب چشمه باشم از تنت تب را برانم کاش باد تشنه باشم از دلت غم را بروبم غصه خشک و تر ندارد، این سر و آن سر ندارد شیشه رنج و غمت را کاش بر سنگی بکوبم
سیّد جواد
هر سو سقیفه‌ای‌ست که بیداد می‌کند تا کی سکوت؟ جرئت فریادمان بده
سیّد جواد
هنوز گرچه صدایت غریب و غمگین است بلند حرف بزن، گوش شهر سنگین است بلند حرف بزن ماه بی‌قرینه، ولی مراقب سخنت باش، شب خبرچین است مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق شنیده ام که مجازات عشق سنگین است به حال و روز بد پیش از این چه می‌نالی؟ چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است مرا به خوب‌شدن وعده می‌دهی اما شنیده‌ام همه وعده‌ها دروغین است به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است
سیّد جواد
دیده دریا شده و صبر به صحرا رفته خسته جانم، برسان بار خدایا «او» را
یك رهگذر
رو بر کدام قبله به چشم تو می‌رسم؟ چیزی بگو پیامبر بی‌کتاب من
aliyan
چنان به درد دچارم، چنان به داغ اسیر که جز تو حال مرا دیگری نمی‌داند
زینب هاشم‌زاده
نهاده‌ای سر زانویت، دل شکسته مردم را بهانه تو اگر باشد، غم زمانه فراوان نیست
زینب هاشم‌زاده
مرا به خوب‌شدن وعده می‌دهی اما شنیده‌ام همه وعده‌ها دروغین است
یك رهگذر
به دوش می‌کشمت هر روز، به خانه می‌برمت هر شب تو با منی و هراسی نیست به عشقت از نفس افتادن
یك رهگذر
داغم، ولی به جرعه‌ای از آب قانعم باغم، به روشنایی مهتاب قانعم بیداری‌ام کنار تو ممکن نبوده است حالا به چشم‌های تو در خواب قانعم چشم تو صحن مسجدی آرام و دوردست می‌آیم و به گوشه محراب قانعم گیسوی تابدار تو تاب از کفم ربود یک عمر با همین دل بی‌تاب قانعم شیرین تویی و مبدأ شعرم صدای توست تر کن لبی که با غزلی ناب قانعم
یك رهگذر
عید باید لابه‌لای جنگل موی تو باشم عید در آبادی تبعید را باور ندارم من به گرمای تو محتاجم، به خورشید حضورت بی حضورت گرمی خورشید را باور ندارم
یك رهگذر
شب است و دره پُر از عطر بی‌نظیر حضورت شب است و هر نفسم جز تو را خیال ندارد شب است و شانه به شانه من و تو غرق تماشا تو هستی و شب ماسال من مثال ندارد
یك رهگذر
گرفته‌اند درختان تب نیامدنت را بگو کسی برساند به باغ عطر تنت را مباد یوسف من از قبیله روی بتابی اگر سراغ گرفتند بوی پیرهنت را
یك رهگذر
با یاد چشم‌های تو خوب است خواب من از ابرها کناره بگیر آفتاب من رو بر کدام قبله به چشم تو می‌رسم؟ چیزی بگو پیامبر بی‌کتاب من چشم تو را کجای جهان جست‌وجو کنم؟ پایان بده به تاب و تب بی‌حساب من دور از شمایل تو چنانم که روز و شب خندیده‌اند خلق به حال خراب من از تشنگی هلاک شدم، ساقیا! بیا چیزی نمانده از قدح پر شراب من
یك رهگذر
چگونه سر کنم این روزهای بی‌خبری را میان این همه دیوار، رنج دربه‌دری را شبیه قصه‌نویسی شدم که در همه عمرش پری ندیده و در دل نهاده عشق پری را برای دیدن تو سال‌هاست روزه گرفتم چگونه باز کنم روزه‌های بی‌سحری را؟ به باد سرزنش خلق پشت سرو خمیده وگرنه تاب می‌آورد رنج بی‌ثمری را برای از تو نوشتن مرا خیال تو کافی‌ست اگر رها کند این روزگار فتنه‌گری را
یك رهگذر

حجم

۳۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۳۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان