کتاب داستان فرود
معرفی کتاب داستان فرود
داستان فرود از مجموعه نامه نامور نوشته در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای گروه منتشر شده است.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در سال ۱۳۴۴ پایهگذاری شد، گستردهترین شبکه کتابخانههای کودکان و نوجوانان را دارد و از برجستهترین تولیدکنندگان کتاب کودک است. این سازمان علاوه بر کتاب، محصولات فرهنگی دیگری مانند فیلم و سرگرمیهای سازنده و موسیقی نیز برای کودکان تولید میکند.
نامه نامور، برگزیده دوازده جلدی از داستانهای شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی شاعر و حماسه سرای قرن چهارم هجری ایران است. این مجموعه با نثری ساده و امروزی برای کودکان و نوجوانان روایت شده است.
خواندن کتاب داستان فرود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای پانزده سال مخاطبان این مجموعهاند.
درباره اسدالله شعبانی
اسدالله شعبانی زاده تیرماه سال ۱۳۳۷ و نویسنده و شاعر نامدار شعر کودک و نوجوان در ایران پس از انقلاب است. او از کارشناسان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده و گواهینامه هنری درجه یک از سوی ریاست جمهوری در دورهی حسن روحانی دریافت کرده است. شعبانی همچنین سابقه عضویت در شورای کتاب کودک و دفتر تألیف کتابهای درسی را نیز دارد. او از شاعران حلقه کیهان بچهها هم بوده که شامل گروهی از کارشناسان کانون و شاعران همچون سیروس طاهباز، احمدرضا احمدی، جعفر ابراهیمی و ... است.
بخشی از کتاب داستان فرود
چون كی خسرو به پادشاهی ایران زمین برگزیده شد، ایرانیان شادمان شدند و به جشن و پایکوبی پرداختند. بزرگان از گوشه و كنار كشور به شهر استخر كه آن زمان پایتخت ایران بود، روی آوردند تا به پادشاه جوان آفرین بگویند و با او پیمان وفاداری ببندند. كی خســرو به گرمی آنان را نواخت و هر یک را به كاری كه شایستهی آن بودند، گماشت. آن گاه زمانی را به گشت وگذار در شهرهای ایران گذراند تا از نزدیک با زندگی مردمان آشنا شود. چون از این سفر دراز به استخر باز آمد، روزی كی كاوس پیر به تلخی از مرگ سیاوش یاد كرد و گریست: ِ افراسیاب بدگوهر با پدرت، سیاوش چه بیداد كرد! ناجوان مردانه او و یارانش را كشت. شهرهای ایران را ویران كرد و تو را كه كودكی خردســال بودی، به رنج و آوارگی انداخت. اكنون آفریدگار ِ جهان را ســپاس میگویم كه تو، از آن درخت ِ برومند، به بار آمده ای و نیروی آن داری كه كین سیاوش را از آن بی دادگر بگیری.
كی خسرو با دلی پردرد به یاد آورد كه چگونه كودكی اش را پیوسته دور از چشم دژخیمان افراسیاب، میان شبابان به رنج و سختی سپری كرده است. چشمان اشکبار مادرش، فرنگیس را به یاد آورد كه به خاطر او، دل از كاخ افراسیاب كنده بود و خود را به خواری و دشواری افکنده بود. شهریار جوان دمی ِ چشم در چشم نیای پیر خود دوخت كه دردمندانه او را می نگریست، با خود اندیشید: نه، آفریدگاری كه مرا به مهربانی از آن همه گزند پاس داشــته و از شبانی تا پادشاهی ایران زمین رسانده است، از جنگ و ستیز خشنود نخواهد شد. من نیز چون پدرم، سیاوش میخواهم پیام دوستی دهم و مردمان را كه از سوگ سیاوش پژمرده اند، به شادمانی فرا بخوانم و به آبادی شهرها بکوشم. ّا همین كه خواست چیزی بگوید، پرده ای پیش چشمانش آشکار شد. چه می دید؟ دشتی پنهاورم و اسبی سیاه رنگ. اسب سیاوش بود كه بی سوار هم چون مجسمه ای روی دو پای خود برخاسته بود. آن سو تر سپاهیان توران، گروها گروه به رزم ایستاده بودند، افراسیاب تاج بر سر، بر بلندای تختگاهش تکیه داده بود و كنارش برادر او، گرسیوز تبه كار چشم بر گروی زره دوخته بود. گروی زره دشــنه ای در دست چپ و تشت بر دست راست گرفته بود و كنار جوانی بلندباال كه پای در بند، بر خاكش افکنده بودند، ایســتاده بود. كمی دورتر، زنی جوان، چنگ در گیسوان درافکنده، گویی بر جای خود خشکیده بود. ناگهان اسب ســیاه به جنبش درآمد...
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
نظرات کاربران
خیلی قشنگ نوشته حس خوبی بهم میده این کتاب