کتاب آدم برفی
معرفی کتاب آدم برفی
کتاب آدم برفی داستانی نوشته حمیدرضا رضوانی اول است که در انتشارات آرسس منتشر شده است. این داستان درباره یک آدم برفی است که بعد از ساخته شدنش، جان میگیرد و به دنیا نگاه میکند.
نویسنده در تلاش است تا با این داستان به مخاطبان این پیام را برساند که هر چیزی در زندگی، هر اتفاق، خوب یا بد به نگرش ما بستگی دارد. این داستان تمثیلی از آدم برفی حرف میزند که زنده میشود اما سرمای هوا را دوست ندارد! برعکس تمام آدم برفیهای دیگر که هوای سرد را به منزله عمر بیشتر برای خودشان میدانند، او در فکر این است که از زندگیاش راضی نیست. اصلا او به خواست خودش به دنیا پا نگذاشته است...
خواندن کتاب آدم برفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از داستانهای ایرانی لذت میبرید، خواندن کتاب آدم برفی را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره حمیدرضا رضوانی اول
حمیدرضا رضوانی اول نویسنده و مدیر مسئول انتشارات آرسس است. از او تا به حال کتابهای بسیاری منتشر شده است که آنها را میتوانید از طاقچه دریافت کنید و بخوانید. از میان کتابهای او میتوان به خودت باش پسر، کورونا، ماجراجویی دو گوسپند، خانه متروکه دان، دویست سال بعد و ... اشاره کرد.
بخشی از کتاب آدم برفی
چند ساعت بعد، نور طلایی خورشید با سرعت تمام، فضا را میشکافت و رو به زمین حرکت میکرد و هنگامی که نخستین اشعهها ، سیاهی شب را شکافت، روی زمین بازتاب کرده و دوباره در فضا به سفرش ادامه داد. درختها، گیاهان و خاک در خوابی سنگین فرو رفته و همچون موجوداتی بیجان ثابت مانده بودند. لحظاتی بعد شور و شوقی در میان برفها طنینانداز شد و کودکی به همراه پدرش برفها را به سمت یکدیگر پرتاب کردند.
آن روز قرار بود آدم برفیهای زیادی متولد شوند و زندگی خود را آغاز نمایند. در حیاط خانهای که با دیوارهای سفید، پوشیده شده نیز به مرور لایههای برف و یخ روی هم قرار گرفتند و ساعاتی بعد چهره خندان یک کودكی از پشت شیشه پنجره نمایان گشت. دقایقی بعد، کودک به همراه پدرش یک آدم برفی یک متری را با قطعه برفهایی که در یک سطل شکل گرفته بودند ساختند و وقتی چشمها و دهان، روی صورتش قرار گرفت و کلاهی بر سر آدم برفی گذاشته شد، کودک و پدر در برابرش قرار گرفتند و لبخند رضایت بر صورتشان نقش بست.
آدم برفی که کودک او را «برف آسا» نامیده بود به آرامی چشم باز کرد و روبرو را نگاه کرد. یک تصویر ثابت با هالهای از نور بنفش که در اثر کار گذاشتن دو سر قوطی روغن بجای چشمهایش ایجاد شده را میتوانست ببیند.
نمیتوانست هیچ تکانی بخورد، اما در دهانش روغن و یخ را مزمزه کرد و از گوشه چشم، اطراف را برانداز کرد. همه چیز مرتب به نظر میرسید اما دست راستش را حس نمیکرد. شکسته بود!
لحظه آخر ، دسته جاروی کودک با دستش برخورد کرده و آن را شکسته بود. نگاهی به بالا کرد و کلاهی بالای سرش دید. چشمهایش به درستی نصب نشده و مقداری تصاویر را بالا و پایین میدید و دهانش نیز کمی به سمت راست صورتش کشیده شده بود.
احساس میکرد میتوانست بسیار بهتر و زیباتر ساخته شود و آن کودک و پدرش به اندازه کافی برای ساختش وقت نگذاشتهاند. بدنش در یخهای زیر پایش محکم شده و کوچکترین تکانی نمیتوانست بخورد. حتی چشمها و دهانش را نیز نمیتوانست تکان دهد و فقط در تصویر ثابتی که در برابرش قرار گرفته بود گاهی پسربچه را میدید که از پشت پنجرهای که روی دیوار بنفش رنگ قرار گرفته و با میلههایی پوشانده شده بود، نگاه میکرد و با خنده او را به مادرش نشان میداد.
حجم
۱۹۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
حجم
۱۹۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان جالبی داشت. خیلی راحت میشد تصور کرد و تو فضا قرار گرفت پیشنهاد میکنم مطالعه کنید
داستان جالب و پند آموزی بود .توصیه می کنم آن را بخوانید . و اینکه باید در لحظه زندگی کرد و و شاد بود .
کتابیه که واقعا ارزش داره روش وقت بزاری و بخونی ، خیلی خوبه و تاثیر گذار
عالی بود! واقعا توصیه میکنم هرکس از روزاش احساس کسلی و خستگی میکنه حتما این کتابو بخونه😍
داستان دو آدم برفی با دو دید متفاووت نسبت به زندگی: ) عالی هست . به نظرم کلی دید آدم رو نسبت به همه چیز تغییر میده 👌🏻😁
قلم قوی نویسنده آنچنان جذبم کرد که گاه با برفاسا وگاه با برفک همزاد پنداری میکردم
نویسنده از تشبیههای خیلی زیبایی استفاده کرده بود 😍 حتماً بخونیدش
عالی و قشنگ بود لذت بردم 🥰🥰🥰
از نظر من زیبا بود عالی بود ادم را به عمق داستان میبرد عالی بود
داستان ساده و کوتاهی بود ولی خیلی جذاب بود!🌱 #نه_به_پی_دی_اف🤦🏻♀️🤐