کتاب زن آقا
معرفی کتاب زن آقا
کتاب زن آقا نوشته زهرا کاردانی یزد، سفرنامه او و همسرش که هر دو طلبه هستند به روستایی در جنوب ایران در ماه رمضان است.
درباره کتاب زن آقا
کتاب زن آقا روایتی صادقانه و جذاب از سبک زندگی خانوادههای جامعه روحانیت است. در این کتاب همراه با نویسنده و همسرش همراه میشویم که هر دو طلبه و از خانوادههای روحانی هستند. آنها هر سال در ماه محرم و ماه رمضان، برای تبلیغات مذهبی راهی سفر میشوند. نقاط مختلف ایران را میبینند و از سفرها، مردم شهرهای مختلف و آداب و رسومشان حرف میزنند.
زهرا کاردانی یزد در سال ۱۳۹۶ همراه با همسرش به یکی از روستاهای جنوب ایران سفر کردند. او در این کتاب شرح این سفر سی روزه را نوشته است. مخاطبان را آداب و رسوم و فرهنگ مردم جنوب آشنا میکند. از جزئیات زندگی مردم میگوید و در خلال داستان خوانندگان را با سبک زندگی یک خانواده از طبقه روحانی آشنا میکند.
کتاب زن آقا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران آثار سفرنامه و علاقهمندان به شهرهای جنوبی ایران را به خواندن کتاب زن آقا دعوت میکنیم. همراه با این کتاب، با خانوادهای روحانی همراه شوید و به روستایی گرم و دوست داشتنی در جنوب ایران سفر کنید.
بخشی از کتاب زن آقا
چند بار تصور کردم تشنه و خسته در بیابان آواره شدهایم؛ تنها بطری آبمعدنی همراهمان تمام شده است و بچهها لهله میزنند. فکر کردم زبانهامان مثل موکت به دهانمان چسبیده، بنزین ماشین تمام شده، و کولر کار نمیکند. خودمان را تصور میکردم که بیحال افتادهایم یک گوشه زمین خدا و هیچکس از حالمان خبر ندارد؛ نه خانوادههایمان در آن سر ایران و نه مردم روستایی که ما را دعوت کرده و منتظرمان بودند. مامان تا آن موقع هر دو ساعت یک بار تماس گرفته و مطمئن شده بود توی کویرهای میان راه دیوی از زیر شنها بیرون نیامده یا عقربها به ماشینمان حمله نکردهاند. حالا با آن وضعیت چه کار میکرد؟ لابد بعد از سه چهار ساعت بیخبری، دلش هزار راه میرفت و اولین کارش این بود که زنگ میزد به اورژانس و پلیسراه. مردم روستا را بگو! لابد یکی دو روز دیگر منتظرمان میماندند و بعد با سازمان تبلیغات مرکز بخش تماس میگرفتند که این شیخ قمی که برامان فرستاده بودید، کو؟ دعا میکردم مامان آن وقت روز بیدار نباشد و به من تلفن نکرده باشد. اگر یکی دو بار زنگ میزد و در دسترس نبودم، دلش هزار راه میرفت. هفته پیش وقتی فهمید راهی سفر هستیم چقدر نگران شده بود و هزار جور توصیه ایمنی کرده بود که مراقب خودمان باشیم. فکر کردم طفلک راست میگفت.
هزار و صد کیلومتر راه آمده بودیم و همهاش پنجاه تای دیگر مانده بود. شهر قبل به سید گفتم باک را پر کند. گفت: «همین اندازه که بنزین داریم تا شهر بعدی رو جواب میده.» وقتی به شهر بعدی رسیدیم، خبری از پمپ بنزین نبود. چراغِ بنزین چشمک میزد و با اعصابمان بازی میکرد. هرچه دعا بلد بودم، خواندم. سیدعلی از آفتاب بیرحمی که از همه طرف به ماشین میتابید کلافه شده بود و نق میزد. اینطور وقتها سرتاپایم گر میگیرد. انگار نه انگار که نشسته بودم جلوی کولر. سید میگفت نگران نباشم و بالاخره به آسفالت میرسیم.
ناگهان یک نیسان دیدیم. هیچوقت از دیدن نیسان این همه خوشحال نشده بودیم. سید با ذوق برایش دست تکان داد و سلام کرد. راننده شیشهاش را پایین داد و پرسید: «شما وسط بیابون چی کار میکنید، سید؟!» با دست آن طرف را نشان داد و گفت: «ته این راهی که دارید میرید معلوم نیست به کجا میرسه. از این طرف برید. دو کیلومتر دیگه میافتید توی آسفالت.»
چند دقیقه از وقتی که نیسان را دیده بودیم گذشته بود، ولی هنوز به آسفالت نرسیده بودیم. تنها تفاوت اوضاعمان این بود که روی زمین خاکی بیابان رد تایرهای نیسان را میدیدیم و میتوانستیم دنبالشان کنیم. چند کیلومتر آن طرفتر، به جاده آسفالت رسیدیم. آنتن گوشیمان برگشت و توانستم روستای مقصد را روی نقشه پیدا کنم. سرم را که بلند کردم، نخلهایش را از دور دیدم. فکر کردم: عجب روستای سرسبزی توی دل کویر! اما وقتی نزدیکتر شدیم آنقدرها هم سبز نبود.
تا پیچیدیم توی روستا، یک وانت برایمان بوق زد و کنار ماشین نگه داشت. جوانِ کمسن و سالی از ماشین بیرون آمد و سلام و چاقسلامتی و خوشآمدید خرجمان کرد. دهانش میجنبید و یک پاکت دستش بود. دستش را کرد توی پاکت و یک مشت پسته تازه گرفت طرف سید.
ـ میخوام برم سفر. قربون جدت، یه برگ فتح راه برام بنویس که ایشالا دست پر برگردم.
سید پستهها را گرفت و همانطور که میریخت توی دستم، نگاهم کرد. یعنی دعای فتح باب دیگر چه صیغهای است؟! جوابش را با نگاه دادم که تا به حال چنین چیزی نشنیدهام! سید سرش را از پنجره بیرون برد: «این دعا رو توی مفاتیح نوشته یا حاشیهش؟»
نگاه مرد سرد شد. لبخند از دهانش افتاد. ناامید خداحافظی کرد و سوار وانت سفیدش شد و رفت.
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
نظرات کاربران
بسیار کتاب روان و سبک و در عین حال صادقانه و جذابی هست، و این بر می گرده به اینکه نویسنده از دلش برآمده که داستانش بر دل نشسته. کتاب خیابان 204 اثر دیگه ای از خانم زهرا کاردانی هست
این کتاب در مورد خاطرات یکی از سفرهای تبلیغی نویسنده به همراه خانواده اشونه . نویسنده اتفاقات رخ داده در سفر به صورت داستان های کوچک و چند صفحه ای نوشته ؛ که داستان ها جذاب و خواندنی هستن . من این
کتاب ۴۲۱ از کتابخانه همگانی ، کتاب خوب و جذابی بود. بعضی از روایت ها، تکان دهنده بودند.
تقریبا دو روزه تمام شد کتاب روان و خوش خوانی است... و پر از تجربیات جذاب! اگر میخواهید با گوشه ی بسیااار کوچکی از سختی های کار روحانیون آشنا شوید و آشنایی مختصری با کار تبلیغ پیدا کنید این کتاب خوب
خوندنِ تجربیاتی که همیشه دوست داشتم تجربشون کنم برام خیلی لذت بخش بود🤩 متن روان و بدون ِتوضیحات حاشیه ای باعث میشه غرقِ آدمای مهربون و ساده ش بشی وگاهی هم دلت بخواد سرت روبه ستونی ،چیزی بکوبی...😁😆
در این کتلب، یک ماه رمضان را همراه سید و خانواده اش به تبلیغ می رویم. با اهالی صمیمی و دوست داشتنی ده آشنا می شویم. با آن ها نماز می خوانیم و افطار می کنیم. با زن آقا از
بسیار عالی و جذاب نوشته بود. دستشون درد نکنه. بارها خوردم رو در موقعیت ایشون تصور کردم و دیدم یک ماه اینطور زندگی کردن چقدر سخت است. اینطور با مردم جدید جوشیدن، حرفهایشان را شنیدن، با آداب شان خو گرفتن.
متنی روان، بدون غلو، ساده و زیبا خودم بچه جنوبم؛ واقعا بعضی اعتقادات خرافی بین مردم باعث رنجش خاطر میشه یکسری مسائل اعتقادی که بین مردم باب میشه، اگه اشتباه باشه به راحتی قابل اصلاح نیست باید خون جگر خورد تا اصلاح بشه،
سلام کتاب خوبی یودنویسنده خیلی خوب محیط وحالات شخصی خود واطرافیان راباسادگی وجذابیت خاص بیان کرده بود این دومین کتابه که مطالعه میکنم که نگارنده ادعای نویسندگی نمیکنه ولی کتابش عالیه
دوستش داشتم🙂 توصیه می کنم به کسانی که نگاه مثبتی به زندگی طلبگی ندارند این کتاب را مطالعه بفرمایند...