دانلود و خرید کتاب وابستگی متقابل ملودی بیتی ترجمه نسرین سلامت
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب وابستگی متقابل اثر ملودی بیتی

کتاب وابستگی متقابل

معرفی کتاب وابستگی متقابل

کتاب وابستگی متقابل نوشته ملودی بیتی و ترجمه نسرین سلامت به مخاطبان کمک می‌کند تا از وابستگی‌ها مریض و متقابل خارج شوند: وابسته متقابل فردی است که به دیگران اجازه می‌دهد با سوءرفتارشان بر او تأثیر بگذارند.

درباره کتاب وابستگی متقابل

ملودی بیتی در همان ابتدای کتاب وابستگی متقابل نکته مهمی را بیان می‌کند: وابسته متقابل فردی است که به دیگران اجازه می‌دهد با سوء رفتارشان بر او تاثیر بگذارند و او نیز متقابلا به طرزی وسواس‌گونه در صدد کنترل و تسلط بر آن‌ها برمی‌آید. همه ما ممکن است با چنین افرادی برخورد کرده باشیم یا در دام یکی از این روابط گرفتار شده باشیم. اما قرار است آن را بشناسیم. از این رابطه مریض خارج شویم و میزان تاثیر افراد و روابط مریض را بر خودمان به صفر برسانیم. این کار چطور ممکن است؟ 

قدم اول باید شناخت این روابط باشد. این روابط فقط محدود به افراد و آدم‌ها نمی‌شود. بلکه می‌تواند بسیاری از اعتیادها مانند اعتیاد به مواد مخدر و الکل را نیز شامل شود. در قدم بعدی ما می‌آموزیم که چطور می‌توانیم از خودمان مراقبت کنیم. این مراقبت به معنای پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال خودمان است. به این معنی که ما زندگی را به صورتی که خودمان دوست داریم برای خودمان می‌سازیم. به این صورت که اجازه نمی‌دهیم رفتار دیگران، اعمال و یا احساسات آنان بر ما تاثیر بدی بگذارد یا در صدد کنترل ما برآید. 

برای اینکه یاد بگیریم چطور مسئولیت خودمان را قبول کنیم لازم است تا با اصول خاصی آشنا شویم: این اصول شامل شناخت مرزها، رها کردن، بخشش پس از دریافتن حس ‌و حال‌ها ـ نه پیش از بیان خود ـ مهرورزیدن نه تنها به دیگران، بلکه به خودمان و در نهایت رها کردن وابستگی متقابل است.

کتاب وابستگی متقابل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب وابستگی متقابل برای تمام افرادی که دوست دارند از این حالت خارج شوند، کتابی مفید است. کسانی که با مشکل اعتیاد به مواد مخدر یا نوشیدن الکل دست و پنجه نرم می‌کنند و افرادی که در زندگی و ارتباط نزدیک با آنان هستند هم می‌توانند از محتوای عالی این کتاب بهره ببرند.  

بخشی از کتاب وابستگی متقابل

بچه‌ها سکوت خصمانه میان ما را شکستند. پسرمان گفت می‌خواهد برای بازی به چند کوچه آن طرفتر برود. من گفتم نه. نمی‌خواستم بدون ما از خانه خارج شود. او شیون و گریه‌کنان اصرار می‌کرد که می‌خواهد برود اما من هرگز چنین اجازه‌ای به او نمی‌دادم و فریادزنان گفتم حق ندارد برود؛ همین. او نیز فریادزنان گفت: «خواهش می‌کنم، باید بروم. همه بچه‌ها می‌آیند.» طبق معمول عقب‌نشینی کردم: «خیلی خوب، برو. اما مواظب باش. فهمیدی؟» احساس کردم دوباره بازنده شده‌ام. همیشه در برابر همسر و بچه‌هایم چنین احساسی داشتم. هیچ یک از آنان از من حرف‌شنوی نداشت. هیچکس مرا جدی نمی‌گرفت.

بعد از شام شروع کردم به شستن ظرف‌ها و همسرم مشغول تماشای تلویزیون بود. با خود زمزمه کردم: 'مثل همیشه من کار می‌کنم تو تفریح. من نگرانم تو خونسرد. من حرص می‌خورم تو بی‌خیالی. تو حالت خوب است ولی من رنج می‌کشم. لعنت بر تو!» چندین بار طول اتاق نشیمن را طی کردم و به عمد جلوی تلویزیون را گرفتم و به او نگاه‌های نفرت‌بار انداختم. او به من توجهی نمی‌کرد. بعد، وقتی از این کار نیز خسته شدم چرخی در اتاق زدم و گفتم: «می‌خواهم باغچه را مرتب کنم. البته می‌دانی که این، کار مردان است ولی مثل اینکه خودم باید انجامش دهم.» او در جواب گفت: «باشد خودم بعدآ انجام می‌دهم.» گفتم: «بعدآ هرگز نمی‌آید.» نمی‌توانستم بیش از آن در انتظار بمانم، زیرا وضع حیاط واقعآ مایه شرمساری بود و من عادت داشتم هر کاری را خودم انجام دهم. او همیشه می‌گفت باشد و بعد فراموش می‌کرد. به طرف در یورش بردم و اطراف باغچه پلکیدم.

چون مثل همیشه خسته بودم، خیلی زود خوابم گرفت. خوابیدن کنار همسرم به همان اندازه بیداری در کنار او توأم با تقلا بود. ما حرفی برای گفتن به هم نداشتیم و هر یک از ما، تا آنجا که ممکن بود خود را به حاشیه بستر می‌کشاند و اگر او به نزدیکی تمایل داشت، طوری رفتار می‌کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و همه چیز روبه‌راه است. در هر حال برای من ناگوار بود و زمانی که به هم پشت می‌کردیم و با افکار متفاوت خود مشغول می‌شدیم، طبق معمول من با افکار ناگوارم دست به گریبان بودم. اگر او می‌خواست مرا لمس کند یخ می‌کردم. به راستی چگونه انتظار داشت با او همبستر شوم؟ چگونه می‌توانست مرا در آغوش گیرد و وانمود کند هیچ مسأله‌ای رخ نداده است؟ معمولا او را از خود می‌راندم و با «نه» ای تند، خستگی را بهانه می‌کردم. گاهی نیز می‌پذیرفتم و تمایل نشان می‌دادم زیرا در هر حال خود را مسؤول نیازهای او می‌دیدم.

این وضع چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ احساسی دلخواهم نبود ولی با وجود این، به خود تلقین می‌کردم اهمیتی ندارد. اما این‌طور نبود. مدتها بود نیازهای طبیعی جنسی خود را سرکوب و آن بخش از وجودم را که نیازمند این مسأله بود منجمد کرده بودم. برای ادامهٔ حیات ناگزیر از این کار بودم.

من از ازدواج انتظارات فراوانی داشتم و به همین سبب رویاهای دور و درازی در سر پرورانده بودم ولی هیچ یک از آنها به حقیقت نپیوست. من فریب خورده بودم. خانه و خانواده، جایی که بایست برای من مملو از عشق و صمیمیت و آسایش می‌بود، مبدل به دام شده بود، دامی که رهایی از آن امکان نداشت. به خود دلداری و امید می‌دادم که اوضاع بهتر می‌شود. علاوه بر این، او باعث بروز تمامی این مشکلات بود. او معتاد بود. اگر اعتیادش را ترک کند زندگی زناشویی‌ام صورتی بهتر می‌یابد.

ولی کم‌کم داشتم شک می‌کردم. او شش ماه بود که مواد را کنار گذاشته و به انجمن معتادان گمنام ملحق شده بود و رو به بهبود بود، ولی من نه. آیا بهبود او آن‌قدر مؤثر بود که مرا خوشحال کند؟ تا آن لحظه که هیچگونه تغییری در احساس من در سی و دو سالگی ایجاد نشده بود، سرد و خالی و آسیب‌پذیر و پاک‌باخته بودم. به راستی بر سر عشق ما چه آمده است؟ بر سر من چه بلایی آمده است؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲)
وابستهٔ متقابل فردی است که به فرد دیگر اجازه می‌دهد با رفتارش بر او تأثیر بگذارد، و به طرزی وسواس‌گونه در صدد تسلط بر آن فرد بر می‌آید. آن فرد دیگر ممکن است کودک، فردی بالغ، معشوق، همسر، برادر، خواهر، پدربزرگ و مادربزرگ، پدر و مادر، ارباب رجوع یا دوستی صمیمی باشد.
امیر
"چنانچه توجه مبدل به وسواس شود و دلسوزی جای خود را با سرپرستی عوض کند، و اگر شما بیش از آنکه به خود توجه کنید به فکر دیگران باشید، احتمالا مبتلا به عارضهٔ وابستگی متقابل هستید."
امیر

حجم

۲۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۲۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
تومان