کتاب بودن
معرفی کتاب بودن
کتاب بودن رمانی از نویسنده لهستانی، یرژی کوشینسکی با ترجمه مهسا ملک مرزبان است. این داستان درباره پیرمردی است که بعد از چهل سال باغبانی، ناگهان با جامعهای روبهرو میشود که تا به حال با آن مواجه نشده است.
از روی این کتاب فیلمی با کارگردانی ویلیام هال اشبی در سال ۱۹۷۹ ساخته شد و اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد را هم از آن خودش کرد.
درباره کتاب بودن
کتاب بودن درباره پیرمردی به نام چنس است. مردی که تنها با یک تلویزیون رفیق بوده است. او در کودکی مادرش را از دست میدهد و پدرش را هم نمیشناسند. مردی او را به خانهاش میبرد و چنس در باغ او، به باغبانی و مراقبت از گلها و گیاهان مشغول میشود. حالا چهل سالی از آن روز گذشته است و صاحب خانهای که چنس در آن باغبانی میکرد از دنیا رفته است. چنس به ناچار باید با جامعه روبهرو شود و پایش را از خانهای که در گذشته در آن زندگی میکرده است، بیرون بگذارد. او با اتفاقات و مردمی عجیب مواجه میشود و ناخواسته به خانه یکی از سیاستمداران وارد میشود...
این کتاب با زبان ساده و روایت طنزگونه خود نقدی بر سیستم اجتماعی موجود در جهان وارد میکند و سیاست و اقتصاد را به بازی میگیرد.
کتاب بودن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای خارجی لذت میبرید، کتاب بودن را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره یرژی کوشینسکی
یرژی نیکودم کوشینسکی ۱۴ ژوئن ۱۹۳۳ در لودز، لهستان، به دنیا آمد. با آغاز جنگ جهانی دوم و در کودکی از خانوادهاش جدا شد و در روسیه و لهستان آواره بود. همین موضوع باعث شده بود تا مدتی قدرت تکلمش را هم از دست بدهد. یرژی کوشینسکی در دانشگاه در رشتههای علوم سیاسی و تاریخ تحصیل کرد. او آثارش را به زبان انگلیسی مینوشت و جوایزی را هم از آن خود کرد. از میان مهمترین آثار او میتوان به رمانهای پرنده رنگین، عروج (بودن) و گامها اشاره کرد. او ۳ مه ۱۹۹۱ در نیویورک، آمریکا چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب بودن
یکشنبه بود، چنس توی باغ میپلکید. به آرامی شلنگ سبز را به سمت دیگری برد و به دقت به جریان آب چشم دوخت. در کمال آسودگی جریان آب را به تکتک گل و گیاه و شاخههای باغ رساند. گیاهان مثل آدمها بودند؛ برای زندگی، رهایی از بیماریها و مردن در آرامش نیاز به مراقبت داشتند.
ولی با آدمها فرقهایی هم داشتند. هیچ گیاهی نمیتواند دربارهٔ خودش فکر کند یا خودش را بشناسد؛ نمیتواند چهرهاش را در آینه ببیند؛ هیچ گیاهی نمیتواند هدفمندانه کاری انجام دهد یا جلوی رشد خودش را بگیرد، رشدش معنایی ندارد، چون نمیتواند استدلال یا رؤیاپردازی کند.
چنس رفت تو و تلویزیون را روشن کرد. تلویزیون نور خودش را دارد، رنگ خودش را و زمان خودش را. از قانون جاذبه که باعث پایین افتادن سر گیاهان میشود پیروی نمیکرد. همه چیز در تلویزیون درهم و به هم آمیخته و با این حال صاف و یکدست بود: شب و روز، بزرگ و کوچک، سخت و شکننده، نرم و زبر، گرم و سرد، دور و نزدیک. در این دنیای رنگی تلویزیونی، باغبانی کردن حکم عصای سفید آدم نابینا را دارد.
چنس با عوض کردن کانال تلویزیون خودش را عوض میکرد. مثل گیاهان باغ میتوانست مراحل مختلفی را بگذراند، به همان سرعتی که کانالها را عوض میکرد میتوانست عوض شود. بعضی وقتها بیدرنگ روی صفحهٔ تلویزیون ظاهر میشد، درست همان طور که آدمها روی صفحه دیده میشدند. با تغییر کانال میتوانست دیگران را ببیند. برای همین به این باور رسید که او، یعنی چنس است که خود را به بودن وامیدارد نه کس دیگر.
حجم
۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
{ 🔸🔸🔸🔸 مطالعه نسخه چاپی 🔸🔸🔸🔸 } داستان کتاب درمورد چنسی که از بچگی توی خونه یه پیرمرد پناه داده شده و باغبانی میکنه ، چنسی هیچ وقت از خونه بیرون نرفته و از دنیای بیرون و سیاهی های اون
متن روانی داشت ولی بسیار بسیار یکنواخت بدون هیچ جذابیتی.بعضا کتابایی هستن که ریتم آرومی دارند ولی باعث آرامش خواننده میشن ولی این کتاب هیچ حسی در من ایجاد نکرد.حتی منتظر بودم با پایان زیبایی رو به رو بشم که
خانوم مرزبان یک نگهبان واقعی هست برای کتابهایش
بسیارعالی وقابل توجه، کتابی که هرگزازیاد نمیرود، قابل توجه کسانیکه.....فوق العاده ،کوتاه ولی آموزنده.
بسیار کتاب جالبی بود خیلی خوش داستان و روند خوبی داشت لذت بردم و پیشنهاد میشه
خوب بود، فیلمش با بازی پیتر سلرز به خوبیه کتاب نبود و در بعضی جاها به متن اثر وفادار نبود