کتاب نبرد کتابها
معرفی کتاب نبرد کتابها
نبرد کتابها، اثری طنز از جاناتان سوئيفت، نویسنده کتاب سفرهای گالیور است. سوئيفت در این کتاب از نبردی ادبی میان کتابهای موجود در قفسههای کتابخانه پادشاهی در کاخ سنت جیمز میگوید.
درباره کتاب نبرد کتابها
سوئيفت در این کتاب با زبانی طنز و سمبلیک به تفاوتهای دور دوره ادبی اشاره دارد و با این داستان به اختلاف بین نویسندگان مدرن و کلاسیک میپردازد. او در این کتاب درباره مسائل و مشکلات رایح میان ادیبان زمان حیات خود صحبت میکند و بحثهایی که در پایان قرن هفدهم میلادی بر سر تفاوت آثار معاصر و کلاسیک به وجود آمد. بحث اصلی در این بود که کدام یک از آثار بر دیگری برتری دارند و ارزشمندترند.
نویسندگان مدرن عقیده داشتند که کلاسیکها در دنیای کوچک و محدود خود غرق شدهاند و کلاسیکها هم میگفتند دنیای مدرن سطحی است و در بررسی مسايل عمیق نمیشود.
خواندن کتاب نبرد کتابها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به طنز ادبی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره جاناتان سوئیفت
جاناتان سوئیفت طنزنویس، شاعر و سیاسینویس ایرلندی بود. او در سال ۱۶۶۷ متولد شد و در ۱۷۴۵ از دنیا رفت. سوئیفت در طول زندگی در جنگهای استقلال ایرلند شرکت داشت و فعالیت سیاسی میکرد. او در ایرلند پس از جنگ، ریاست کلیسای جامع را به عهده گرفت و در همین دوره آثار زیادی نوشت. سوئیفت در زمره چیرهدستترین طنزنویسان ادبیات انگلیسی است.
معروفترین اثر او همین سفرهای گالیور است. از آثار کوتاهترش میتوان به قصهٔ لاوک، پیشنهاد مؤدبانه و نبرد کتابها اشاره کرد.
بخشی از کتاب نبرد کتابها
روز به پایان رسید و نیمی از قوای پُرشمار مدرنها تمایل به عقبنشینی داشتند، که از درون اسکادرانی از پیادهنظام سنگین، سروانی به نام بنتلی، بدقوارهترین همهٔ مدرنها، پا به بیرون گذاشت؛ بلند، امّا بیشکل و بینمک؛ بزرگ امّا بیتوان و تناسب. زرهجامهاش از هزاران تکهٔ نامربوط سرهمبندی شده بود، و صدای جوشنش همچنان که راه میرفت، بلند و خشک بود، مثل وقتی که ورقی سربی بر زمین افتد، از آنها که با وزش باد موسمی ناگهان از پشت بام برجی کلیسایی به پایین پرتاب میشود. کلاهْخودش از آهن زنگزده امّا با نقاب برنجی بود، که به نفس او آغشته بود، و زاج فاسدش کرده بود و جوهر مازو از همان قلم بیرون نمیزد، به طوری که هرگاه که از خشم یا تلاش برانگیخته میشد، مرکبی سیاه با مرگبارترین کیفیت را میشد دید که از لبانش فرو میچکید. در دست راستش هاونی چوبی را محکم میفشرد (۶۹)، و (که هرگز بیتدارک سلاحی تهاجمی پا به میدان نمیگذاشت) در دست چپش ظرفی پُر از مدفوع بود. بدینسان سرتاپا مسلح با گامهای آهسته و سنگین به سوی سرانِ مدرن پیش رفت. در آنجا آنان جلسهای مشورتی دربارهٔ مسائل زیاد تشکیل داده بودند و با دیدن پای لنگ و پشت قوزیاش، که بیهوده میکوشید با پوتین و جوشنش، نقصش را پنهان کند میخندیدند؛ امّا چارهای نداشت جز اینکه برود و اسباب خندهٔ آنان شود. امرا از او برای استعدادش در ناسزاگویی استفاده میکردند که اغلب برای ارتباطش با حکومت، خدمات بزرگی را برایشان انجام میداد، امّا در مواقع دیگر، شرّش بیشتر از خیر بود؛ زیرا با کمترین احساس دلخوری و حتی بیشتر اوقات بیهرگونه آزردگی، همچون فیلی زخمی، آن را به رهبرانش برمیگرداند. در این برههٔ حساس بنتلی ذاتاً با مشاهدهٔ تفوق دشمن غصه میخورد و از رهبری هرکس جُز خودش ناخرسند بود.
او فروتنانه به امیران مدرن خاطرنشان کرد که به پندار او در این تسلیم بزرگ، آنان جُز مشتی رذلِ ابله، و هوچیهای نکبتی و تولهسگهای بیسواد و پدرسوختههای احمق، بیش نیستند؛ اگر او خودش امیر منتصب میشد، در آن صورت کلک آن سگهای گستاخ یعنی قدما، خیلی پیشتر از اینها در میدان کنده میشد. او گفت: « شما در اینجا عاطل و باطل بنشینید، امّا هنگامی که من، یا هر مُدرن دلیر دشمنی را میکشیم، شما حتماً غنایمی به چنگ میآورید. امّا من یک قدم هم علیه دشمن برنمیدارم مگر اینکه شما سوگند یاد کنید، هرکس را که بگیرم یا بکشم، همهٔ جنگافزارش از آنِ من باشد. » بنتلی اینسان سخن میگفت که اسکالیژر (۷۰) نگاه تندی به او انداخت و گفت: « ای لقلقوی وراج! تو فقط به نظر خودت زبانآوری، جز ناسزا آن هم بیهرگونه شعور، حقیقت و عقل، چیزی نمیگویی. خُبث طینت تو طبیعت را گمراه میکند؛ دانش، تو را وحشیتر و مطالعهٔ انسانیت تو را ناانسانتر، و گفتارت در میان شاعران تو را خوارتر، آلودهتر و تیرهتر کرده است. همهٔ هنرهایی که برای دیگران تمدنساز است، در تو گستاخی و سبعیت بهبار میآورد؛ چاپلوسیها به تو بینزاکتی آموخته است و گفتوگوهای بانزاکت تو را به فضلفروشی تمام عیار بدل کردهاست. بعلاوه، بزدل اگر بزرگتر باشد باری بر دوش لشکر نیست. امّا هرگز هم نومید نمیشود؛ من حرفم را میزنم، هرچه غنیمت توست حتماً برای خودت بردار؛ هرچند امیدوارم که اوّل لاشهٔ کثیفت طعمهٔ زغنها و کرمها شود. »
حجم
۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
نظرات کاربران
زنده باد نویسنده های قدرتمند و مرگ بر کمونیست ها، سوسیالیست ها و همجنس باز ها.