کتاب در سوم
معرفی کتاب در سوم
الکس بنایان در کتاب درِ سوم به مأموریتِ هیجانانگیزِ پردهبرداشتن از رازِ موفقترین افراد جهان پرداخته است و گنجینهای از خرد و دانش برای دیگران به ارمغان آورده است.
درباره کتاب در سوم
درِ سوم خوانندگان را به یک ماجراجویی بیسابقه میبرد، از هَک کردن جلسهی سهامداران وارِن بافِت گرفته تا دنبال کردن لَری کینگ در یک خواروبارفروشی یا جشن گرفتن با لِیدی گاگا در یک باشگاه شبانه.
الکس بنایان در کتاب در سوم، از یک مرحله به مرحله دیگر سفر کرده و موفقیت این افراد را رمزگشایی میکند. بعد از مصاحبههای دونفرهی قابل توجه با بیل گیتس، مایا آنجلو، اِستیو وازنیاک، جِین گودال، پیتبول، جِسیکا آلبا، تیم فِریس، کوئینسی جونز و خیلیهای دیگر، الکس آن نکتهی کلیدی را که در میان همهی آنها مشترک است کشف میکند: همهی آنها از درِ سوم رفتند.
زندگی، کسب و کار، موفقیت ... صرفاً شبیه یک باشگاه شبانه است. همیشه سه راه برای وارد شدن وجود دارد.
درِ اول، ورودی اصلی، جایی که بیرون آن صف کشیدهاند؛ جایی که ۹۹ درصد مردم منتظرند و امید دارند وارد شوند. درِ دوم، ورودی VIP، جایی که میلیاردرها، آدمهای معروف و افرادی که پشت آن در به دنیا آمدهاند از آن عبور میکنند. اما هیچکس به شما نمیگوید که همیشه، همیشه ... درِ سومی هم وجود دارد. این در، آن ورودی است که باید از صف بیرون بزنید، تا پایین کوچه بدوید، صدها بار در را بکوبید، پنجره را بگشایید و دزدکی وارد آشپزخانه شوید، همیشه یک راهی وجود دارد.
اینکه بیل گیتس چطور اولین نرمافزارش را فروخت یا استیون اسپیلبرگ چطور جوانترین مدیر استودیو در تاریخ هالیوود شد، برای این بود که همهی آنها از درِ سوم رفتند.
اگر رویای این را در سر دارید که زیر بال و پر مشاوران جهانی چیز یاد بگیرید، به بزرگترین اهداف خود دست پیدا کنید یا صرفاً خودتان را به شخصی تبدیل کنید که همیشه تصور میکردید میتوانید باشید، درِ سوم به شما ابزار مورد نیاز را خواهد داد.
کتاب درِ سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب درِ سوم برای تمام کسانی است که در زندگی مرز و محدودیتی برای خودشان قائل نیستند و همیشه به دنبال خلاقیت و راهها نو میگردند.
بخشی از کتاب در سوم
اینکه شوگر رِی مصاحبه را پذیرفت چیز خوبی بود، چون تا آخر پاییز همچنان نه میشنیدم. تعطیلات سریعتر از آنکه دوست داشتم مثل برق گذشت و الآن ماه ژانویه بود، اولین هفتهٔ ترم بهاره و امید چندانی به دسترسی به افرادی که آرزو داشتم وجود نداشت.
یک روز بعد از ظهر در پارکینگ داروخانهٔ CVS ایستاده بودم، بالای سرم یکسره ابرهای خاکستری بود و یک بستنی قیفی بِرانی در دستم. وقتی زندگی تو را از پا درمیآورد، دستکم همیشه بستنی هست.
تلفنم در جیبم به صدا درآمد. وقتی پیش شمارهٔ سیاتل را دیدم چشمهایم دوتا شد. فوری، چنین حسی داشت که ابرهای خاکستری داشتند از هم جدا میشدند و نور سفیدی داشت به روی من میتابید.
«پس، میخوای با بیل مصاحبه کنی، هان؟» پشت خط سرپرست کارمندان بیل گیتس بود.
استفن وایتز، نفوذی من در مایکروسافت، موفق شده بود ترتیب این تماس را بدهد. به منظور حفظ حریم شخصیِ سرپرست کارمندان، اسمش را نمیآورم. دربارهٔ مأموریت به او گفتم، اما او گفت نیاز نیست چون استفن و چی لو پیش از این در اینباره با او صحبت کرده بودند.
حجم
۳۰۰٫۴ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
حجم
۳۰۰٫۴ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
نظرات کاربران
اصلا کتاب خوبی نبود