کتاب اینجا همه آدمها این جوریاند
معرفی کتاب اینجا همه آدمها این جوریاند
کتاب اینجا همه آدمها این جوریاند داستانهای برندهی جایزهی او . هنری ۱۹۹۸ است که به همت لیلا آقالو منتشر شده است. این کتاب دربر دارنده ۱۱ داستان برنده جایزه او. هنری در سال ۱۹۹۸ است.
درباره جایزه ادبی او. هنری
جایزه او. هنری یک جایزه ادبی آمریکایی است که به نام ویلیام سیدنی پورتر معروف به او. هنری، نویسنده و هنرمند بزرگ آمریکایی نامگذاری شده است. او. هنری با لطافت طبع، شخصیتپردازیهای هوشمندانه خود در طول زندگیاش بیش از ۴۰۰ داستان کوتاه نوشت که همگی از شاهکارهای داستان کوته به شمار میروند.
داستانهای جایزه نویسندگی او. هنری سالانه به بیست داستان برتر ایالات متحده و چاپ شده در مجلات کانادایی انگلیسیزبان داده میشود.
خواندن کتاب داستانهای برندهی جایزهی او . هنری ۱۹۹۸ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به خواندن داستانهای کوتاه از نویسندگان موفق دنیا.
بخشی از کتاب داستانهای برندهی جایزهی او . هنری ۱۹۹۸
در تمام طول زندگیام با غریبههای خیلی معمولی برخورد کردهام که برایم مسائلی را اقرار کردهاند، میگویند که من آنها را به یاد خواهرهایشان، دخترانشان و یا اولین معشوقهشان میاندازم. و حقیقت آن است که بیشتر آنها هم مردها بودهاند و همیشه مرا با صداقتشان به تعجب واداشتهاند به همین خاطر من هم مانند دختری که همهشان را باور دارد به حرفهایشان گوش میدادم. هیچگاه نفهمیدم آنها از من چه انتظاری داشتند شاید هیچ ـ اما در حقیقت، حتماً انتظار چیزی داشتند که به خاطر آن، اینگونه ناشناخته و سخاوتمندانه و در عین حال بیتکلف موضوعی را برایم مطرح میکردند، مسلماً متقابلاً خواستهای از من انتظار داشتند. امیدوارم حتی تصادفی هم که شده، این اتفاق برایشان افتاده باشد و انتظارشان برآورده شده باشد حداقل برای بعضیهایشان. چرا که میدانم ممکن نیست این اتفاق برای همهشان پیش بیاید.
منظورم از اینکه میگویم این افراد مسائلی را اقرار میکنند این است که برایم درددل میکنند و از خودشان میگویند. مثال بیاورم؟ یک روز به مغازه لباسشویی رفتم و در همان حال که منتظر بودم تا لباسهایم را داخل ماشین لباسشویی بگذارم، مردی از من پرسید: «مالیاتتان را پرداخت کردید؟»
او مردی مسن بود، جدیت و خستگی در طول سالیان عمر در وجودش نهادینه شده بود. چشمهایش به من خیره ماند. من سکهای را داخل مخزن سکه لباسشویی هل دادم «نه پرداخت نکردهام.»
او با خستگی سرش را تکان داد. «سارا از ایالت واشنگتن برام پرداخت میکنه، خیلی دوستداشتنیه.» چشمکی زد و ادامه داد: «بیستسال این کار رو کرده» چشمهایش به دور دست خیره ماند «هنوز میگم «ما» همسرم دو ساله که مرده.»
سرش را به سمت پایین خم کرد و من کنارش روی نیمکت رختشویخانه نشستم و همانطور که لباسها در درون لباسشویی میچرخیدند کلمات هم در زبان آن مرد میغلتیدند. لحظه به لحظه خشکتر و فرسودهتر میشدند و او هم تا میتوانست درباره لورا برایم حرف زد. داستان معمولاً اینگونه اتفاق میافتد. شخصی ـ به آرامی، با خوشصحبتی و گویی اینکه هیچ شروعی در کار نبوده است، درددل میکند. مثل باران شروع میشود و غبار غم و غصهها و مصیبتهایشان فرو میریزد: من بیچاره و فقیرم، مریضم، تنها هستم، من درد دارم.
یک شب در خواربارفروشی در حالی که با سبد خرید در صف ایستاده بودم، صندوقدار به من گفت: «این شیر برای شما خوب نیست.» آن را برداشت و در دست گرفت. «این از نوع پرتوزده است. میگن که میتونه سرطانزا باشه.»
لبانش میلرزید. «من سرطان دارم. امروز متوجه شدم.»
«امروز! تو نباید سرکار میاومدی!»
حجم
۲۷۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۲۷۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه