دانلود و خرید کتاب او سه بار متولد شد سیمین وهاب‌زاده مرتضوی
تصویر جلد کتاب او سه بار متولد شد

کتاب او سه بار متولد شد

معرفی کتاب او سه بار متولد شد

او سه‌ بار متولد شد یک داستان واقعی نوشته سیمین وهاب زاده مرتضوی درباره زندگی شگفت‌انگیز یک رزمنده دفاع مقدس است.

مصطفی عنایتی سه بار متولد شده است. او می‌گوید: اولین تولدم در بیمارستان «فرح» تهران اتفاق افتاد. دومی در منطقه‌ی عملیاتی کربلای ۵ بود، وقتی شکمم با اصابت گلوله‌ی ثاقب ضدهوایی دریده‌ شد و سومین تولدم وقتی بود که دست‌های دکتر ملک حسنی، کبد بیمار مرگ مغزی حمید معاذی‌زاده را به من پیوند زد و سلامت و آرامش فعلی‌ا‌م به برکت دعای مادرم است.

 در این کتاب شرح تولدهای مصطفی را که یک داستان واقعی استبه قلم سیمین وهاب‌زاده مرتضوی می‌خوانید.

خواندن کتاب او سه بار متولد شد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران داستاتن های واقعی 

بخشی از کتاب او سه‌بار متولد شد

عمو! چهار ماه تعلیماتی رو باید برم باغ شاه!

مرد نگاهی به چهرهٔ مضطرب او انداخت و با لبخندی ملایم گفت: «خُب! چه اشکالی داره. خیلی‌یم خوبه! تقریباً نزدیک خونه‌س؛ هر جمعه می‌تونی بیای پیش ما».

ـ شنیدم خیلی اذیت می‌کنن! ها عمو؟

مرد دست پرملاطفتش را گذاشت روی شانهٔ جوان.

ـ نه، مرض که ندارن! تو بچهٔ سر به راهی هستی، کاری به کارت ندارن. اونایی رو اذیت می‌کنن که تُخسی کنن.

آثار نگرانی کم‌کم داشت چهرهٔ جواد را ترک می‌کرد.

باغ شاه مخوف‌تر از آنی بود که عمو ترسیم کرده بود. مخصوصاً ستوانی که مسئول آموزش بود، پادگان را برای سربازها مثل جهنم کرده بود. او بچه‌ها را به بهانه‌های واهی تنبیه می‌کرد. تنبیه‌های سخت و گاهی عجیب و غریب.

آن روز صبح وقتی از صفوف منظم سربازان سان می‌دید چشمش افتاد به جواد. مدتی مثل میرغضب چپ‌چپ نگاهش کرد. بعد هم جلو رفت و گریبان او را گرفت و از صف بیرونش کشید. کاغذی را از جیبش درآورد و در جهت مخالف رویش محاسن جواد کشید روی صورتش. صدای خش‌خشی که به گوشش رسید سند جرم بود.

ـ بد مصّب! حالا دیگه واسه من ریش می‌ذاری؟!

قبل از اینکه جواد بتواند لب از لب وا کند، او را هل داد وسط میدان صبحگاه و صدای رعب‌آورش در فضا پیچید.

ـ ده دور سینه‌خیز دور میدان تیر.

و با توک‌پایی که به او زد، وادارش کرد سینه‌خیز را از همان لحظه شروع کند. بعد هم دست‌هایش را زد به کمرش و خطاب به جواد که به سختی سینه‌خیز می‌رفت، گفت: «تازه این قسمت خوبشه! بعدش می‌دم ریشتو خشک‌خشک بتراشن که دیگه هوس نافرمانی به سرت نزنه».

جواد همان‌طور که خسته و عرق‌ریزان خودش را به جلو می‌کشید، داشت مقایسه می‌کرد.

ـ کدومش بدتره؟ سینه‌خیز رفتن یا جدا کردن مورچه‌های نر و ماده از همدیگه؟

خنده و گریه‌اش در هم آمیخت. یادش آمد آن شبی را که بعد از فرمان خاموش،‌ صدای خنده‌اش به گوش ستوان رسید. او به آروغ بلند بغل دستی‌اش خندیده بود. به دستور ستوان چراغ آسایشگاه روشن شد و جواد و بغل‌دستی‌اش که آروغ زده بود، شناسایی شدند.



نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۱۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان