دانلود و خرید کتاب در سال‌های دور حسن احمدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب در سال‌های دور

کتاب در سال های دور اثر حسن احمدی، در قالب داستانی لطیف، خواندنی و ملموس به ارائه‌ی رفتار صحیح دینی درباره‌ی زیارت می‌پردازد. 

درباره‌ی کتاب در سال های دور

کتاب در سال های دور یک داستان خواندنی از زیارت است. زیارت امام رضایی که سال‌هاست در مشهد خانه کرده است و عاشقانش را از سرتاسر ایران و جهان به خود می‌کشاند. داستان آن لحظه‌ای است که چشمان زائری مشتاق به حرم می‌افتد. کتاب در سال های دور از آن لحظاتی روایت می‌کند که دستانی بالاخره اجازه‌ی تماس ضریح را پیدا می‌کند و آن را عاشقانه می‌بوسد. حسن احمدی در کتاب در سال های دور از عاشقانه‌های میان زائران و امام رضا (ع) گفته است. حاجت‌هایی که روا شدند و سوالاتی که حتی بدون پرسیده شدن به جواب رسیدند. اما حسن احمدی هدف والاتری نیز از تدوین کتاب در سال های دور دارد: «ارائه رفتار صحیح دینی درباره زیارت به‌گونه‌ای عینی و ملموس در قالب سیره زیارتی علمای دین، با رویکردی آسیب‌شناسانه.» با مطالعه این اثر، «افقی تازه» و «بینشی عمیق» از زیارت برای «خواننده فهیم» گشوده خواهد شد. 

کتاب در سال های دور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب در سال های دور داستانی خواندنی دارد که آن را به تمام عاشقان امام رضا (ع) و دوست‌داران اهل‌بیت و امامان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب در سال های دور

از درون چادر صدای همهمه و صدای آب شنیده می‌شد. پیدا بود دارند امام را غسل می‌دهند. امام گفته بود چادر که کنار رفت، من با کفن آماده‌ام. بیا و مرا به‌سوی قبر ببر. اباصلت با چشم‌های گریان شاهد همه چیز بود. یکی‌یکی به یاد می‌آورد که شب گذشته امام چه چیزهایی به او گفت و چه‌ها از او خواست. زمان رفتن هم پرسید: «همه چیز را به خاطر سپردی؟» اباصلت با دلی پر از اندوه سرش را تکان داد. حالا همه آن گفته‌ها یکی‌یکی اتفاق می‌افتاد. گاهی چشم‌های مأمون بدجوری به او خیره می‌شد. لابد پیش خودش می‌گفت: «این ماجرا که تمام شود، خدمت تو هم می‌رسم. به امام رحم نکردم، تو که...!»

حبیب اشک صورتش را پاک کرد و با صدای فریاد دیگری از آن سوی دیوار شیشه‌ای، متوجه دست‌های خانمی شد که پاکتی را به مردی در این سوی دیوار می‌داد. مرد که نامه را از زن گرفت، می‌رفت خود را به ضریح برساند.

ناگهان حبیب در میان بهت و ناباوری و غمی که هنوز در دلش سخت سنگینی می‌کرد، خنده‌اش گرفت. مرد که راهی برای رفتن نداشت، از میان پاهای دیگران به شکل خنده‌داری گذشت. زن همچنان ایستاده بود تا رسیدن مرد را ببیند. ناگهان دستی از لابه‌لای زائران بالا آمد. پاکت از میان میله‌ها و بالای شیشه به درون ضریح افتاد. زن نفس راحتی کشید.

درحالی‌که حبیب هنوز خیالش درگیر لحظه‌های به خاک سپردن امام بود، به زن و مرد هم توجه داشت. مرد خودش را به‌سختی از میان آدم‌ها بیرون کشید. فکر می‌کرد به پیروزی بزرگی رسیده است. می‌خواست به زن بگوید که مأموریتش را انجام داده است؛ اما بی آن‌که به آن سوی دیوار شیشه‌ای نگاه کند، به‌سمت چپ ضریح رفت و خودش را به بیرون رساند. زن در کنجی ایستاد. با گوشه چادرش قطره‌های اشکش را پاک می‌کرد. حبیب دید که او با چه حالتی صورتش را پاک می‌کرد و چگونه به ضریح امام خیره شده بود. دلش می‌خواست بداند زن در نامه‌اش از امام چه خواسته است. دوست داشت نامه‌هایی را که مردم به درون ضریح می‌اندازند، بخواند شاید گرهی از مشکلات کسانی حل کند. یاد ایمیلی افتاد که چند روز قبل دوستی برایش فرستاده بود. دوستش این کارها را خرافات و دور از رفتار انسان قرن بیست‌ویکم می‌دانست.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه