دانلود و خرید کتاب رؤیایی بی‌پایان عشق مهدیه محمدی کبود چشمه
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب رؤیایی بی‌پایان عشق اثر مهدیه محمدی کبود چشمه

کتاب رؤیایی بی‌پایان عشق

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رؤیایی بی‌پایان عشق

کتاب رویای بی‌پایان عشق نوشته‌ مهدیه محمدی کبود چشمه، داستان عشق پسری به نام یاشار را به تصویر می‌کشد که برای رسیدن به معشوقش مسیر پر پیچ و خمی در پیش رو دارد.

درباره کتاب رؤیایی بی پایان عشق

همه جا از سطح زمین دارای موقعیت و شکل و حالتی و دارای انسان‌های با نژادها و رسم‌های متفاوت است. اما یک قسمتی از این شگفتی خلقت این اختلاف‌ها را با هم و یک جا دارد و آن قسمت هم قلب انسان‌هاست، که این قلب همه چیز را درک می‌کند، می‌فهمد و هضم می‌کند و این به فرد و شخصیت فرد بستگی دارد که آن چیزهایی که درک و فهم و هضم کرده را به جان بپذیرد یا دور بریزد و روح و جان را چون خشکی‌های بی‌آب و علف، خشن سازی. شاید فکر کنید داستان این کتاب یک افسانه‌ی دور از ذهن است اما اگر به زندگی خودتان نگاه کنید می‌بیندی که زندگی خودتان هم به افسانه شبیه است وهمه‌ی ما متفاوت از دیگری زندگی می‌کنیم

خواندن کتاب رؤیایی بی‌پایان عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کینم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب رؤیایی بی پایان عشق

شیخ درحالی که دست می‌زد گفت: پس انشاءالله که مبارکه. بفرماید شیرینی.

انگشتر نشان به دست شهلا انداختند و چند روز بعد راهی راه طولانی و ناشناخته‌ی دیگر شدند.

مسیری جدید راهی سه ماهه، که با اسب یک ماهه طی شد. به شهر عجیبی رسیدند. در و دیوار دود آلود شهر، نمایی متروک و متوحّش به شهر داده بود. هوا پر از گرد بود. چه آدم‌های گرفته‌ای؟ چه چهره‌هایی درهمی! انگار هیچ کس چشمش جایی را نمی‌دید. همه در فکر و حال خودشان بودند. انگار که شهر نا بیناها بود. هیچ کس به این دو غریبه‌ی تازه وارد نگاهی هم نیانداخت. اصغر به شوخی به یاشار گفت: پسر این‌جا نونمون تو روغنه، می‌تونیم از این‌جا کلّی اطّلاعات کسب کنیم بس که همه تو باغن. هر هر هر.

یاشار متعجّب جواب داد، بیا ببینم این‌جا چه خبره. آقا ببخشید آقا! چند لحظه می‌تونم وقتتون رو بگیرم؟

انگار نه انگار که یاشار با آن مردی بود که لباس‌های فرنگی و مرتّب پوشیده بود و در عرض خیابان حرکت می‌کرد. و کاملاً بی‌تفاوت، از کنار یاشار و اصغر گذشت. اصغر که تحمل این بی محلّی‌ها را نداشت، عصبانی شد، جلو رفت و با دست به شانه‌ی آن مرد زد و گفت: مگه با تو نیست.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه