دانلود و خرید کتاب حاج آخوند سیدعطاالله مهاجرانی
تصویر جلد کتاب حاج آخوند

کتاب حاج آخوند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۳۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حاج آخوند

کتاب حاج آخوند نوشته سید عطاالله مهاجرانی است. این کتاب زندگی حاج شیخ محمود رضا امانی، فرزند مرحوم شیخ علی‌اصغر، در روستای مهاجران و روستاهای اطراف، معروف و مشهور به حاج‌آخوند است. همه اهالی روستا و شهر که او را می‌شناختند با همین نام از او حرف می‌زدند و با او سخن می‌گفتند. گاهی نامه هم که به روستای مهاجران می‌آمد و نامه‌ها را به دفتر مدرسه می‌رساندند، پشت پاکت نامه ایشان نوشته بود: روستای مهاجران کَمَر، برسد به دست حاج‌آخوند! این کتاب روایتی جذاب و خواندنی از مردی است که همه او را به خوبی می‌شناختند.

خواندن کتاب حاج آخوند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به تاریخ و داستان‌های واقعی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از حاج آخوند

از توی مهتابی به رنگین‌کمان نگاه می‌کردم. نامش را نمی‌دانستم. اولین بار بود که به انحنای رنگین‌کمان وتاب رنگ‌هایش دقت می‌کردم. تپه مارون انگار زیر طاق رنگین‌کمان سرش را بالا گرفته بود. یک سر کمان از پس تپه بالا می‌رفت و سر دیگر به طرف مدرسه پائین می‌آمد و در چما محو می‌شد. آن‌قدر نزدیک می‌نمود که گویی می‌توانستم بروم و در میان رنگ‌ها بایستم.

به پسرعمویم رحیم گفتم: سیل کن!

گفت: این کمان رستم است، رستم دستان.

با خودم گفتم اگر این کمان رستم است پس تیرش کجاست؟

پابرهنه و شتابزده از خانه بیرون آمدم تا بروم بالای تپه و کمان رستم را از نزدیک ببینم. محمدعلی و احمد هم همراهم آمدند. باران نرم و زلال به صورتمان می‌خورد. از کمان رستم چشم بر نمی‌داشتیم. بالای تپه که رسیدیم کمان به دوردست رفته بود. این تجربه را با خورشید داشتیم. گاهی خورشید انگار در افق روی زمین ایستاده بود. نورش پرتقالی و ارغوانی بود. هر چه نزدیک‌تر می‌شدیم، گویی از ما فاصله می‌گرفت و سرانجام محو می‌شد...

از بالای تپه به سمت خانه سرازیر شدیم. گاه برمی‌گشتیم و چندباره به کمان رستم نگاه می‌کردیم. از شیب تپه که پایین آمدیم، دیدم حاج‌آخوند دارد از پیچ مدرسه رو به بالا می‌آید. سلام کردیم. حاج‌آخوند عمامه‌اش را توی خورجین گذاشته بود. موهایش سیاه وخرمایی و سفید و خاکستری بود. زیر باران و آفتاب برق می‌زد.

پرسید: کجا بودید بچه‌ها؟

گفتیم: رفته بودیم دیدن کمان رستم!

حاج‌آخوند خندید و گفت: کمان خداوندست! این کمان کمانی است که زنده می‌کند. اسمش قوس و قزح است. قوس یعنی کمان، قزح یعنی زیبایی و لطافت. به سخنی که از روی حقیقت باشد و با دروغ آمیخته نشده باشد، قزح می‌گویند.

بچه‌ها کتاب مقدس مسیحی‌ها و یهودی‌ها درباره قوس و قزح داستان دلکشی دارد. هیچ‌وقت از یاد نمی‌برید. می‌گوید قوس و قزح نشانه عهدی‌ست که بین خداوند و انسان‌هاست. این کمان خداوندست که لای حریر ابرها پوشیده و پنهان شده و با تابش آفتاب و بارش باران آشکار می‌شود. وقتی نوح با مردم و حیوانات از سیلاب گذشتند، خداوند به نوح گفته بود وقتی قوس و قزح پدیدار شود، او نجات پیدا می‌کند.

...
۱۳۹۹/۰۷/۲۸

عاااالی. از بهترین کتاب‌هایی که تا امروز خوانده ام. من این کتاب رو بعد از خوندن ملت عشق شروع کردم با خودم گفتم مولویِ حاج آخوند کجا مولویِ اللا و عزیز کجا و اصلا کتاب حاج آخوند کجا و کتاب

- بیشتر
Amin
۱۳۹۹/۰۱/۲۵

کتاب درباره زندگی یک روحانی روستایی است که حدود 20 سال در حوزه های مختلف قم و نجف تحصیل کرده و نهایتا در یک روستا کنج عزلت گزیده؛ نویسنده نکات مختلف ادبی و عرفانی و سبک زندگی و... ای رو

- بیشتر
R.mohammadi
۱۳۹۹/۰۱/۳۰

لطفا در طاقچه بی نهایت قرار دهید

پایدار
۱۳۹۹/۰۱/۲۷

من نسخه چاپی کتاب را خوانده ام کتاب بسیار عالی هستش چند جا اشک بر چشمان من نشست .

zahra es
۱۳۹۹/۰۹/۱۶

فوق العاده بود... شخصیت حاج آخوند، شخصیتیه که همه دنیا باید بشناسنش... من بخاطر نویسنده کتاب رغبتی به خوندن کتاب نداشتم، اما نویسنده توی توییترش نوشته بود که حاج قاسم این کتاب رو خونده بوده و به سایرین هم هدیه

- بیشتر
zahra.m
۱۳۹۹/۰۱/۲۶

نسخه چاپیش ۴۰۰۰۰ خریدم، خیلی خوبه اگر به مباحث انسانیت و اخلاق و رفتار و عرفان علاقه دارید. حاج اخوند شیخ روستا که عاشق راه و رسمش میشید❤.

ا.م
۱۳۹۹/۰۴/۲۳

روایتی شیرین به قلمی شیرین

Sadat
۱۳۹۹/۰۱/۲۹

شخصیت پردازی حاج‌آخوند شاید در نگاه اول کمی جهت‌گیرانه و اغراق‌آمیز به نظر می‌آید، اما با ادامه کتاب کم کم مجذوب همین شخصیت شاید کمی اغراق آمیز شدم و به نظرم این شخصیت، هرچند کمی آمیخته با خیال نویسنده، بسیار

- بیشتر
سیّد جواد
۱۳۹۹/۰۹/۰۵

کتاب ۳۲۹ از کتابخانه همگانی، کتاب خوبی بود و قطعا مطالعه آن تاثیر مثبتی بر خواننده خواهد گذاشت، فقط کمی در مورد شعرا و فلاسفه مانند مولوی و ملاصدرا غلو شده بود.

محمد حسن
۱۳۹۹/۰۷/۱۱

حاج آخوند مصداق واقعی یک آخوند است. من از لفظ آخوند به معنی روحانی مردمی و خوشدل و کسی یاد میکنم که مثل پیامبر طبیبی است که در بین مردم به دنبال ناخوش احوالان میگردد و با حال خوب خودش

- بیشتر
آیه نور! قرآن را اگر از اول تا به آخر بخوانی، اصلاً یک بار بخوان، هر جا واژه نور دیدی یادداشت کن. هر جا واژه ظلمات دیدی یادداشت کن. متوجه می‌شوی که نور همیشه در قرآن مفرد آمده است و ظلمات همیشه جمع. در نور وحدت و یگانگی‌ست و در ظلمات پریشانی و گسستگی و تفرقه. روی دیگر شناخت آیه نور در سوره نور آیات ظلمات است. درست بعد از آیه نور آمده است.
mary
وقتی بلور جام خونین قلب می‌شکند، اشک به تمام تن انسان گذر می‌کند. جویبارهای خون، جویبار اشک می‌شوند. تمام تار و پود تن و جانت می‌گرید. گریه‌ای که صدایش را تنها خودت و در تنهائی ات می‌شنوی.
°•. MaryaM .•°
مگر نمی‌خواهیم خداوند با ما غفور باشد؟ غفران مرحله‌ای بالاتر از عفو و صفح است. هر سه موضوع در قرآن آمده است. ما کسی را عفو می‌کنیم. مثلاً بایست قصاص شود، اما عفو می‌کنیم. یعنی مجازات دیگر نمی‌شود. اصلاً ترجیح عفو بر قصاص در آیه قصاص آمده است. مثلاً فردی به زندان محکوم می‌شود، وقتی عفو شد، آزادش می‌کنند، اما پرونده‌اش باقی است. صفح یعنی پرونده او را هم می‌بندند. دیگر به رویش نمی‌آورند، ملامت و شماتتی در کار نیست. برای همین قرآن واژه جمیل را برای صفح به کار می‌برد، مثل رفتار یوسف با برادرانش، وقتی برادران زبان به پوزش می‌خواهند به آن‌ها می‌گوید: لَا تَثْرِیبَ عَلَیکمُ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَهُ لَکمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. در این آیه صفح یوسف با مغفرت الهی و ارحم‌الراحمین با هم مناسبت دارند.
زینب هاشم‌زاده
بیچاره گرگ. هارترین جانور، خود انسان است. وقتی انسان نیست.
°•. MaryaM .•°
«عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم...
آسمان
آدما بوی شغلشان را می‌دهند
آسمان
آقای سلطانی سال‌ها در بخش مستشاری ارتش آمریکا در شیراز کار کرده بود. لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه پهلوی شیراز گرفته بود. دانشگاهی که به قول جلال آل‌احمد، در میان قبر حافظ و سعدی، زبان رسمی دانشکده ادبیاتش انگلیسی بود!
آسمان
مگر نگفته‌اند گنج در ویرانه است، خودمان را ویران کنیم تا گنج‌مان را پیدا کنیم
Zahra.kazemi6
آقای مهندس جلوتر آمد. سینه‌اش را صاف کرد و گفت: اهالی شریف مارون. اهالی شاه‌دوست و وطن‌پرست مارون! من خیلی خوشحالم که بین شما اهالی شریف، کشاورزان عزیز هستم. ما به شما افتخار می‌کنیم. شما خیلی زحمت می‌کشید. ما شهری‌ها هر چه داریم از شماست. نان ما، شیر ما، کره و پنیر و کشک و پشم ما از شماست. میوه ما از شماست. پیاز و سیب‌زمینی ما، کشمش ما از شماست. شما خیلی عزیزید. من می‌خواهم به شما بگویم با سیستم جدید کشاورزی سیستم مکانیزه (هادی سرش را به نشانه تأیید تکان داد) محصولات شما چند برابر می‌شود. اسراییلی‌ها آمده‌اند شب و روز را جوری تنظیم کرده‌اند که مرغ‌هاشان دو بار در شبانه‌روز تخم می‌گذارند! می‌دانید چطوری؟ مرغداری را تاریک و روشن می‌کنند. مرغ‌ها فکر می‌کنند صبح شده تخم می‌گذارند... رحم‌خدا گفت: ای بر پدرشان لعنت. یعنی سر مرغا کلاه می‌گذارند؟ هیچ فکر کرده‌اند قین مرغا پاره می‌شود؟ جمعیت خندید. آقای مهندس با خونسردی گفت: مرغ‌ها در خدمت انسان‌ها هستند. مگر آخرش سرشان را نمی‌برند؟ حالا آقای عزیز شما به فکر قین مرغای اسراییلی هستید؟
علی نورا
برخی پرسش‌ها پرسش عمرند. گذار سال و ده سال کافی نیست. باید پاسخ مثل چشمه‌ای از جانت بجوشد. خواندنی نیست، شدنی‌ست!
H.S
هر چیزی اندازه‌ای دارد. وقتی هر چیزی از اندازه‌اش خارج می‌شود مشکل از همان‌جا آغاز می‌شود.
علی نورا
که ای صوفی شراب آن‌گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی
عبدالکریم 76
انسان‌ها دشمنی‌شان به دلیل نادانی ست. به جای اینکه دشمن نادانی خویش باشند، ریشه دشمنی‌شان نادانی‌ست.
Mithrandir
درود بر کودکی! و خاطره‌هایی که برای همه عمر درین دریای پروحشت و گردابی چنین هائل تخته نجات جان آدمی‌ست...
Mithrandir
در زندگی، انسان گاهی بر سر دوراهه قرار می‌گیرد؛ بین حقیقت و مصلحت. حقیقت همان است که دلتان می‌گوید و مصلحت همان است که عقل حسابگر می‌خواهد. برای حقیقت باید از چیزی بگذرید و برای مصلحت برعکس چیزی به دست می‌آورید. البته چیزی که به دست‌تان می‌آید، مثل ماهی زنده چندان توی دست نمی‌ماند، می‌لغزد. برای لقمه‌ای نان هیچ‌وقت کمرتان را خم نکنید. برای همه دنیا هم کسی را تعظیم نکنید. یادتان باشد وقتی انسان حقیقت را می‌طلبد، اگر هم به ظاهر چیزی را از دست بدهد، در واقع چیز بزرگتری به دستش می‌آید. مصلحت طلب هم که خیال می‌کند چیزی به دست می‌آورد، نمی‌داند که چه گوهری را از دست می‌دهد.
کاربر ۲۵۹۴۶۴۴
حاج‌آخوند می‌گفت: هر وقت رنگین‌کمان دیدید، این آیه قرآن را در ذهنتان زنده کنید که خداوند از همه بهتر رنگ‌آمیزی می‌کند. بچه‌ها این رنگ‌ها در برابر رنگ‌آمیزی جان انسان‌ها جلوه‌ای ندارد. انسان‌هایی که از جنس آفتاب و باران شده اند، همیشه رنگین کمانند. تن ما زنده به گریه ابر است و سوز آفتاب و جانمان زنده به رنگین‌کمان کلمات... گریه ابر است و سوز آفتاب اُستن دنیا همین دو رشته تاب تابلو را ببینید! رنگش گریه ابر است و قلم مویش سوز شعله آفتاب...
mary
گفتم: چرا. می‌گفت اسلام، اسلام دین آسانی است، بعضی‌ها سختش کرده‌اند. ایمان را به شریعت تبدیل کردند. این کار برخی شریعتمدارانِ همه دین‌هاست.! دین، دیگر راه زندگی نیست. باری‌ست که باید بر دوش بکشی... گفت: همین است دیگر. یک بز گر گله‌ای را گر می‌کند!
علی نورا
ببینید که روح‌تان چه رنگی دارد؟ خداوند برای روح ما نردبانی آفریده که تا ابدیت، تا خدا پله دارد. این نردبان را پیدا کنید.
RaHa
گفت: سه گونه میراث داریم. اول: میراث مادی و نَسَبی مثل ارث از پدر و مادر و یا خویشاوندان. دوم: میراث معنوی، مثل ارث از معلم و استاد. این میراث میراث دانش و دانایی و اخلاق است. همان که امام علی فرمود: «لا میراث کالادب». ادب در اینجا، یعنی انسان به نقطه‌ای از منزلت و کمال برسد که حد هر چیزی را رعایت کند. حد خدا در رأس همه حدود است! از حد او فراتر نرود. سوم: میراث ملکوتی، این میراث یک راز است. همه ما این میراث را به ارث برده‌ایم. خداوند با هدیه وجود به ما چنین میراثی را در طینت ما قرار داده است. ببین سعدی در این کلام معجزه کرده است: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که من از ازل نبودم که تو در دلم نشستی این که گفته شده است خداوند آدم را بر صورت خود آفریده است، نشانی از همان میراث ملکوتی است. همان که حافظ نشانی از سرگشتگی و دلدادگی خود می‌دهد: مدام خرقهٔ حافظ به باده در گرو است مگر ز خاک خرابات بود طینت او زیارت وارث به این سه میراث اشاره دارد!
علی نورا
درِ خانه مطابق رسم روستا باز بود. نه کوبه‌ای و نه زنگی
آسمان

حجم

۲۳۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۵۰%
تومان