بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حاج آخوند | طاقچه
تصویر جلد کتاب حاج آخوند

بریده‌هایی از کتاب حاج آخوند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۳۴ رأی
۴٫۲
(۱۳۴)
آیه نور! قرآن را اگر از اول تا به آخر بخوانی، اصلاً یک بار بخوان، هر جا واژه نور دیدی یادداشت کن. هر جا واژه ظلمات دیدی یادداشت کن. متوجه می‌شوی که نور همیشه در قرآن مفرد آمده است و ظلمات همیشه جمع. در نور وحدت و یگانگی‌ست و در ظلمات پریشانی و گسستگی و تفرقه. روی دیگر شناخت آیه نور در سوره نور آیات ظلمات است. درست بعد از آیه نور آمده است.
mary
وقتی بلور جام خونین قلب می‌شکند، اشک به تمام تن انسان گذر می‌کند. جویبارهای خون، جویبار اشک می‌شوند. تمام تار و پود تن و جانت می‌گرید. گریه‌ای که صدایش را تنها خودت و در تنهائی ات می‌شنوی.
°•. MaryaM .•°
بیچاره گرگ. هارترین جانور، خود انسان است. وقتی انسان نیست.
°•. MaryaM .•°
«عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم...
آسمان
آدما بوی شغلشان را می‌دهند
آسمان
آقای سلطانی سال‌ها در بخش مستشاری ارتش آمریکا در شیراز کار کرده بود. لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه پهلوی شیراز گرفته بود. دانشگاهی که به قول جلال آل‌احمد، در میان قبر حافظ و سعدی، زبان رسمی دانشکده ادبیاتش انگلیسی بود!
آسمان
مگر نگفته‌اند گنج در ویرانه است، خودمان را ویران کنیم تا گنج‌مان را پیدا کنیم
Zahra.kazemi6
آقای مهندس جلوتر آمد. سینه‌اش را صاف کرد و گفت: اهالی شریف مارون. اهالی شاه‌دوست و وطن‌پرست مارون! من خیلی خوشحالم که بین شما اهالی شریف، کشاورزان عزیز هستم. ما به شما افتخار می‌کنیم. شما خیلی زحمت می‌کشید. ما شهری‌ها هر چه داریم از شماست. نان ما، شیر ما، کره و پنیر و کشک و پشم ما از شماست. میوه ما از شماست. پیاز و سیب‌زمینی ما، کشمش ما از شماست. شما خیلی عزیزید. من می‌خواهم به شما بگویم با سیستم جدید کشاورزی سیستم مکانیزه (هادی سرش را به نشانه تأیید تکان داد) محصولات شما چند برابر می‌شود. اسراییلی‌ها آمده‌اند شب و روز را جوری تنظیم کرده‌اند که مرغ‌هاشان دو بار در شبانه‌روز تخم می‌گذارند! می‌دانید چطوری؟ مرغداری را تاریک و روشن می‌کنند. مرغ‌ها فکر می‌کنند صبح شده تخم می‌گذارند... رحم‌خدا گفت: ای بر پدرشان لعنت. یعنی سر مرغا کلاه می‌گذارند؟ هیچ فکر کرده‌اند قین مرغا پاره می‌شود؟ جمعیت خندید. آقای مهندس با خونسردی گفت: مرغ‌ها در خدمت انسان‌ها هستند. مگر آخرش سرشان را نمی‌برند؟ حالا آقای عزیز شما به فکر قین مرغای اسراییلی هستید؟
علی نورا
برخی پرسش‌ها پرسش عمرند. گذار سال و ده سال کافی نیست. باید پاسخ مثل چشمه‌ای از جانت بجوشد. خواندنی نیست، شدنی‌ست!
H.S
انسان‌ها دشمنی‌شان به دلیل نادانی ست. به جای اینکه دشمن نادانی خویش باشند، ریشه دشمنی‌شان نادانی‌ست.
Mithrandir
که ای صوفی شراب آن‌گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی
عبدالکریم 76
درود بر کودکی! و خاطره‌هایی که برای همه عمر درین دریای پروحشت و گردابی چنین هائل تخته نجات جان آدمی‌ست...
Mithrandir
گفتم: چرا. می‌گفت اسلام، اسلام دین آسانی است، بعضی‌ها سختش کرده‌اند. ایمان را به شریعت تبدیل کردند. این کار برخی شریعتمدارانِ همه دین‌هاست.! دین، دیگر راه زندگی نیست. باری‌ست که باید بر دوش بکشی... گفت: همین است دیگر. یک بز گر گله‌ای را گر می‌کند!
علی نورا
حاج‌آخوند می‌گفت: هر وقت رنگین‌کمان دیدید، این آیه قرآن را در ذهنتان زنده کنید که خداوند از همه بهتر رنگ‌آمیزی می‌کند. بچه‌ها این رنگ‌ها در برابر رنگ‌آمیزی جان انسان‌ها جلوه‌ای ندارد. انسان‌هایی که از جنس آفتاب و باران شده اند، همیشه رنگین کمانند. تن ما زنده به گریه ابر است و سوز آفتاب و جانمان زنده به رنگین‌کمان کلمات... گریه ابر است و سوز آفتاب اُستن دنیا همین دو رشته تاب تابلو را ببینید! رنگش گریه ابر است و قلم مویش سوز شعله آفتاب...
mary
در زندگی، انسان گاهی بر سر دوراهه قرار می‌گیرد؛ بین حقیقت و مصلحت. حقیقت همان است که دلتان می‌گوید و مصلحت همان است که عقل حسابگر می‌خواهد. برای حقیقت باید از چیزی بگذرید و برای مصلحت برعکس چیزی به دست می‌آورید. البته چیزی که به دست‌تان می‌آید، مثل ماهی زنده چندان توی دست نمی‌ماند، می‌لغزد. برای لقمه‌ای نان هیچ‌وقت کمرتان را خم نکنید. برای همه دنیا هم کسی را تعظیم نکنید. یادتان باشد وقتی انسان حقیقت را می‌طلبد، اگر هم به ظاهر چیزی را از دست بدهد، در واقع چیز بزرگتری به دستش می‌آید. مصلحت طلب هم که خیال می‌کند چیزی به دست می‌آورد، نمی‌داند که چه گوهری را از دست می‌دهد.
کاربر ۲۵۹۴۶۴۴
ببینید که روح‌تان چه رنگی دارد؟ خداوند برای روح ما نردبانی آفریده که تا ابدیت، تا خدا پله دارد. این نردبان را پیدا کنید.
RaHa
گنج در ویرانه است، خودمان را ویران کنیم تا گنج‌مان را پیدا کنیم! خودِ مصنوعی‌مان را ویران کنیم تا خودِ طبیعی و الهی‌مان را بیابیم. هیچ‌وقت در عمرمان خودمان را از دیگری بهتر ندانیم.
shariaty
درِ خانه مطابق رسم روستا باز بود. نه کوبه‌ای و نه زنگی
آسمان
آقای مهندس سعی می‌کرد به رحم‌خدا نگاه نکند. ادامه داد: چرا راه دور برویم! همین درخت را نگاه کنید. این درخت سالی چقدر سیب می‌دهد؟ چهار کیلو، پنج کیلو؟ رحم‌خدا گفت: نه، چهار پنج کیلو سیب نمی‌دهد. آقای مهندس گفت: آفرین بر شما! می‌دانید چرا این‌قدر کم سیب می‌دهد؟ رحم‌خدا گفت: یک دانه هم نمی‌دهد. آقای مهندس گفت: صدآفرین! چرا یک دانه نمی‌دهد؟ رحم‌خدا گفت: برای این که این درخت سیب نیست! صدای خنده جمعیت بلند شد. پدربزرگم ریزریز می‌خندید. عمونبی چشمانش از خنده پر اشک شده بود. محمدعلی زو می‌کشید.
علی نورا
یک بار گفت شکار آهو و گوزن و پازن با گلوله است و شکار دل‌ها با کلمه. چشمان مات و مفتون آقای مدیر فریاد می‌زد که شکار شده است. پرسید: خوشدلی را از کجا می‌توان به دست آورد؟ حاج‌آخوند گفت: از دوست داشتن!
محمد حسن
بیچاره گرگ. هارترین جانور، خود انسان است. وقتی انسان نیست.
Ali Ferdosi
ما بایست انسان‌ها را تکریم کنیم. فقرا را تکریم کنیم. بچه‌ها را تکریم کنیم. دهاتی‌ها را تکریم کنیم. مگر نگفته‌اند گنج در ویرانه است، خودمان را ویران کنیم تا گنج‌مان را پیدا کنیم!
الهه
هیچ بیماری مثل بیماری دل نیست. هیچ خوشی هم مثل خوشی دل نیست.
الهه
پس می‌شود که کار آدم بوی مرگ بدهد یا بوی زندگی. توی این سال‌هایی که درس می‌خوانی ببین چه شغلی انتخاب می‌کنی؟ شغلت چه بویی می‌دهد؟ آدم می‌تواند بوی کارش را بفهمد. کشاورز بوی زمین و گندم می‌دهد و چودار بوی گاو و گوسفند. باغدار هم بوی باغ می‌دهد. سید، آدما بوی شغلشان را می‌دهند! همیشه یادت باشد می‌خواهی بوی کرباس بدهی یا بوی عطر راستهٔ عطارا.
مسلم عباسپور
در مورد هر آیه‌ای باید ببینیم و از خود بپرسیم این آیه چه نسبتی با من دارد؟ این کتاب مبین که بیان و نور و برهان و حکمت است، برای ماست. خیال کن خداوند آیات را بر تو نازل کرده است! گوشی و قلبی مثل پیامبر داشته باشیم. آیه نور، نور نور است! مکث کرد! لحظه‌ای چشمانش را بست. خواند: یا قمرا طالعا فی الظلمات الدجی نور مصابیحه یغلب شمس الضحی ماه آسمان از آفتاب، تاب و روشنایی می‌گیرد. کدام ماهی‌ست که خورشید از او روشن است؟ آن ماهی که خورشید از او گرم و روشن است از کدام آفتاب روشنایی می‌گیرد!؟ این برابر بودن ماه و آفتاب و بازی مهتاب و نور آفتاب تا کجا جاری است؟ حافظ سروده است: از هر طرف‌که رفتم جز وحشتم نیفزود هیهات ازین بیابان و ین راه بی‌نهایت چرا به این نورستان نگاه نکرد!؟ از هر طرف که رفتم جز شادی‌ام نیفزود! اگر این نغمه را بخوانیم. مکث کرد و ادامه داد: کدام نغمه! کدام نغمه؟ نغمه آیه نور!
علی نورا
می‌دانید بچه‌ها، خدا در ما گم شده است! اگر می‌خواهیم پیدایش کنیم، باید خودمان را گم کنیم. دیدید بچه‌ها مراد از مارون رفت؟ او خیال می‌کرد چیزی پیدا کرده، کارد بر گلوی بره‌های قره‌گل نهاد. چیزی پیدا نکرد. خودش را گم کرد. این گم شدن، دیگر پیدا شدنی در پی‌اش نیست، مگر خداوند یاری کند. بعضی‌ها فکر می‌کنند خیلی پیدایند. مثل شاه! ببینید عکس‌هایش همه جا هست. توی همه کتاب‌های شما. توی قصابی حشمت، که از ترس امنیه‌های پاسگاه توره عکس را به دیوار زده! توی کلاس درس. توی مسجد ده، رادیو اول از همه از شاه حرف می‌زند. مجسمه‌اش توی میدان‌های بزرگ شهرها هست. اسمش را روی میدان و خیابان می‌گذارند. از همه پیداتره و از هم بیشتر گم شده. این پیدایی مثل غبار با نسیمی می‌رود. جوری پیدا شوید که توفان تکان‌تان ندهد، گم‌تان نکند.
علی نورا
خوابم نمی‌رفت! نمی‌برد! به خواب می‌رویم؟ یا خواب ما را می‌برد؟ هیچ‌کدام! حرف آیتماتوف مرا به یاد آخرین دیدار با حاج‌آخوند انداخته بود که گفت: انتخاب راه مهمتر از چگونه رفتن است. راه را باید درست انتخاب کنی! مقصد را باید درست شناسایی کنی؟ می‌خواهی کجا بروی؟ چرا بروی؟ چه به دست می‌آوری و چه از دست می‌دهی؟ یادت باشد. که در این جهان تا چیزی را از دست ندهی، چیزی به دست نمی‌آوری؟ اگر بخواهی دانشمند و فقیه و ادیب شوی، با آسان‌گیری و باری به هر جهت وقت را گذراندن جمع نمی‌شود. و من طَلَب العُلی سَهَر اللَیالی! دانشگاه جای خوبی‌ست که می‌روی، همانجا بمان! اگر جان همی خواهی افروختن زمانی میاسای زآموختن!
علی نورا
یک بیت شعر هم پشت بار کامیون جان‌علی تازگی‌ها نوشته شده بود. با مخلوط مرکب و دواگلی نوشته بود: «مرا رازی‌ست اندر دل اگر گویم زبان سوزد»
shariaty
حاج‌آخوند نکته‌ای گفت که نفسم بند آمد. گفت: رستم می‌دانست که دارد پسرش را می‌کشد! بین پسرش و ایران، ایران را انتخاب کرد. رستم مثل ابراهیم بود و سهراب هم اسماعیل او. آزمونی که اتفاق افتاد. او عاطفه پدری را در پیش پای آرمان ایران قربانی کرد! اگر از هفت خان گذر نکرده بود که نمی‌توانست! اگر روزی این راز را فهمیدی شاهنامه و رستم و فردوسی را می‌شناسی
آسمان
این قافله عمر عجب می‌گذرد دریاب دمی که با طرب می‌گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد
خاتون

حجم

۲۳۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۵۰%
تومان