دانلود و خرید کتاب بایقوش علی ناصری

معرفی کتاب بایقوش

کتاب بایقوش، نوشته علی ناصری، داستان پسربچه‌ای است که با خریدن یک جغد، پای خرافات را به دهکده محل زندگی‌اش باز می‌کند.

درباره‌ی کتاب بایقوش

کتاب بایقوش کتابی است که به موضوع مهم خرافات پرداخته است. علی ناصری در داستان بایقوش به خوبی مرز بین خرافات و حقیقت را مشخص کرده است. شخصیت اصلی داستان پسری به نام مهرعلی است که از روستای محل زندگی‌اش به شهر می‌رود. در آنجا چشمش به یک بچه جغد که در قفسی است می‌افتد و آنقدر خوشش می‌آید که بچه جغد را می‌خرد. وقتی دوباره به روستا برمی‌گردد همه‌ی اهالی روستا او را سرزنش می‌کنند که چرا پای یک جغد شوم را به زندگی‌شان باز کرده است. آن‌ها اتفاقات مختلفی که می‌افتد را هم به حضور جغد ربط می‌دهند تا مهرعلی راضی شود و جغد را رها کند. اما یک روز اتفاقی رخ می‌دهد که نظر همه را تغییر می‌دهد. 

کتاب بایقوش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌های کوتاه نوجوان لذت می‌برید، کتاب بایقوش را بخوانید. 

بخشی از کتاب بایقوش

مهرعلی نمی‌داند مردم چرا این‌قدر نگاهش می‌کنند؛ مخصوصاً راننده که یک چشمش به جادّه و یک چشمش به آیینه است. قیافه‌اش درهم و گره‌دار است. یک چین بزرگ هم تو عرض پیشانی‌اش راه باز کرده است.

قفس از قلّاب سقف مینی‌بوس آویزان است. سیمرغ توی قفس تکان‌تکان می‌خورد. سرش چپ و راست می‌چرخد و ناآرام است. پیرمرد که کنار مهرعلی نشسته است، مدام سیگار می‌کشد و دودش را می‌دهد هوا. مهرعلی تاب نمی‌آورد. به بیرون نگاه می‌کند؛ به درختان لخت که تندتند می‌آیند و می‌روند؛ به برف‌های کهنه و گاه یخ‌بسته و کلاغ‌های کوچک و بزرگی که برای پیداکردن یک تکّه کاغذ لای برف‌ها و زمین خیس و سفت را چنگال می‌زنند.

گریهٔ پسر بچّهٔ ته مینی‌بوس، مهرعلی را به خودش می‌آورد. مادربزرگ بچّه داد می‌زند: «همه‌اش تقصیر اون قفس و جغد شومه. مال کیه اون قفس؟!»

مهرعلی جلو را نگاه می‌کند و بعد عقب. پیرمرد به پهلوی مهرعلی می‌زند: «این قفس مال توست؟!»

مهرعلی نگاه به نگاه پیرمرد می‌کند. دود، مانند یک رشتهٔ کج و کوله، مثل یک مار از دهان و بینی پیرمرد بیرون می‌زند. پیرمرد دوباره تکرار می‌کند: «گفتم این جغد مال توست؟!»

مهرعلی می‌گوید: «جغد؟!»

پیرمرد می‌گوید: «ها... این قفس بالا سرمون!»

راننده دادش بلند می‌شود: «قفس مال کیه؟!»

ـ مال من!

مادربزرگ داد می‌زند: «خجالت نمی‌کشی این بایقوش شوم را آورده‌ای توی ماشین؟!»

راننده به شاگردش نگاه می‌کند. شاگرد زیر بغل‌اش را می‌خاراند و شانه‌هایش را بالا می‌اندازد. مادربزرگ همان‌طور از ته مینی‌بوس داد می‌زند: «بچّه رو آلاخون والاخون کرد این بدمصّب!»

بچّه دوباره ونگ می‌زند. صدایش جای دررویی ندارد و می‌پیچد و می‌پیچد.

مهرعلی می‌گوید: «چه جغدی؟! جغد چی‌چیه؟! این یه سیمرغه!»

Liaaa.2.
۱۳۹۹/۰۴/۱۸

عالی بود. و همه چی پر از احساسات بود

sepehr sepehri
۱۳۹۹/۰۷/۰۵

سلام من کیف کردم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان