دانلود و خرید کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد هادی حوری
تصویر جلد کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد

کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد

نویسنده:هادی حوری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد

هادی حوری در نمایش‌نامه اگر سپیده از این پنجره سر زد به سراغ یک موضوع اجتماعی- تاریخی رفته است.

 درباره کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد

 داستان در شب هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ اتفاق می‌افتد و درباره خانواده‌ای است که در دوران اوج انقلاب پسرشان وارد فعالیت‌های انقلابی شده و دردسرها و مسائلی برای خانواده‌اش ایجاد می‌شود.

 خواندن کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد را به جه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

 علاقه‌مندان به نمایش‌نامه و داستان‌های تاریخی را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب اگر سپیده از این پنجره سر زد

حشمت: (با ما سخن می‌گوید) پاری وقتا دلم می‌خواد چشامو ببندم و وا نکنم تا خود قیومت. چند شب پیش خواب دیدم همه جا پُر شده از استخونای ماهی. یکی‌شون یهو شروع کرد به خوندنِ یه چیزی... صداش عینهو خدابخش بود وقتی مشقاشو با صدای بلند می‌خوند. یادمه تازه پشت لباش سبز شده بود. شبا دیرترک می‌اومدم خونه. می‌نشست لب حوض و نگام می‌کرد. بونه یه چیزی رو می‌گرفتم و می‌بستمش به باد کتک. اون قدر که خسته می‌افتادم همون جا لب حوض و خوابم می‌برد. صبح که پا می‌شدم یه ملحفه انداخته بود روم که نچّام... یه شب که قافیه رو بد جوری باخته بودم اومدم خونه. خدابخش نبود، ولی ملحفه و کمربندم رو واسه‌م گذاشته بود لب حوض... بعداً فهمیدم اون شب رفته بود مُرده شاغلام رو از تو جاده جمع کنه. هر وقت یه سرِ بازی اونه، من باختم...

(شوکت به سمت پنجره می‌رود و بیرون را نگاه می‌کند. غفور کنار پنجره به دیوار تکیه می‌دهد.)

شوکت: ای الهی مادرت بمیره... دارن خونشم از کف خیابون می‌شورن پدر نامردا

عفت: گفتم بهش نرو... ای خدا... خدا...

غفور: (به جلال) یه جوری آروم‌ترشون کن. براشون دردسر نشه (جلال اعتنایی نمی‌کند)

شوکت: گفتم بمون تو خونه... گفتم اینا رحم و انصاف ندارن... کشتن... ای خدا....

غفور: (فرصت‌طلبانه) خدابخش تو این دسته مسته‌ها بود؟

شوکت: تازه می‌خواستم کاکلت رو حنا ببندم مادر. تازه می‌خواستم دومادت کنم مادر...

جلال: پدرتون بسوزه نامردا... مادرتون به عزاتون بشینه بی‌پدرا...

حشمت: خفه شو جلال... خفه شو.

غفور: از همین انقلابی‌ها بوده وگرنه کی نومزد و مادرش رو تو همچین شبی تنها می‌ذاره و می‌ره... فقط اینا این جوری‌ان

حشمت: خفه شو بابا (خیره در مادرش و عفت می‌نگرد)

غفور: عکسشو داری؟

شوکت: می‌خواستم عکس عروسی‌تو بندازم مادر... می‌خواستم حجله دومادی‌ت رو ببندم مادر...

عفت: چرا خدابخش من آخه؟

شوکت: چراغ خونه‌م مُرد عفت جان... سایه سرم مُرد عفت جان...


نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان