
برای خرید و دانلود کتاب سه تفنگدار نوشته الکساندر دوما و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
دیگران دریافت کردهاند
معرفی کتاب سه تفنگدار
کتاب سه تفنگدار نوشته الکساندر دوما است که با ترجمه بهارک قهرمان منتشر شده است. این کتاب که برای نوجوانان است روایت شجاعتهای سه قهرمان در دربار پادشاهی فرانسه است.
درباره کتاب سه تفنگدار
این رمان قهرمانیها و دلاوریهای سه تن از تفنگداران لویی سیزدهم به نامهای آتوس، پورتوس، آرامیس و همچنین جوانی دلیر و باهوش به نام دارتانیان که بعداً در طول داستان عضو تفنگداران سلطنتی میشود را روایت میکند. این چهار نفر با هم پیمان دوستی بستند و در همه مهالک و مخاطرات با یکدیگر بودند. الکساندر دوما در این رمان اشخاص، زندگی و تاریخ قسمتی کوچک از تاریخ فرانسه را با مهارتی ویژه به خوانندگان نشان میدهد. این کتاب پر از اتفاقات هیجانانگیز است که خواننده را تا پایان با خود همراه میکند.
خواندن کتاب سه تفنگدار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمندان به داستان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سه تفنگدار
مرد جوان با قد افراشته و مغرور روی اسب زردش نشسته بود و وارد شهر میونگ، فرانسه میشد. دستش روی دستهٔ شمشیرش قرار داشت و نگاه تیزش معطوف هرکسی بود که شاید قصد مسخره کردن او یا اسبش را داشت.
اسب هدیهای از پدر سالخوردهاش بود. اسب پیر و استخوانی و خیلی زرد با دمی بیمو بود. هنگام راه رفتن سرش را زیر زانوانش آویزان میکرد، انگار هر لحظه آمادهٔ توقف کردن و چریدن بود. منظرهٔ مرد جوان شقورق نشسته و اسب نزار، چندین لبخند به لبها آورد؛ اما کسی جرئت اذیت کردن مرد جوان خشمگین را نداشت.
مرد جوان با امید پیوستن به تفنگداران شاه از شهر جنوبی گاسکونی عازم پاریس شده بود. او نامهای از پدرش برای سرفرمانده به همراه داشت. پدرش او را از زمانی که هر دو مردان جوانی بودند، میشناخت. نامه اصرار داشت که آقای دو ترویل به هر طریق که میتوانست، به پسرش کمک کند.
در حالی که دارتانیان از اسب استخوانیاش پیاده میشد، صدای واضح خنده را شنید. بهتندی به اطراف نگاه کرد و چشمش به سه مرد افتاد. نجیبزادهٔ بلندقد با موهای سیاهی مستقیم به اسب دارتانیان نگاه کرد و چیزی به دوستانش گفت. مرد با گستاخی خندید. دارتانیان با خشم و شتاب به سمت آنها رفت. پرسید: «به اسب من میخندید؟» نجیبزاده از بالای دماغ درازش به دارتانیان نگاه کرد و او را از نوک پا تا فرق سر برانداز کرد. بالاخره گفت: «من زیاد نخندیدم؛ ولی هر وقت دلم بخواهد، میخندم.» دارتانیان شمشیرش را کشید و فریاد زد: «ولی من از این کار خوشم نمیآید.» نجیبزاده برگشت تا به سمت مهمانسرا برود. دارتانیان بهسرعت دنبالش رفت؛ اما وقتی دوستان نجیبزاده به او حمله کردند، متوقف شد. آنها با بیل و چوب او را بهسختی کتک زدند تا آنکه از هوش رفت.
مهمانخانهدار مستخدمان را فرستاد تا مرد جوان را به داخل بیاورند. آنها دارتانیان را روی تخت گذاشتند و یک پانسمان پاره دور سرش بستند. بعد مهمانخانهدار باشتاب پیش نجیبزاده رفت. پرسید: «شما صحیح و سالم هستید، عالیجناب؟»
مرد گفت: «کاملاً. دیدن یک آدم دیوانه در اطراف، به من صدمه نمیزند. حالش خوب میشود؟» مهمانخانهدار گفت: «خوب میشود. او حتی آنقدر نیرو جمع میکند تا تو را به مبارزه بطلبد. ما این چیزها را گذراندهایم. برای اینکه مدتی کوتاه تحت مراقبت ما بماند، پول کافی دارد. او نامهای برای آقای دو ترویل همراه دارد.» نجیبزاده نگاهی تندوتیز به مهمانخانهدار انداخت. «مطمئنید؟» مرد گفت: «اوه، بله. نامه در شنلش جاسازی شده بود.»
سایر کتابهای نشر دادجو
مشاهده همهاطلاعات تکمیلی
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۹۶ صفحه |
قیمت نسخه چاپی | ۲۰,۰۰۰ تومان |
نوع فایل | EPUB |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۱۱/۲۳ |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۶۲۱۰۷۳۷ |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۶)کتاب اصلی بیش از 6000 صفحه اس!!!! همین
راستش اونقدری که ازش تعریف میکردن خوب و جذاب نبود، هر چند احتمالا به این خاطره که کتاب خلاصه و فشرده بود. ولی نکتهای که خیلی من رو اذیت کرد ترجمه بود!!! واقعا بعضی جاها انقدر ترجمه سطحی و نامفهوم
بد نبود
خوب نبود افتضاح هم نبود 😬😕
اصلا خوب نبود
در دسته بندی کتاب نوشته برای کودک و نوجوان معلومه ما بزرگ تر ها لذت نمی بریم چون داستان اصلی را باید روون تر و خلاصه تر کنن