کتاب برای عاطفه
معرفی کتاب برای عاطفه
برای عاطفه خاطرات محمدرضا کائینی از دوران هشت سال دفاع مقدس است که فاطمهزهرا حاتمی آنها را بازنویسی کرده است.
درباره کتاب برای عاطفه
«برای عاطفه» فقط داستان زخم و درد زندگی یک اسیر جنگ تحمیلی در اردوگاههای مخوف عراق نیست؛ «برای عاطفه» روایت دژ محکم ایمان در برابر کفر، روایت بیداری، تیزهوشی، صبر و مدیریت آزادهای است که در طول مدت اسارت به دریوزگی دشمن بعثی تن نداد.
در این کتاب روایات آزاده محمدرضا کائینی را از قبل از اسارتش تا زمانی که در سال ۱۳۶۹ با سربلنی به خاک میهن بازگشت، میخوانید.
خواندن کتاب برای عاطفه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتابهای جنگ و دفاع مقدس و سرگذشتنامههای آزادگان جنگ تحمیلی
بخشی از کتاب برای عاطفه
سوم شهریور سال ۱۳۶۹ بود. همگی لباسهای جدید خود را پوشیده و در صف ایستاده بودیم. قبل از اینکه هر کسی بخواهد سوار اتوبوس شود، مأمور صلیبسرخ مشخصاتش را میگرفت و از او خیلی واضح میپرسید: «میخوای بری ایران یا نه؟» و بعد از گرفتن جواب مثبت به او اجازهٔ ورود به اتوبوس را میداد. این سوال به این دلیل بود که اگر کسی بخواهد پناهنده شود، اعلام کند. آن روز چون اتوبوسها برای بردن همه بچهها کافی نبودند فقط اسرای آسایشگاههای یک، دو و سه به سمت مرز رفتند و قرار شد که بقیه بچهها را فردا راهی مرز کنند.
طولی نکشید که اتوبوسها راه افتادند. از جاده تکریت به سمت بغداد حرکت کردیم. چند ساعت بعد یکدفعه از داخل اتوبوس، چشمانم به گنبد طلایی رنگی افتاد. فهمیدم که آنجا سامرا است. به بچهها گفتم: «بچهها! دست چپتون رو نگاه کنین. اون گنبد، ضریح مطهر امام حسن عسگریه (ع).» همه بچهها به سمت چپشان خیره شدند و از فاصلهای دور به امام غریبشان سلام دادند. کمی بعد به مرز خانقین و قصرشیرین رسیدیم. آن طرف مرز، اتوبوسهای ایران مشخص بودند. فوری ما را از اتوبوس پیاده کردند. یکی یکی میشمردند و از مرز رد میکردند و کمی آن طرفتر در ازای اسرای ایرانی، اسیران خود را پس میگرفتند. کمی آن طرف تر چند نفر از نیروهای سپاه در مرز ایران ایستاده بودند و بعد از خوشآمدگویی به بچهها، آنها را به سمت اتوبوسهای ایران هدایت میکردند. وارد اتوبوس شدم و نشستم. همان لحظه برگشتم و دوباره به مرز نگاه کردم. چه کسی باورش میشد که ما وارد خاک ایران شده باشیم؟ چه کسی باورش میشد که زمان اسارت ما پایان یافته باشد؟ مسئولان عراقی با آن هیکلهای درشتشان هنوز مشخص بودند. چهقدر از آنها کتک خورده بودیم! چه قدر تلاش کردیم تا بتوانیم در کنار آنها به زندگی خود ادامه دهیم!
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه