دانلود رایگان کتاب ترس را باور کن! مهوش توکل
تصویر جلد کتاب ترس را باور کن!

کتاب ترس را باور کن!

نویسنده:مهوش توکل
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۹۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ترس را باور کن!

کتاب در مورد مردی چهل ساله به نام شاهین و نگرانی‌ها و ترس‌های پنهان و آشکارش است.
****z****
۱۳۹۸/۰۴/۰۲

جالب نبود درمورد ترس گفته بود ولی به نظرم شخصیت اگر دختر بود بهتر بود یا اون پیرمرده که تو جاده بود اون کی بود آینده رو دیده بود که بهش گفته نره یا فرشته جن یا روح بود به

- بیشتر
عشق یعنی کتاب
۱۳۹۹/۰۴/۱۴

عالی

کاربر ۱۴۱۶۷۲۵
۱۳۹۹/۰۳/۱۷

عالی

سعید جان
۱۳۹۶/۰۵/۱۷

جذاب بود خسته کننده نبود... ولی به نظر من کتاب پر مغز و پر محتوایی نبود به قول یکی از دوستان چیزی به روح آدم اضافه نمی کنه!!!

feri
۱۳۹۷/۰۲/۰۹

داستان جالبی داشت من دوست داشتم

Captain Ali
۱۳۹۶/۰۹/۲۲

وقت گداشتم 110 صفحه ای خوندم بهتره بگم خیلی مذخرفه. مذخرف ترین چیزی ک خوندم. ی چیز گنگ داره توش اصلا معلوم نیس چ اتفاقی داره میفته. اصلا حالم از این داستان های گنگ ک معلوم نیس چی ب چیه

- بیشتر
▪︎ sᴀʟᴠᴀᴅᴏʀ
۱۳۹۵/۰۷/۲۹

خیلییی خوب بود عالم برزخ رو بهت میگه زمانی که یه انسان تو بیهوشیه یا کماس ولی یکم تخیلیه

پرنیان
۱۴۰۳/۰۳/۲۲

چقدر خوب که با کتاب صوتی آشنا شدم کاش همه کتاب ها رایگان بود

صادق هدایت
۱۳۹۷/۰۲/۲۶

چرا هیچ حرفی از اون پیرمرد اول داستان نزد.. یا اینکه اصلا بیاد نیاورد که اون کی بوده یا چرا اون حرفارو زده ؟در کل خوب بود دوس داشتم

ابوالفضل
۱۳۹۵/۰۷/۲۵

تخیلی هست باز ممنون

نمی‌دانستم که خوابم یا بیدار، حس عذاب آور تشنگی کشنده‌ای همه‌ی دهان و گلویم را پر کرده بود، درست مثل طوفان شن در یک کویر خشک، خلوت و بی‌انتها!
Tlischi
اصلا بگذارید راستش را بگویم: من از اینکه بدانم که دیگر واقعا مرده‌ام، می‌ترسیدم! بله! حقیقت امر همین بود و نه چیز دیگری! راستش مدام داشتم بر سر همین قضیه با خودم کلنجار می‌رفتم.
roksana
از همان کودکی‌ام تا دلم می‌شکست، اشکهایم جاری می‌شد، همه به مادر خدا بیامرزم می‌گفتند: "این دیگه چه جور پسریه، مثل دخترا فرت فرت اشکش دم مشکشه! "
min
همانطوری که داشت می‌خندید گفت: "خوب! شاید بهتر باشه که راحت‌تر رفتار کنی و ترست رو دیگه انکار نکنی! اما شاهین یادت نره که تو یک اعتقاداتی هم داری! سعی کن خدا رو توی قلبت احساس کنی! "
haniyeh
"من آدمی نیستم که تو شرایط سخت و دشوار، خیلی زود تسلیم و ناامید بشم!
zainab-d
ساعت حدود نه صبح جمعه‌ی یک روز بهاری بود، به خودم توی آیینه نگاهی انداختم، چشمهایم پف کرده، بینی‌ام ورم کرده و قرمز شده و صورتم زرد شده بود. به آشپزخانه رفتم، زیر سماور را بالا کشیدم و شروع کردم به شستن قوری. نمی‌دانم چرا حالم آن روز یک جوری شده بود، شده بودم درست مثل آدم‌هایی که واپسین لحظات زندگیشان را می‌گذرانند
mowbi.19
فصل اول نمی‌دانستم که خوابم یا بیدار، حس عذاب آور تشنگی کشنده‌ای همه‌ی دهان و گلویم را پر کرده بود، درست مثل طوفان شن در یک کویر خشک، خلوت و بی‌انتها! چند باری اراده کردم تا از جایم بلند شوم، هم برای رفتن به دستشویی و هم آنکه با یک لیوان آب یا چایی گلویم را تازه کنم اما نتوانستم. خستگی و سرماخوردگی مزمن همیشگی‌ام، مثل یک نمک‌پاش، درد را روی عضلاتم پخش کرده و بی‌رمقی، مثل سرطان درون همه‌ی بافت‌هایم ریشه دوانیده بود. بدجوری به هم ریخته بودم، لعنت به آنهمه تنهایی! بالش مخمل سورمه‌ای رنگم، از ریزش اشکهایم خیس خیس شده بود، دماغم پر از آب شده و نفسم دیگر بند آمده بود، بالاخره مجبور شدم که از جایم بلند شوم.
💕Adrien💕
هم مبادی آداب نبودند
Tlischi
پس از پذیرایی مختصری که انجام شد، همه توسط خدمه به سمت سالن نهارخوری هدایت شدیم، بره‌های بریان شده، مرغ‌های شکم پر، پیراشکی گوشت، راگوی غاز، ژیگو، برنج مرغوب ایرانی، انواع نوشیدنی مختلف شامل آب، دوغ، چندین نوع نوشابه، لیمونات و....
Tlischi
گرنهبا: Gornahba موجودی خیالی و غول پیکر با صورت انسانی و بدنی شبیه گرگ یا گربه، که مشخصه‌ی آن بلندتر بودن دست و پای یک طرف از بدنش نسبت به طرف دیگرش است و علاقه‌ی زیادی به تکه پاره کردن طعمه‌هایش دارد.
roksana
"راستش من گم شدم، میدونم که خنده‌داره که مردی به سن و سال من، راه خونه رو گم کنه! اما چیکار میشه کرد؟!
(:Tarlan banoo:)
بزرگتر هم که شدم، هیچ تغییر نکردم! فقط توانستم کمی بهتر نقش آدم‌های خونسرد و بی‌تفاوت را بازی کنم
amir
صورت سفید: Sorat sefid موجودی خیالی با چشم‌هایی کبود و گیسوانی پریشان که به راحتی قادر است حرکات ترسناکی را از خود به نمایش بگذارد.
roksana
گاهی اوقات عشقهای دوران کودکیمان زیبایی نابی دارند، شاید این به خاطر آنست که آنها با زمان معصومیت و خاطرات خوش دوران بچگیمان پیوند خورده‌اند و آن دوستی و نزدیکی با آنها، مقارن بوده با دوران حیات بعضی از عزیزانمان.
_shiva.azimi
هنوز ازدواج نکرده بودم اما دو بار عاشق شده بودم، دفعه‌ی اول درنوزده سالگی و بار دوم در سی و یک سالگی! البته این بار دومی داشت به یک سرانجامی می‌رسید که یک دفعه همه‌ی کاسه کوزه‌ها به هم ریخت! راستش نامزدم سهیلا سر بزنگاه درست در لحظات آخر به من گفت: "شاهین جان! من هیچ وقت دوستت نداشتم و ندارم
min

حجم

۸۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۸۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
رایگان