بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ترس را باور کن! | طاقچه
تصویر جلد کتاب ترس را باور کن!

بریده‌هایی از کتاب ترس را باور کن!

نویسنده:مهوش توکل
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۹۹ رأی
۳٫۲
(۹۹)
اصلا بگذارید راستش را بگویم: من از اینکه بدانم که دیگر واقعا مرده‌ام، می‌ترسیدم! بله! حقیقت امر همین بود و نه چیز دیگری! راستش مدام داشتم بر سر همین قضیه با خودم کلنجار می‌رفتم.
roksana
نمی‌دانستم که خوابم یا بیدار، حس عذاب آور تشنگی کشنده‌ای همه‌ی دهان و گلویم را پر کرده بود، درست مثل طوفان شن در یک کویر خشک، خلوت و بی‌انتها!
Tlischi
"من آدمی نیستم که تو شرایط سخت و دشوار، خیلی زود تسلیم و ناامید بشم!
zainab-d
همانطوری که داشت می‌خندید گفت: "خوب! شاید بهتر باشه که راحت‌تر رفتار کنی و ترست رو دیگه انکار نکنی! اما شاهین یادت نره که تو یک اعتقاداتی هم داری! سعی کن خدا رو توی قلبت احساس کنی! "
haniyeh
فصل اول نمی‌دانستم که خوابم یا بیدار، حس عذاب آور تشنگی کشنده‌ای همه‌ی دهان و گلویم را پر کرده بود، درست مثل طوفان شن در یک کویر خشک، خلوت و بی‌انتها! چند باری اراده کردم تا از جایم بلند شوم، هم برای رفتن به دستشویی و هم آنکه با یک لیوان آب یا چایی گلویم را تازه کنم اما نتوانستم. خستگی و سرماخوردگی مزمن همیشگی‌ام، مثل یک نمک‌پاش، درد را روی عضلاتم پخش کرده و بی‌رمقی، مثل سرطان درون همه‌ی بافت‌هایم ریشه دوانیده بود. بدجوری به هم ریخته بودم، لعنت به آنهمه تنهایی! بالش مخمل سورمه‌ای رنگم، از ریزش اشکهایم خیس خیس شده بود، دماغم پر از آب شده و نفسم دیگر بند آمده بود، بالاخره مجبور شدم که از جایم بلند شوم.
💕Adrien💕
گرنهبا: Gornahba موجودی خیالی و غول پیکر با صورت انسانی و بدنی شبیه گرگ یا گربه، که مشخصه‌ی آن بلندتر بودن دست و پای یک طرف از بدنش نسبت به طرف دیگرش است و علاقه‌ی زیادی به تکه پاره کردن طعمه‌هایش دارد.
roksana
پس از پذیرایی مختصری که انجام شد، همه توسط خدمه به سمت سالن نهارخوری هدایت شدیم، بره‌های بریان شده، مرغ‌های شکم پر، پیراشکی گوشت، راگوی غاز، ژیگو، برنج مرغوب ایرانی، انواع نوشیدنی مختلف شامل آب، دوغ، چندین نوع نوشابه، لیمونات و....
Tlischi
هم مبادی آداب نبودند
Tlischi
صورت سفید: Sorat sefid موجودی خیالی با چشم‌هایی کبود و گیسوانی پریشان که به راحتی قادر است حرکات ترسناکی را از خود به نمایش بگذارد.
roksana
بزرگتر هم که شدم، هیچ تغییر نکردم! فقط توانستم کمی بهتر نقش آدم‌های خونسرد و بی‌تفاوت را بازی کنم
amir
هنوز ازدواج نکرده بودم اما دو بار عاشق شده بودم، دفعه‌ی اول درنوزده سالگی و بار دوم در سی و یک سالگی! البته این بار دومی داشت به یک سرانجامی می‌رسید که یک دفعه همه‌ی کاسه کوزه‌ها به هم ریخت! راستش نامزدم سهیلا سر بزنگاه درست در لحظات آخر به من گفت: "شاهین جان! من هیچ وقت دوستت نداشتم و ندارم
min
گاهی اوقات عشقهای دوران کودکیمان زیبایی نابی دارند، شاید این به خاطر آنست که آنها با زمان معصومیت و خاطرات خوش دوران بچگیمان پیوند خورده‌اند و آن دوستی و نزدیکی با آنها، مقارن بوده با دوران حیات بعضی از عزیزانمان.
_shiva.azimi

حجم

۸۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۸۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
رایگان