دانلود و خرید کتاب آسید حسن دست بالا ابراهیم افشاری
تصویر جلد کتاب آسید حسن دست بالا

کتاب آسید حسن دست بالا

انتشارات:فاتحان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آسید حسن دست بالا

کتاب آسید حسن دست بالا نوشته ابراهیم افشاری زندگی‌نامه شهید سید حسن رزاز از شهدای ورزشکار بسیجی است.

سیدحسن رزاز،‌ معروف به شجاعت یا آسیدحسن دست‌بالا بیش از هشتاد سال عمر کرد و او یکی از معروف‌ترین پهلوانان ایران بود. او که یار و یاور مردمان فقیر و ضعیف بود، پس از به حکومت رسیدن رضاخان سرانجام خوبی نداشت. برای روایت زندگی او نویسنده از بیش از سی سال تاریخ شفاهی کشتی ایران استفاده کرده و با ده‌ها مرشد، کهنه‌سوار، تاریخ‌دان و آشنا به تاریخ مکتوب پهلوانی ایران به گفت‌وگو پرداخته است و در نهایت نوه سید حسن به کمک او امده تا کتاب خود را تکمیل کند:

در حالی که برای نگارش زندگی پر افت و خیز پهلوان رزاز که گاه از واقعیت به فرا واقعیت و گاه از حقیقت به تخیل می‌رسد، بسیار سرگشته بودم ـ به ویژه برای فصل پایانی که نمی‌دانستم رخدادهای یک قرن پیش را چگونه به امروز بدوزم ـ که ناگهان ابوالفضل جوهرچی، نوهٔ جهان پهلوان گلبدن، پیدایش شد. او که فرزند خلف این پهلوان است در جبهه‌های نبرد بوده و سر انجام زندگی پهلوان را ختم به خیر کرده است.

خلاصه کتاب آسید حسن دست بالا

در این کتاب زندگی سیدحسن روایت می‌شود و در بعضی بخش‌ها خاطراتی از ابوالفضل جوهرچی نقل می‌شود. باشد که سرنوشت نسل‌ها در امتداد هم بیانگر تاریخ پهلوانی‌ها در سال‌های دور ـ مشروطه ـ و سال‌های نزدیک، هشت سال دفاع‌مقدس باشد.

خواندن کتاب آسید حسن دست بالا را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم؟

دوست‌داران ادبیات پایداری و دفاع مقدس از خواندن این اثر لذت خواهند برد.

جملاتی از کتاب آسید حسن دست بالا

روزی که سید اسماعیل برای دردانه‌اش سیدحسن از آقای طباطبایی دستخط گرفت که دردانهٔ تهمتنش را راهی کند سمت نجف و او در یکی از حجره‌های آسیدممکاظم آخوند خراسانی ساکن شود، به آرزویش رسیده بود. سیداسماعیل خودش از آن روحانی‌ها بود که مرثیه‌اش برای ابوالفضل، سنگ را به گریه می‌انداخت. روحانی بلند قامتی که دست به وجوهات شرعیه نمی‌زد و درآمد زندگی‌اش را از پارچه‌فروشی می‌گذارند. مردم روستای عمامه در حومهٔ لواسانات،‌ گاه او را سوار بر اسبی کهر می‌دیدند که پارچه‌های مخمل و چیت برای فروش آورده است. کار بزازی که تمام می‌شد، تازه سؤالات شرعیه شروع می‌شد.

سید آرزو داشت پسر ارشدش سیدحسن را بفرستد نجف. پسری که حالا قشنگ بیست و دو سالش شده و سر در قدمگاه پهلوانی گذاشته بود. بالای سرش هم یلی چون آقا سید ممدعلی تخت‌حوضی ایستاده بود که احدی را به شاگردی نمی‌پذیرفت، مگر آن که روحش نیز کنار جسمش صیقل یافته باشد. سیدحسن، بهار و پاییز نجف را گذراند. زمستان و تابستانش را نیز تجربه کرد؛ چهار فصل پرفراز و نشیب زندگی در جوار مولایش، اما او همیشه یکسان بود؛ چه در روزهایی که نان و خورشت رنگین بر سفره‌اش داشت و چه روزگارانی که سه ماه به سه ماه مقرری‌اش از تهران نمی‌رسید و به لقمه نانی قناعت می‌کرد، تفاوت نداشت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۹۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۴,۰۰۰
تومان