دانلود رایگان کتاب حسرت کیت شوپن

معرفی کتاب حسرت

اترین او فلاهرتی ( کیت شوپن ) در ۸ فوریه ۱۸۵۱ در سنت لوئیس ایالت میسوری آمریکا متولد شد. حاصل کارهای ادبی او چندین مقاله و داستان کوتاه و دو رمان است. رویای یک ساعته، بوسه و دوست بیکار نام برخی از داستان‌های کوتاه او هستند. بخش کوتاهی از داستان کوتاه «حسرت» شوپن را می‌خوانید: «دوشیزه اورلی هرگز به ازدواج فکر نکرده بود. هرگز عاشق نشده بود. بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد و در سن پنجاه سالگی هنوز به شکلی زندگی نکرده بود که بخواهد حسرت چیزی را بخورد. به همین علت کاملا تنها بود، البته به غیر از سگش پونتو و سیاهانی که در کلبه های او زندگی می کردند و برروی محصولات زراعیش کار می کردند و پرندگانش، چند گاو ، تعدادی قاطر و اسلحه‌اش – که با آن بازهای مرغ دزد را می زد – و مذهبش.»
بید مجنون
۱۳۹۹/۱۰/۰۹

بیشتر تبلیغ تشکیل خانواده و فرزند آوری بود تا داستان کوتاه .حال دوشیزه اورلی هم خوب میشه . اگه خیلی بچه دوست داشته باشه میره از پرورشگاه میاره !!!

zeynab_m91
۱۳۹۸/۰۴/۲۲

"تاسیان" غمی که از نبودن کسی بوجود میاد :)

لنی
۱۳۹۹/۰۶/۲۸

به نظرم گاهی مهم نیست ایده اصلی داستان تکراری یا دست‌خورده باشد. مهم این است که نویسنده بتواند به خوبی از پس تعریف کردن چیزی که در سر دارد، بربیاید. و کیت شوپن مسلما توانسته این کار را انجام دهد.

- بیشتر
🍃بانو🌼
۱۳۹۸/۰۱/۱۶

خوب نبود با اینکه بعضی جملات دلنشین بود ولی خیلی بسته و سریع همه چیز گفته شده بود و داستان با موضوعی تکراری بود

هنرمند هنردوست
۱۳۹۷/۱۱/۱۵

تشکیل خانواده با همه سختیاش ولی ارزش داره ،بیاییم این کتابو با کتاب بانو مقایسه کنیم: بانو یک زندگی ساده ولی همراه با خانواده ،این خانم همه چیز داره به جز خانواده کودومش بهتره . هرکس خودش قضاوت کنه و تصمیمشو

- بیشتر
صلوات
۱۳۹۸/۰۲/۱۶

موضوع ارزشمند بود ولی داستان چندان جالب نبود

آوا داوودی فر
۱۳۹۹/۰۳/۲۷

متن روان و ساده با توصیف های خوب... حسرت چیزیه که همه به نوعی تجربه می کنن مثل غم مثل شادی

جو مارچ
۱۴۰۲/۰۳/۱۳

معمولا میگن ازدواج کردن و بچه دار شدن باعث ایجاد محدودیت و مسئولیت میشه...شاید در نگاه کلی درست باشه اما شاید هم یه روز مثل خانم پنجاه ساله این داستان برای لحظه ای این حس در وجود هر انسانی تداعی

- بیشتر
جواد
۱۳۹۹/۰۷/۲۹

داستان خیلی ساده ای بود، درباره زنی که اعتقادی به ازدواج نداشت ولی در میانسالی تازه میفهمه چقدر تنهاست...

Mohi:/
۱۴۰۱/۰۱/۰۵

عالی

با همین حال و هوا برگشت
خسته
با همین حال و هوا برگشت
خسته
هیجان و سر و صدا تمام شد و آنها رفتند. حالا که آنها رفته بودند چقدر همه چیز ساکت بود.
جو مارچ
هیجان و سر و صدا تمام شد و آنها رفتند. حالا که آنها رفته بودند چقدر همه چیز ساکت بود
`Hana~
به اوضاع بچه‌ها فکر کرد.
عادل
«بذار بهت بگم خاله روبی، من ترجیح میدم به یک دوجین گیاه برسم اما بچه‌ها نه وحشتناکه! اصلا به من چیزی دربارهٔ بچه‌ها نگو.»
.
هرگز عاشق نشده بود
:)
می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند
`Hana~
بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد و در سن پنجاه سالگی هنوز به شکلی زندگی نکرده بود که بخواهد حسرت چیزی را بخورد.
mohammad reza abdollahi nadi
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
:)
دوشیزه اورلی هرگز به ازدواج فکر نکرده بود. هرگز عاشق نشده بود. بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد
tak_shakh
سایه‌های شب در حال تاریک کردن فضا و عمیق‌تر کردن سایه روشن اطراف چهرهٔ تنهای او بودند. گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن. ... آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند.
`Hana~
دیگر صدای جیر جیر و تلق تلق چرخ‌های گاری را نمی‌شنید. اما هنوز هم می‌توانست خیلی ضعیف صدای جیغ مانند و شادی بچه‌ها را بشنود.
`Hana~
در طول همان چند لحظه تفکر دوشیزه اورلی سعی کرد که خودش را جمع و جور کند و یکسری اقداماتی انجام بدهد که البته مساوی بود با کلی مسئولیت. اول از همه با غذا دادن به آنها شروع کرد. اگر مسئولیت‌های دوشیزه اورلی همین جا شروع می‌شد و تمام می‌شد، خیلی راحت از پس بچه‌ها برآمده بود و کار تمام شده بود چرا که گنجهٔ خوراکی او برای همچین موقعیت‌های فوری کاملا پر بود؛ اما بچه‌های کوچک مثل بچه خوک نیستند: باید به آنها توجه شود ... بچه‌ها نیاز به توجهی داشتند که دوشیزه اورلی فکر آن را هم نمی‌کرد و اصلا هم برای این کار آموزش ندیده بود.
Mohammad Bagheri
اما بچه‌های کوچک مثل بچه خوک نیستند: باید به آنها توجه شود .
پرنده _پرواز.
گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن. ... آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند.
sogol
سایه‌های شب در حال تاریک کردن فضا و عمیق‌تر کردن سایه روشن اطراف چهرهٔ تنهای او بودند. گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن
mahsan_salehi
دوشیزه اورلی هرگز به ازدواج فکر نکرده بود. هرگز عاشق نشده بود. بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد و در سن پنجاه سالگی هنوز به شکلی زندگی نکرده بود که بخواهد حسرت چیزی را بخورد.
.
احتمال ترسناکی که باعث شده بود اودیلی اینطور ناگهانی و با عجله خانوادهٔ غمگینش را پیش او بگذارد.
rose2222
آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند. دوشیزه اورلی در آن لحظه حتی به پونتو که دستش را می‌لیسید هم توجهی نکرد.
کاربر ۳۶۹۷۳۸۸

حجم

۸٫۲ کیلوبایت

حجم

۸٫۲ کیلوبایت

قیمت:
رایگان