بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حسرت | طاقچه
۳٫۶
(۱۱۶)
با همین حال و هوا برگشت
خسته
با همین حال و هوا برگشت
خسته
هیجان و سر و صدا تمام شد و آنها رفتند. حالا که آنها رفته بودند چقدر همه چیز ساکت بود.
جو مارچ
«بذار بهت بگم خاله روبی، من ترجیح میدم به یک دوجین گیاه برسم اما بچه‌ها نه وحشتناکه! اصلا به من چیزی دربارهٔ بچه‌ها نگو.»
.
به اوضاع بچه‌ها فکر کرد.
عادل
هیجان و سر و صدا تمام شد و آنها رفتند. حالا که آنها رفته بودند چقدر همه چیز ساکت بود
`Hana~
هرگز عاشق نشده بود
:)
دوشیزه اورلی هرگز به ازدواج فکر نکرده بود. هرگز عاشق نشده بود. بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد
tak_shakh
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
:)
بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد و در سن پنجاه سالگی هنوز به شکلی زندگی نکرده بود که بخواهد حسرت چیزی را بخورد.
mohammad reza abdollahi nadi
در طول همان چند لحظه تفکر دوشیزه اورلی سعی کرد که خودش را جمع و جور کند و یکسری اقداماتی انجام بدهد که البته مساوی بود با کلی مسئولیت. اول از همه با غذا دادن به آنها شروع کرد. اگر مسئولیت‌های دوشیزه اورلی همین جا شروع می‌شد و تمام می‌شد، خیلی راحت از پس بچه‌ها برآمده بود و کار تمام شده بود چرا که گنجهٔ خوراکی او برای همچین موقعیت‌های فوری کاملا پر بود؛ اما بچه‌های کوچک مثل بچه خوک نیستند: باید به آنها توجه شود ... بچه‌ها نیاز به توجهی داشتند که دوشیزه اورلی فکر آن را هم نمی‌کرد و اصلا هم برای این کار آموزش ندیده بود.
Mohammad Bagheri
دیگر صدای جیر جیر و تلق تلق چرخ‌های گاری را نمی‌شنید. اما هنوز هم می‌توانست خیلی ضعیف صدای جیغ مانند و شادی بچه‌ها را بشنود.
`Hana~
سایه‌های شب در حال تاریک کردن فضا و عمیق‌تر کردن سایه روشن اطراف چهرهٔ تنهای او بودند. گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن. ... آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند.
`Hana~
دوشیزه اورلی هرگز به ازدواج فکر نکرده بود. هرگز عاشق نشده بود. بیست ساله که بود یک بار از او خواستگاری شد که البته فورا آن را رد کرد و در سن پنجاه سالگی هنوز به شکلی زندگی نکرده بود که بخواهد حسرت چیزی را بخورد.
.
سایه‌های شب در حال تاریک کردن فضا و عمیق‌تر کردن سایه روشن اطراف چهرهٔ تنهای او بودند. گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن
mahsan_salehi
گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن. ... آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند.
sogol
اما بچه‌های کوچک مثل بچه خوک نیستند: باید به آنها توجه شود .
پرنده _پرواز.
گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن. ... آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند.
Negin
دوشیزه اورلی کنار میز نشست. نگاه آرامی به اطراف اتاق انداخت ... سایه‌های شب در حال تاریک کردن فضا و عمیق‌تر کردن سایه روشن اطراف چهرهٔ تنهای او بودند. گذاشت سرش روی بازوهای خمیده‌اش بیفتد و شروع کرد به گریه کردن. ... آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند. دوشیزه اورلی در آن لحظه حتی به پونتو که دستش را می‌لیسید هم توجهی نکرد.
جهانبخش
آه عجب گریه‌ای هم بود. از آن نوع گریه‌های آرامی که معولا زن‌ها می‌کنند نبود. شبیه یک مرد می‌گریست با هق هقی که به نظر می‌رسید روحش را پاره پاره می‌کند. دوشیزه اورلی در آن لحظه حتی به پونتو که دستش را می‌لیسید هم توجهی نکرد.
کاربر ۳۶۹۷۳۸۸
احتمال ترسناکی که باعث شده بود اودیلی اینطور ناگهانی و با عجله خانوادهٔ غمگینش را پیش او بگذارد.
rose2222

حجم

۸٫۲ کیلوبایت

حجم

۸٫۲ کیلوبایت

قیمت:
رایگان