با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

کتاب معلم‌ فراری

نویسنده:رحیم مخدومی

انتشارات:انتشارات سوره مهر

دسته‌بندی:

امتیاز:

۴.۳از ۳۴ رأیخواندن نظرات

۴٫۳

(۳۴)

خواندن نظرات

معرفی کتاب معلم‌ فراری

مجموعه ۲۸ جلدی «قصه فرماندهان» که به همت انتشارات سوره مهر تهیه و تدوین شده است. سرگذشت‌هایی داستان‌گونه از زندگی فرماندهان شهید هشت سال دفاع مقدس را روایت می‌کند. اطلاعات این مجموعه‌ها از مصاحبه با همرزمان، خانواده‌ها و دوستان این شهدای گرانقدر گردآوری شده و به قلم توانای نویسندگان فعال حوزه دفاع مقدس به رشته تحریر درآمده است. «معلّم‌ فراری» داستان زندگی فرمانده شهید محمّدابراهیم همّت، را روایت می‌کند.

نظرات کاربران

مشاهده همه (۷)

سیده

۱۳۹۸/۰۴/۲۳

بسم الله الرحمن الرحیم خداوند منان را شکر میگویم که توفیق خواندن این کتاب و آشنایی با زندگی این شهید والا مقام را داشته ام من به شخصه نگاهم به زندگی و سبک زندگی ام را مدیون این شهید بزرگوار هستم

- بیشتر

⁪

۱۴۰۰/۰۳/۲۰

بسم الله احتمالا اسم شهید همت را زیاد شنیده باشید منم همینطور،البته بیشتر از طرف استادم ولی تقریبا هیچی از ایشون نمیدونستم مشتاق شدم بفهمم کیه این حاج همت که اینقدر شیفته داره.. کتابی مختصر و مفید خوشخوان و سریع:) با حاج همت آشنا بشید🍃

sera

۱۳۹۹/۰۸/۱۸

اگرچه با ابعاد تازه‌ای از شخصیت شهید در این کتاب آشنا شدم‌ اما میزان‌معرفی شهید بسیار ناقص بود.

mobin

۱۳۹۹/۰۵/۲۶

بسیار کتاب خوبی بود و توانسته بود تا قسمتی شخصیت جذاب شهید همت را به ما نشان دهد انشا ا.. که بتوانیم ویژگی های شخصیتی خوب این شهید را در خود پرورش دهیم

"zeinab 82"

۱۴۰۲/۰۴/۱۳

خیلی خوب بود 🌹

nmojab

۱۴۰۲/۰۱/۰۵

خیلی زیبا و خواندنی

۱۴۰۲/۰۸/۳۰

واقعا فوق العاده بود کاش خدا توفیق شناخت هر چه بیشتر این بزرگان رو بهمون بده این کتاب خیلی کوتاه و جمع و جور بود اما همین یه چشمه از زندگی حاج همت، نشون میده که چه شخصیت والایی داشته

بریده‌هایی از کتاب

مشاهده همه (۱۶)

کاک سیروس، یکی از فرماندهان ضدانقلاب بود. دیروز، با دار و دسته‌اش به مقر سپاه آمدند و گفتند با آقای فرمانده کار داریم. موسی جلو رفت و پرسید: «با فرمانده سپاه چه کار دارید؟» کاک سیروس گفت: «با نیروهایم آمده‌ام تسلیم آقای فرمانده شوم. ما میخواهیم سرباز او شویم. فرمانده شما خیلی مرد است.»

|قافیه باران|

وقتی پای عشق به میان آید، عقل راهش را میکشد و می‌رود.

esmail

حرف حسابش این است که میگوید یک فرمانده باید خودش را با کمترین نیروهایش مقایسه کند.

|قافیه باران|

«محمدابراهیم همت» در سال ۱۳۳۴ در شهر قمشه اصفهان به‌دنیا آمد؛ در حالیکه پیش از تولد، ننه نصرت و مشهدی علی‌اکبر، عشق امام حسین (ع) را در دلش جا داده بودند. یکجور پدر و مادرها، امام حسین (ع) را در دل بچه هایشان جا می‌دهند. اینجور بچه ها اگر در طول زندگی با عشق امام حسین (ع) زندگی کنند، اگر اجازه ندهند شمر به دلشان راه پیدا کند، آن‌وقت مثل یاران واقعی امام حسین (ع) زندگی میکنند.

⁪

پیامبر اکرم (ص) در روزهای آخر عمر خود به مسجد آمد و فرمود: هرکس حقی به گردن من دارد، برخیزد و طلب کند؛ چرا که قصاص در این دنیا آسانتر از قصاص در روز رستاخیز است.

|قافیه باران|

هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد... همانجا بود که فهمیدم آدمها همه شان میترسند؛ چرا که آن‌روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم. هم امام ترسیده بود و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه. او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعآ از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمیترسد... و هرکس از غیرخدا بترسد، از خدا نمیترسد.

مثلا یکجور مادرها هستند که وقتی میخواهند بچه به‌دنیا بیاورند، فقط به جسم خود و بچه شان اهمیت می‌دهند

ایران

امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه. او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعآ از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمیترسد... و هرکس از غیرخدا بترسد، از خدا نمیترسد.

fati

هرکس واقعآ از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمیترسد... و هرکس از غیرخدا بترسد، از خدا نمیترسد.

⁪

آن‌روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم. هم امام ترسیده بود و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه. او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعآ از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمیترسد... و هرکس از غیرخدا بترسد، از خدا نمیترسد.

کتاب خوان

پروانه در چراغانی؛ بر اساس زندگی شهید حسین خرازی (قصه‌ی فرماندهان ۵)

مرجان فولادوند

فرمانده من؛ دفتر اول

رحیم مخدومی

هوری: زندگینامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی

گروه نویسندگان

مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور)