کتاب دلآرام (داستان مبارزهی کودکی با بیماری سرطان)
معرفی کتاب دلآرام (داستان مبارزهی کودکی با بیماری سرطان)
«دلآرام» داستان مبارزه کودکی با بیماری سرطان و نوشته محمدمهدی رنجبر است.
در این کتاب از مقاومتهای دختربچهای دهساله سخن میگوییم که توانستهاست دکترای مقاومت و امید را از زندگی بگیرد؛ کسی که باور نمیکند بیمار است و به مشکلات خود میگوید، خدایی دارد که زمین و آسمان در دستان اوست و با ایمانی که به نیروی هستی دارد میتواند به بیماریاش غلبه کند و پیروزمندانه از عرصهٔ جنگ با سرطان بیرون آید. این کودک زیبا که دلارام نام دارد روایتی واقعی را مکتوب میکند که ما با خواندن آن به نیروی درونمان ایمان میآوریم:
یک شب از شب های بارانی شمال، درد شدیدی داشتم. مادرم را صدا زدم و نمیدانستم درد را چگونه توضیح بدم.. مادر و پدرم فردای آن روز مرا به درمانگاه محل بردند. آقای دکتر با یک کتاب داستان غافلگیرم کرد، آخر من همیشه از دکترها می ترسیدم چون همیشه آمپول می زدند.
شب ها موقع خواب، قرص هایی که دکتر تجویز کرده بود را بسختی میخوردم به امید اینکه درد هایم ارام شود. اما باز هم تا خود صبح درد زانو ولم نمی کرد با خودم می گفتم پس چرا خوب نشدم؟ من که دکتر رفتم. چند روز بعد به اصرار خانواده. باز هم پیش یک دکتر دیگه رفتیم و باز هم قرص ها و داروها بی فایده بود. وقتی شب می شد می ترسیدم؛ نه از شب، نه از ستاره ها، نه از صدای جیرجیرک ها، نه... از درد های شبانه می ترسیدم شب ها انگار تمام اتاق با من از درد گریه می کرد. دیگر دورچرخه را دوست نداشتم...و حتی خنده های عروسک ها برایم بی معنی شده بود. و دنیای من رنگی را احساس نمیکرد.
حجم
۸۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۴۹ صفحه
حجم
۸۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۴۹ صفحه
نظرات کاربران
جاهای جذاب و اثرگذار هم داشت رابطه خانواده رو خوب تصویر کرده بود. ولی خیلی دقیق نبود و داستان پرکششی نداشت. جا داشت بیشتر نویسنده خودشو جای دلارام می گذاشت. به نظرم بعضی جاهاش از زبان یک دختر ده ساله
آخرش چی میشه .... می ترسم وقتی خواندم گریه ام بگیرد برای همین ترجیح می دهم نخوانم :(:(:(:(:(:(:
بسیار عالی واقعا خاطراتش خوب بود
آسمان سرخ در سپیده دم «آنا» دختر ۱۲ ساله کلاس هشتمی است که در شب تولد برادرش «بن» در خانه حضور دارد و شاهد به دنیا آمدن و نگرانی پدر و مادر و پزشک اورژانس است. بن با معلولیت «هیدروسفالی» یعنی معلولیت
این داستان مربوط به دختر عمه من هست که معروف هم هست