
کتاب چشمان پنجره می پایدت
معرفی کتاب چشمان پنجره می پایدت
کتاب چشمان پنجره میپایدت نوشتهی فریبا شکورصفت صدیقی، اثری است که توسط نشر سنجاق منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از روایتها و داستانهایی است که در مرز خیال و واقعیت حرکت میکنند و با نگاهی تیزبین به تجربههای انسانی، دغدغههای هویتی، تنهایی، عشق، جستجوی معنا و مواجهه با بحرانهای درونی میپردازد. نویسنده با زبانی تصویری و فضاسازیهای ملموس، شخصیتهایی را خلق کرده که هر یک درگیر پرسشهایی بنیادین درباره بودن، ریشهها، خاطره و امید هستند. روایتها گاه در دل طبیعت و گاه در محیطهای شهری یا آسایشگاهها شکل میگیرند و هر بار، زاویهای تازه از زیستن و رنج و امید را پیش چشم میگذارند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب چشمان پنجره می پایدت
کتاب چشمان پنجره میپایدت اثر فریبا شکورصفت صدیقی، مجموعهای از داستانها و روایتهای کوتاه است که هر یک بهگونهای به تجربههای عمیق انسانی میپردازند. این کتاب با رویکردی تاملبرانگیز، شخصیتهایی را در موقعیتهای گوناگون قرار میدهد؛ از شهرهای مهآلود و خیابانهای بیانتها تا آسایشگاههای سرد و باغچههای کوچک و صمیمی. نویسنده در این اثر، مرز میان واقعیت و خیال را بارها جابهجا میکند و با بهرهگیری از عناصر طبیعت، خاطره، هویت و عشق، به کاوش درونیات انسان میپردازد. ساختار کتاب بهصورت قطعههایی مستقل اما مرتبط است که هرکدام دغدغهای خاص را دنبال میکنند؛ از بحران هویت و گمگشتگی تا جستجوی معنا و تجربههای عاطفی. روایتها با فضاسازیهای دقیق و جزئینگر، خواننده را به دنیایی میبرند که در آن، هر نگاه و هر پرسش، معنایی تازه مییابد. چشمان پنجره میپایدت اثری است که با نگاهی انسانی و گاه شاعرانه، به لایههای پنهان زندگی روزمره و ذهن انسان سرک میکشد.
خلاصه داستان چشمان پنجره می پایدت
کتاب چشمان پنجره میپایدت مجموعهای از داستانها و روایتهایی است که هرکدام بهنوعی به جستجوی هویت، معنای زندگی و تجربههای عاطفی میپردازند. در داستان «شهر گمشده و خاطرات مسافر»، زنی در مه و تنهایی شهری بیانتها سرگردان است و با سرو کهنسالی گفتوگو میکند که پرسشهایی بنیادین درباره بودن و معنای وجود مطرح میکند. روایت «هزارتوی بینام» دختری را به تصویر میکشد که نام و هویت خود را از دست داده و در میان آدمهایی بیروح و بیتفاوت، به دنبال حس تعلق و معنای خود میگردد. در «سایه و خاطره»، دختری با خاطرهی عشقی ازدسترفته در کوهستانی خاموش روبهرو میشود و مرز میان مردگان و زندگان برایش کمرنگ میشود. داستان «پشت پنجرههای زنگزده» تصویری از عشق مادرانه و امید را در دل آسایشگاهی سرد و بیروح به نمایش میگذارد. در «باغچه، اندیشه»، مردی سالخورده با گلهای باغچهاش گفتوگو میکند و به تأمل درباره عشق، مرگ و معنای زندگی میپردازد. روایت «بیداری در کوهستان» سالکی را نشان میدهد که میان عشق زمینی و سلوک معنوی گرفتار شده و در نهایت، با بحران هویت و تنهایی روبهرو میشود. در «سیاهچاله چهل سالگی»، مردی با بحران میانسالی و ترس از گذر عمر دستوپنجه نرم میکند و در سمیناری پرشور، با پرسشهایی درباره معنای زندگی و جوانی روبهرو میشود. هر داستان، با فضاسازیهای دقیق و شخصیتپردازیهای ملموس، به دغدغههای عمیق انسانی میپردازد و مرز میان واقعیت و خیال را به چالش میکشد.
چرا باید کتاب چشمان پنجره می پایدت را بخوانیم؟
چشمان پنجره میپایدت اثری است که با روایتهایی چندلایه و فضاسازیهای ملموس، به دغدغههای بنیادین انسان معاصر میپردازد. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی چون هویت، تنهایی، جستجوی معنا، عشق و بحرانهای درونی، فرصتی برای تأمل و همذاتپنداری فراهم میکند. نویسنده با نگاهی جزئینگر و انسانی، تجربههای روزمره را به پرسشهایی عمیق درباره بودن و زیستن پیوند میزند. روایتها، گاه در دل طبیعت و گاه در محیطهای شهری، تصویری از رنج، امید و مقاومت را پیش چشم میگذارند و خواننده را به سفری درونی دعوت میکنند. این کتاب برای کسانی که به داستانهایی با لایههای روانشناختی و فلسفی علاقه دارند، تجربهای متفاوت و تأملبرانگیز خواهد بود.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به کسانی پیشنهاد میشود که دغدغه هویت، معنای زندگی، تنهایی، بحرانهای عاطفی و جستجوی امید در دل روزمرگیها را دارند. همچنین برای علاقهمندان به روایتهای تاملبرانگیز و داستانهایی با رویکرد روانشناختی و فلسفی مناسب است.
بخشی از کتاب چشمان پنجره می پایدت
«مه غلیظی که بوی تنهایی میداد، شهر را در خود فرو برده بود. آسمان، رنگ یک خاطرهٔ کهنه را داشت و خیابانها، پیچ در پیچ و بیانتها، در هم تنیده بودند. قدمهایش، بیهدف و سرگردان، بر سنگفرشهای نمور و لغزنده، پژواک نامفهومی ایجاد میکردند. ناگهان صدایی در گوشش پیچید؛ صدایی که گویی از اعماق چاهی تاریک و بیانتها یا راهی دور و دراز میآمد: ـ کجا میری، ای گمگشته؟ زن برگشت و به پشت سرش نگاهی انداخت. اما هیچکس را ندید. فقط یک سرو کهنسال که شاخههای استخوانیاش به سوی آسمان دراز شده بودند، در مقابلش ایستاده بود. گویی نگهبانی بود خاموش و مرموز با تنهای پیچ خورده و پوستهای چروکیده که قرن ها راز درخود پنهان داشت. زن قدمی به جلو برداشت. بوی خاک نمناک و خزه در هوا پیچیده بود. سکوت سنگینی بر فضا حاکم بود. سکوتی که تنها با صدای خشخش برگهای خشکیده زیر پاهایش شکسته میشد. ـ من... من نمیدونم. زن با صدایی لرزان پاسخ داد. اما در دلش میخواست بداند که آن سرو کهنسال چگونه میتواند با او حرف بزند و اصلا چرا دارد با او حرف میزند. دلش میخواست بداند موضوع از چه قرار است و سرو چه داستانی برای گفتن دارد. دلش میخواست رازها و تجربههای سالهای دراز عمر او را که در میان شاخههایش پنهان شده بودند بداند.»
حجم
۱۰۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۷۹ صفحه
حجم
۱۰۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۷۹ صفحه