
کتاب مسیر زندگی پر از زخمه
معرفی کتاب مسیر زندگی پر از زخمه
کتاب مسیر زندگی پر از زخمه نوشتهی الهه زکیخانی، اثری در قالب روایت زندگی واقعی است که توسط انتشارات نامه مهر بهصورت الکترونیکی منتشر شده است. این کتاب با نگاهی صمیمی و بیواسطه، داستان زندگی دختری به نام سارا را بازگو میکند؛ دختری که در کنار مادری نابینا و با چالشهای متعدد خانوادگی و اجتماعی بزرگ میشود. مسیر زندگی پر از زخمه نه داستانی تخیلی، بلکه بازتابی از واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی است که با جزئیات و احساسات عمیق به تصویر کشیده شده است. نویسنده با قلمی ساده و روایتمحور، تجربههای زیستهی شخصیت اصلی را از کودکی تا نوجوانی، با تمرکز بر روابط خانوادگی، فقدان، بیماری و امید به آینده، به مخاطب منتقل میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مسیر زندگی پر از زخمه
مسیر زندگی پر از زخمه نوشتهی الهه زکیخانی، روایتی غیرداستانی و مبتنی بر واقعیت است که به زندگی سارا، دختری با شرایط خاص خانوادگی، میپردازد. کتاب در قالب خاطرهنویسی و روایت اولشخص، فراز و نشیبهای زندگی سارا را از کودکی تا نوجوانی دنبال میکند. محور اصلی روایت، رابطهی عمیق و پیچیدهی سارا با مادر نابینایش است؛ مادری که پس از یک حادثه، بینایی خود را از دست داده و با بیماری سرطان نیز دستوپنجه نرم میکند. در کنار این رابطه، نقش مادربزرگ و خالهها نیز در شکلگیری شخصیت و احساسات سارا برجسته شده است. کتاب با زبانی صمیمی و جزئینگر، به موضوعاتی چون فقدان پدر، حسرتها و آرزوهای کودکانه، بیماری، مرگ، بلوغ و مسئولیتپذیری میپردازد. ساختار کتاب مبتنی بر روایتهای پیوسته و خاطرات روزمره است که بدون ورود به پیچیدگیهای فرمی، تصویری ملموس از زندگی یک خانوادهی کوچک اما پر از عشق و رنج ارائه میدهد.
خلاصه داستان مسیر زندگی پر از زخمه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! کتاب با معرفی سارا، دختری هشتساله که در کنار مادری نابینا و مادربزرگی حساس زندگی میکند، آغاز میشود. پدر سارا در تصادفی پیش از تولد او فوت کرده و مادرش نیز در همان حادثه بینایی خود را از دست داده است. سارا از همان کودکی نقش عصای دست مادر را ایفا میکند و رابطهای عمیق و وابسته میان آنها شکل میگیرد. مادربزرگ، که وابستگی شدیدی به دخترش (مادر سارا) دارد، گاهی با سارا سرد رفتار میکند اما در بزنگاهها عشق و نگرانیاش را نشان میدهد. داستان با روایت سفرهای خانوادگی، خاطرات تابستانی در شمال، آرزوهای کودکانهی سارا و حسرتهایش برای داشتن پدر و دوچرخه، پیش میرود. بیماری سرطان مادر، نقطهی عطفی در زندگی سارا است؛ او شاهد مبارزهی مادر با بیماری و تلاش مادربزرگ برای درمان دخترش است. سارا با بلوغ جسمی و روحی مواجه میشود و مسئولیتهای بیشتری را بر عهده میگیرد. در نهایت، مرگ مادر، ضربهی بزرگی به سارا وارد میکند و او را با دنیایی از فقدان، مسئولیت و پرسشهای بیپاسخ دربارهی عدالت و سرنوشت روبهرو میسازد. کتاب با توصیف احساسات عمیق سارا پس از این فقدان و تلاشش برای ادامهی زندگی در کنار مادربزرگ، به پایان میرسد.
چرا باید کتاب مسیر زندگی پر از زخمه را بخوانیم؟
این کتاب با روایت صادقانه و بیپرده از زندگی دختری درگیر با فقدان، بیماری و مسئولیتهای زودهنگام، تصویری ملموس از تابآوری و رشد در دل سختیها ارائه میدهد. مسیر زندگی پر از زخمه، نهتنها به موضوعات مهمی چون نابینایی، بیماری، مرگ عزیزان و بلوغ میپردازد، بلکه نشان میدهد چگونه عشق، همدلی و امید میتواند در تاریکترین لحظات زندگی، راهگشا باشد. خواندن این کتاب فرصتی است برای لمس تجربههای زیستهای که شاید در ظاهر ساده باشند اما در عمق خود، حامل پیامهایی دربارهی ارزش خانواده، قدرت زنان و اهمیت پذیرش و سازگاری با شرایط دشوار هستند. روایت جزئینگر و احساسی کتاب، امکان همذاتپنداری با شخصیتها را فراهم میکند و مخاطب را به تأمل دربارهی معنای واقعی خوشبختی و رنج دعوت میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به کسانی پیشنهاد میشود که دغدغهی روابط خانوادگی، تابآوری در برابر مشکلات، فقدان عزیزان و رشد فردی دارند. همچنین برای علاقهمندان به روایتهای واقعی و خاطرهنویسی، و کسانی که به دنبال درک بهتر تجربههای زیستهی زنان و کودکان در خانوادههای ایرانی هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب مسیر زندگی پر از زخمه
«مادرم از بوی سیب میتوانست متوجهی رنگ سیب شود. گاز بزرگی به سیب زدم و گفتم: آخیش! سیب خوشمزهترین میوهی دنیاست. مامان میدونی اگه بزرگ شدم، میخوام یهباغ پر از درخت سیب داشتهباشم؟ سیبها رو نمیخوام اصلا بفروشم، همشونو یا میخورم یا خشک میکنم یا مربا میکنم یا کمپوت، شایدم بشه مثل توتفرنگی فریز کرد! مادرم زد زیر خنده و گفت: زود باش، سریع بگو من یا باغ سیب؟ داشتم سیبم را گاز میزدم که با شنیدن این حرف، یکدفعه سرجایم خشک شدم و دهانم باز ماند. مادر پرسید: چی شد سارا؟ داری فکر میکنی؟ و خندید. من دیگر به سیب گاز نزدم. دست مادرم را باز کردم و سیب را کف دستش گذاشتم و گفتم: من دیگه سیب نمیخوام مامان. - چرا؟ دلدرد گرفتی مامانی؟ - نه من حتی این سیب رو هم نمیخوام چون من تو رو صدتا دوست دارم. صد آخرین عددی بود که در مدرسه یاد گرفتهبودم. مادرم سرم را روی سینهاش گذاشت، دستی روی صورتم کشید و اشک ریخت.»
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه