تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب هیولای آن سوی حصار
معرفی کتاب هیولای آن سوی حصار
کتاب الکترونیکی «هیولای آن سوی حصار (ماجراهای باشگاه صبحانهخوری؛ ۱)» نوشتهٔ مارکوس رشفورد و الکس فالاس-کویا با ترجمهٔ حورا نقیزاده و نشر کولهپشتی، داستانی ماجراجویانه برای نوجوانان است. این کتاب با محوریت گروهی از بچهها در باشگاه صبحانهخوری مدرسه، به موضوعاتی مانند دوستی، حل معما و پذیرش تفاوتها میپردازد. فضای مدرسه، روابط میان دانشآموزان و چالشهای شخصی هرکدام، بستر اصلی روایت را شکل میدهد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب هیولای آن سوی حصار
«هیولای آن سوی حصار» اولین جلد از مجموعهٔ «ماجراهای باشگاه صبحانهخوری» است که در قالب داستانی معمایی و ماجراجویانه، زندگی گروهی از دانشآموزان مدرسهٔ راثرفورد را دنبال میکند. این کتاب در دورهای معاصر روایت میشود و دغدغههای نوجوانان، از جمله تعلق داشتن، دوستی، ترسها و امیدها را به تصویر میکشد. نویسندگان با الهام از تجربیات شخصی و اجتماعی، فضایی خلق کردهاند که در آن کودکان با چالشهایی روبهرو میشوند که فراتر از مسائل روزمره است؛ از گم شدن توپ فوتبال تا مواجهه با موجودی مرموز در آن سوی حصار مدرسه. کتاب با نگاهی به اهمیت کار گروهی، پذیرش تفاوتها و قدرت تخیل، سعی دارد نوجوانان را به کشف دنیای پیرامون و خودشان تشویق کند. روایت داستان با طنز، هیجان و لحظاتی از تردید و رشد همراه است و شخصیتها هرکدام با ویژگیهای منحصربهفردشان، رنگ تازهای به داستان میبخشند.
خلاصه کتاب هیولای آن سوی حصار
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با مارکوس، پسری نوجوان، آغاز میشود که پس از گم شدن توپ فوتبالش در آن سوی حصار مدرسه، دچار احساس شکست و بیانگیزگی میشود. او به همراه دوستانش، لیز، استیسی و آسیم، گروهی به نام «کارآگاههای باشگاه صبحانهخوری» تشکیل میدهد تا راز گم شدن وسایل و حضور موجودی مرموز را کشف کنند. ماجراها آنها را به ساختمانی متروکه و روبهرو شدن با موجودی عجیب میکشاند که ابتدا تصور میکنند هیولا یا موجودی ماورایی است. در مسیر جستوجو، هرکدام از اعضا با دغدغهها و ترسهای شخصی خود مواجه میشوند و یاد میگیرند که دوستی، همکاری و پذیرش تفاوتها چطور میتواند به حل مشکلات کمک کند. در نهایت، با پیگیری سرنخها و کار گروهی، متوجه میشوند که «هیولا» در واقع سگی ولگرد است که به اشتباه برایشان ترسناک جلوه کرده بود. داستان با بازگشت انگیزهٔ مارکوس به فوتبال و تقویت دوستی میان اعضای گروه پایان مییابد، بیآنکه همهٔ معماها به طور کامل حل شده باشد و راه برای ماجراجوییهای بعدی باز میماند.
چرا باید کتاب هیولای آن سوی حصار را خواند؟
این کتاب با روایت ماجرایی پرکشش و شخصیتهایی باورپذیر، به دغدغههای نوجوانان دربارهٔ تعلق داشتن، دوستی و عبور از ترسها میپردازد. داستان، همزمان که سرگرمکننده است، به اهمیت کار گروهی، احترام به تفاوتها و قدرت تخیل اشاره میکند. مخاطب با خواندن این اثر، با چالشهای رشد فردی و اجتماعی روبهرو میشود و میآموزد که گاهی پشت ترسها و سوءتفاهمها، حقیقتی سادهتر و انسانیتر پنهان است.
خواندن کتاب هیولای آن سوی حصار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای نوجوانان و پیشنوجوانانی مناسب است که به داستانهای معمایی، ماجراجویانه و مدرسهمحور علاقه دارند. همچنین برای کسانی که با دغدغههایی مانند دوستی، پذیرش تفاوتها، یا احساس تعلق دستوپنجه نرم میکنند، میتواند الهامبخش باشد. والدین و مربیان نیز میتوانند از این کتاب برای گفتوگو دربارهٔ احساسات و روابط اجتماعی بهره ببرند.
فهرست کتاب هیولای آن سوی حصار
- فصل اول: معرفی مارکوس و باشگاه صبحانهخوری؛ ورود به ماجرای گم شدن توپ فوتبال و شکلگیری گروه کارآگاهان. - فصل دوم تا چهارم: آشنایی با اعضای گروه، تلاش برای کشف راز گم شدن وسایل و ورود به ساختمان متروکه. - فصل پنجم تا هشتم: مواجهه با موجود مرموز، شکلگیری دوستیها و چالشهای شخصی اعضا. - فصل نهم تا دوازدهم: تلاش برای یافتن سرنخها، ساخت مخفیگاه و تعمیق روابط گروهی. - فصل سیزدهم تا شانزدهم: برنامهریزی برای به دام انداختن موجود، کشف حقیقت و حل سوءتفاهمها. - فصل هفدهم تا بیستم: بازگشت انگیزه، تقویت دوستیها و جمعبندی ماجراها؛ آماده شدن برای پروندههای جدید.
بخشی از کتاب هیولای آن سوی حصار
«مارکوس دست در جیبش کرد و از تعجب پلکی زد، چون دست راستش به چیزی کشیده شد. شبیه تکهای کاغذ بود. یکدفعه در راهرو ایستاد و کاغذ را بیرون کشید و با سردرگمی به آن خیره شد. با دستخط خوبی این جمله نوشته شده بود: اگر بهخاطر رد کشیده شدن خودکار روی کاغذ نبود، مارکوس پیش خودش میگفت که حتماً این نوشته را با پرینتر چاپ کرده بودند. «ک.ب.ص...» مارکوس اخمی کرد. اصلاً نمیدانست این حروف مخفف چه چیزی هستند. خوب به انتهای راهرو نگاه کرد تا ببیند کسی را که برگه را در جیبش چپانده میبیند یا نه، ولی راهرو خالی بود. پایین برگه دو تا مربع کشیده شده بود. زیر مربع سمت چپ کلمهٔ بله و زیر مربع سمت راست کلمهٔ نه را نوشته بودند. بله یا نه؟ چطوری میخواست تصمیم بگیرد که به چیزی ملحق شود که هیچی از آن نمیدانست؟ چشمهای مارکوس با دودلی از این مربع به آن مربع میچرخید. یکدفعه، صدای جیرجیر بلندی از انتهای راهرو آمد. مارکوس سرش را بالا گرفت و نگاه کرد. درِ یکی از کلاسهای آنجا بسته شد، ولی مارکوس کسی را که از آن عبور کرده بود ندید. یعنی همان کسی بود که نوشته را در جیب مارکوس گذاشته بود؟ قبل از اینکه وقت فکر کردن داشته باشد، بدنش به حرکت درآمد و بهسمت آن در رفت. تقریباً به آنجا رسیده بود که یکدفعه فهمید دارد چه کار میکند. ایستاد و برای خودش لبخندی زد. چرا باید دنبال آدم غریبهای راه میافتاد که احتمالاً سعی کرده بود با یک نوشته سر کارش بگذارد؟ همهٔ این چیزها احمقانه بود. مارکوس به نشانهٔ تأسف سری تکان داد، رویش را برگرداند و دوباره بهسمت باشگاه صبحانهخوری به راه افتاد.»
حجم
۷۷۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۷۷۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه