
کتاب سرگذشت عزیزبیک
معرفی کتاب سرگذشت عزیزبیک
کتاب «سرگذشت عزیزبیک» نوشتۀ آیفر تونچ و ترجمۀ مژگان دولت آبادی است و آنیک آن را منتشر کرده است. این رمان، با نثری شاعرانه و واقعگرایانه، تصویری از انسانی ارائه میدهد که در کشاکش میان خاطرات و واقعیت، عاشقانهای را تا پایان با خود حمل میکند.
درباره کتاب سرگذشت عزیزبیک
رمان سرگذشت عزیزبیک نوشتهٔ آیفر تونچ، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر ترکیه، داستانی عمیق، تلخ و شاعرانه دربارهٔ تنهایی، عشق و فروپاشی تدریجی انسان در برابر زندگی است. این رمان بهدور از روایتهای معمول عاشقانه، تصویری انسانی، بیپیرایه و درعینحال پر از جزئیات ظریف از مردی به نام عزیزبیک ارائه میدهد؛ مردی که زندگیاش با عشقی نافرجام گرهخورده و این عشق، همچون زخمی مزمن، در تمام لحظات حیاتش تداوم مییابد.
آیفر تونچ با زبانی دقیق، توأم با طنز تلخ و نگاهی چندلایه، شخصیت اصلی داستان را در میانهٔ غرور، شکست، عشق و حسرت مینشاند. نقطهٔ آغاز همه چیز، عشقی است که عزیزبیک به زنی به نام مریم پیدا میکند؛ اما این عشق، نه رهایی میآورد و نه آرامش. برعکس، مثل اندامی فلج یا قلبی نامنظم، همیشه با اوست و زندگیاش را در مسیر بیثباتی و اندوه هدایت میکند. نگاه عزیزبیک به مریم، نه فقط نگاه شهوانی یا تحسین زیبایی، بلکه مواجههای درونی با چیزی است که بعدها او را از پا درمیآورد: چشمانی که نمیتواند از آنها بگریزد، عشقی که نمیتواند از آن عبور کند.
آیفر تونچ فضای رمان سرگذشت عزیزبیک را با تصاویری ملموس از استانبولِ معاصر، میخانهها، خیابانها و اتاقهای تنگ روشن کرده با نور چراغهایی زرد و مریض، غنی میکند. او نهتنها شخصیت عزیزبیک را با تمام ضعفها، حسرتها و توهماتش تصویر میکند، بلکه با روایت روانشناسانهٔ خود، خواننده را به قلب ذهن و روح او میبرد؛ جایی که مرز بین واقعیت و خیال محو میشود. صحنهٔ آغازین رمان سرگذشت عزیزبیک در میخانۀ زکی و پس از آن خلوت عزیزبیک در خانهاش، از همان ابتدا لحن غمزده و فروپاشی تدریجی شخصیت را پیش چشم میکشد. سرگذشت عزیزبیک نه فقط دربارهٔ یک مرد، بلکه روایت جامعهای است در حال تغییر، افرادی از طبقات پایین که گرفتار گذشتهاند و مردانی که با احساساتی ناتمام، در دل شهری پرهیاهو به فراموشی سپرده میشوند.
خواندن کتاب سرگذشت عزیزبیک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرگذشت عزیزبیک
«شبی در میخانۀ زکی اتفاقی غمانگیز افتاد. زکی عزیز بیک را زیر مشت و لگد گرفت و بیرون انداخت. هیچکس بهدرستی بهخاطر نمیآورد ماجرا چطور شروع شد و چه اتفاقی افتاد. اینطرف و آن طرف هر کس حرفی میزد بعضی میگفتند: «زکی شروع کرد. بعضیها هم با اعتراض میگفتند: نخیر عزیز بیک مست لایعقل بود. بین مشتریها هم بودند کسانی که اعتقاد داشتند در کل کار زشتی بوده است و میگفتند: اصلاً مسئلهای نبود که بخواد آنقدر بزرگ بشه.»
حجم
۵۶۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۵۶۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه