
کتاب آوار بی کسی
معرفی کتاب آوار بی کسی
کتاب آوار بی کسی نوشتهٔ مریم پیران است. انتشارات آئی سا این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آوار بی کسی
کتاب آوار بی کسی برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که سه فصل دارد. عنوان این سه فصل عبارت است از «مروری بر گذشته»، «زمان حال» و «سه سال بعد». در بخشی از مقدمهٔ این اثر معلوم میشود که یک شخصیت با چمدانش در قبرستان به سر میبرد. راوی میگوید صدای خشخش چمدان کوچک این شخصیت، سکوت سرد قبرستان را میشکند. او با شانههایی خمیده و چشمهایی یختر از گودالهای تاریک ماه راه میرود. او یک آواره است. داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب آوار بی کسی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آوار بی کسی
«با صدای آوای زیبای جیک جیک پرندهها و نسیم خنکی که میوزید چشمان زیبایش را آرام باز کرد. موقعیتش را تشخیص نداد؛ اما پس از چند ثانیه بالاخره همه چیز یادش آمد و آه از نهادش بلند شد. به یاد آورد آوارگیاش را..
به یاد آورد بیکسیهایش را...
چشمانش را محکم بست که قطره اشکی بیاختیار از چشمانش پایین چکید.
اینجا که دیگر کسی ضعیف بودنش را نمیدید. کمی میتوانست خودش باشد!
با بدنی کوفته از جایش بلند شد و از وضعی که گریبانگیرش شده بود پوزخندی بر لبش نشست. نه به آن تخت سلطنتی و راحتی و زیبایش و نه به این وضعش که بالشش دستش بود و پتویش شالش! از بدبختی خودش خندهاش گرفت.
شالش را از رویش برداشت و روی سرش انداخت و از کلبه بیرون رفت. حال بهتر میتوانست دور و اطرافش را ببیند، دیشب که هوا تاریک بود و چیزی را نمیتوانست تشخیص دهد.
کلبه انگار وسط بیابانی بود. نگاه مستقیمش را به نقطهای دوخته بود که همان قبرستان بود. طرفهای دیگر هم چیزی جزء بیابانی برهوت نبود. با صدای پیرمرد سرش را به سمت راستش برگرداند.
- خوب خوابیدی بابا جان؟
چقدر صدایش طنین مهربانی داشت و مگر انسانهای خوب با دلی پاک و مهربان هنوز هم وجود داشتند؟! پیرمرد روی تختش نشسته بود و پیک نیک هم در کنارش بود، با کتری و قوری که سیاهی و رنگ و رو رفتهگیاش از دور هم هویدا بود.
- سلام، بله خیلی خوب بود، ممنونم از این که بزرگواری کردید و نگذاشتید آوارهٔ کوچه و خیابون بشم.
پیرمرد لبخندی با همان خلق و خوی مهربانیاش زد و با اشاره به سمت چپ کلبه گفت:
- مستراح اون طرفه بابا جان، برو یک آبی هم به صورتت بزن تا سرحال و قبراق بشی!
طنین با تشکری کوتاه به همان سمت رفت و بعد از اینکه دست و صورتش را آب زد، صورتش را با آستین مانتویش خشک کرد، چون حولهای در آن جا نیافت. در دلش پوزخندی زد، اینجا دور از شهر، مگر امکانات داشت؟! همین هم از سرش زیاد بود. چون از این به بعد دوباره باید آوارهٔ خیابانها میشد و همینش را هم نداشت!»
حجم
۳۸۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۷۰ صفحه
حجم
۳۸۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۷۰ صفحه