دانلود و خرید کتاب موج مرگ آنتونی هورویتس ترجمه تینا فلاحتی نوین
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب موج مرگ

کتاب موج مرگ

معرفی کتاب موج مرگ

کتاب موج مرگ نوشتهٔ آنتونی هورویتس و ترجمهٔ تینا فلاحتی نوین است. نشر ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.

درباره کتاب موج مرگ

کتاب موج مرگ (Stormbreaker) رمانی برای گروه سنی نوجوان است. عنوان برخی از فصل‌های این اثر عبارت است از «بهشت اتومبیل‌ها»، «خُب چه می‌گویی؟»، «اسباب‌بازی‌ها مال ما نیستند»، «مرگ در علف‌های بلند» و «قلدر مدرسه». این رمان که نخستین‌بار در سال ۲۰۰۰ میلادی انتشار یافت، روایتگرِ وقتی است که عموی «الکس» به‌شکلی اسرارآمیز کشته شد. الکس درمی‌یابد که عمویش آنطور که خودش گفته، فقط یک معاون بانک نبوده؛ بلکه جاسوسی برای حکومت بریتانیا بوده است. حالا حکومت از «الکس» می‌خواهد که به‌جای عمویش در یک مأموریت حضور داشته باشد؛ تحقیق درمورد شرکتی که سازندهٔ کامپیوترهایی پیشگامانه به نام «طوفان‌شکن» است. رئیس شرکت قصد دارد به هر مدرسهٔ راهنمایی در انگلستان، یکی از این کامپیوترها را هدیه بدهد، اما دوستیِ او با کشورهای ستیزه‌جو و همین‌طور مرگ عموی «الکس» باعث شده است که او به چهره‌ای مشکوک تبدیل شود. «الکس» در نقش یک نابغهٔ کامپیوتر وارد شرکت می‌شود و بسیار سریع سرنخ‌هایی را از عمویش می‌یابد.

خواندن کتاب موج مرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدار رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب موج مرگ

«آلکس با شتاب از خانه بیرون آمد و به هوای آزاد قدم گذاشت. دور و برش را پایید. مراقب صدای آژیرها بود، نگهبان‌ها به طرفش دویدند و دو اتومبیل که هنوز کمی دورتر بودند، از مسیر اصلی به طرف خانه آمدند. با آن‌که معلوم بود مشکلی پیش آمده است، فقط امیدوار بود هنوز کسی نفهمیده باشد اشکال از کجاست. آنها نمی‌بایست دنبال او می‌گشتند، دست‌کم، نه هنوز. این مسئله به او فرصت می‌داد.

به نظر می‌رسید همان‌وقت هم خیلی دیر کرده بود. هلیکوپتر خصوصی سایل رفته بود. فقط هواپیمای باری مانده بود. اگر آلکس قرار بود در پنجاه‌ونه دقیقه‌ای که وقت داشت به موزهٔ علوم در لندن برسد، باید سوار آن می‌شد. هواپیمای باری داشت حرکت می‌کرد، به تدریج در حال راه افتادن بود. در عرض یکی دو دقیقه آزمایش‌های قبل از پرواز را انجام می‌داد. بعد پرواز می‌کرد.

آلکس به اطراف نگاه کرد و جیپ ارتشی روبازی را دید که در راه اتومبیل‌رو نزدیک در جلویی توقف کرده بود. نگهبانی کنار آن ایستاده بود، سیگاری در دست داشت، برای این‌که مراقب اوضاع باشد به دوروبر نگاه می‌کرد، اما نگاهش به‌سمت دیگری بود. عالی بود. آلکس از روی سنگریزه‌ها با سرعت دوید. از خانه سلاحی آورده بود. درست وقتی داشت از اتاق بیرون می‌آمد یکی از نیزه‌اندازهای صید نهنگ سایل، شناور در آب، از کنار او گذشت و او هم برای این‌که دست‌کم وسیله‌ای برای دفاع از خود داشته باشد آن را قاپید. در آن موقع، شلیک به نگهبان، کار ساده‌ای بود. یک نیزه به پشتش شلیک می‌کرد و جیپ مال او می‌شد، اما آلکس می‌دانست نمی‌تواند این کار را بکند. هر چقدر هم آلن‌بلانت و ام‌آی ۶ می‌خواستند او را تغییر بدهند، آماده نبود با خونسردی شلیک کند. نه برای کشورش و نه حتی برای نجات جان خودش.

وقتی آلکس نزدیک شد نگهبان به بالا نگاه کرد و دستش به طرف اسلحه‌ای رفت که در جای اسلحهٔ روی کمربندش قرار داشت. موفق نشد. آلکس دستهٔ نیزه‌انداز را به کار برد، آن را چرخاند و به زیر چانهٔ نگهبان محکم ضربه زد. نگهبان دولا شد، اسلحه از دستش افتاد. آلکس آن را قاپید و توی جیپ پرید و با خوشحالی دید سوییچ اتومبیل سرجایش است. سوییچ را چرخاند و صدای روشن شدن موتور را شنید. رانندگی بلد بود. این چیز دیگری بود که یان‌رایدر وقتی دید پایش آنقدر بلند شد که به پدال اتومبیل برسد به او یاد داده بود. اتومبیل‌های دیگر داشتند به او نزدیک می‌شدند. به احتمال زیاد، او را موقع حمله به نگهبان دیده بودند. هواپیما دور زده بود و داشت برای بلند شدن از روی باند آماده می‌شد.

سر وقت به هواپیما نمی‌رسید.

شاید از همه طرف نزدیک شدن خطر، حس‌های او را تحریک کرده بود. شاید به دلیل قبلا در آخرین لحظات گریختن‌هایش از آن همه خطر بود، اما آلکس حتی به فکر کردن هم نیاز نداشت. چنان می‌دانست باید چه‌کار کند که انگار درگذشته بارها این کار را انجام داده باشد و شاید آموزش‌هایی که دیده بود خیلی موثرتر از آن بود که فکر می‌کرد.

دست در جیب کرد و یویویی را که اسمیترز به او داده بود بیرون آورد. کمربندی که بسته بود یک برجستگی فلزی داشت و او یویو را به آن کوبید، حس کرد دستگاه، همان‌طور که طراحی شده بود، صدایی داد و در جا وصل شد. بعد با نهایت سرعت، انتهای نوار نایلونی را به نوک سرنیزه وصل کرد. در آخر اسلحه‌ای را که از نگهبان گرفته بود در پشت شلوار سربازی‌اش جا داد. آماده بود.

هواپیما آزمایش‌های قبل از پروازش را انجام داده بود و به سمت باند پرواز قرار گرفته بود. پروانه‌های موتورهایش با آخرین سرعت درحال چرخش بودند.

آلکس دنده را جا زد، ترمز دستی را خواباند، جیپ را به سرعت جلو راند، با شتاب خیابان و سبزه‌ها را رد کرد و به طرف باند پرواز حرکت کرد. همان‌وقت صدای شلیک مسلسل‌ها بلند شد. وقتی آینهٔ بغلش منفجر شد و باران گلوله بر شیشهٔ اتومبیل و در بارید او به سرعت روی فرمان خم شد و خودش را کنار کشید. دو اتومبیل با سرعت به طرفش می‌آمدند، روبروی هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند. روی صندلی عقب هر کدام نگهبانی از پنجره به بیرون خم شده بود و به سوی او شلیک می‌کرد. آلکس میان آنها پیچید و در یک لحظهٔ وحشتناک یکی از آنها در هر طرفش قرار داشت. بین دو اتومبیل قرار گرفته بود و نگهبان‌ها از چپ و راست به او شلیک می‌کردند، اما بعد رد شد. نگهبان‌ها از او عقب ماندند و به هم شلیک کردند. شنید یکی از آنها فریادی زد و اسلحه‌اش را انداخت. یکی از اتومبیل‌ها هدایتش را از دست داد و به جلوی خانه برخورد کرد، بدنهٔ فلزی در مقابل آجرها مچاله شد. دیگری با صدا ترمز کرد، برگشت، باز دنبال او آمد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۲۱۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان