دانلود و خرید کتاب مویه مرغ مغموم کلرنس میجر ترجمه شهرزاد هاشمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مویه مرغ مغموم

کتاب مویه مرغ مغموم

نویسنده:کلرنس میجر
انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مویه مرغ مغموم

کتاب مویه مرغ مغموم نوشتهٔ کلرنس میجر و ترجمهٔ شهرزاد هاشمی است. نشر قطره این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب مویه مرغ مغموم

کتاب مویه مرغ مغموم برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است که در ۴۰ فصل نوشته شده است. «مَنفرِد بَنکس»، شاعر و خواننده‌ای محلی است که حین اجرای ترانه‌های «بیگ بیل» و «چارلی پَتِن» قلب‌ها را با صدای خشدار و نوای فریبندهٔ سازدهنی‌اش لبریز می‌کند. زندگی روزمرهٔ او سرشار از اشاره و کنایه به بلوز است. دوست و نوازندهٔ همراهش، «سالومون تیگ‌پِن» («سالی»)، یار و همراهش در می‌گساری چنان به گیتارش چنگ می‌زند که گویی معشوق گمشدهٔ اوست. به نظر می‌رسد این دو مرد نوازندگی خود را مدیون «اُلد کرو» باشند، اما اشعار چارلی همیشه در جست‌وجوی بیت‌ها و قافیه‌هایی است که چیزی فراتر از واقعیت و طبیعت را کاوش می‌کند و گاهی در جست‌وجوی عالمی بالاتر، جرئت می‌کند که قلب و ذهن طوفان‌زدهٔ خویش را رها کند.

خواندن کتاب مویه مرغ مغموم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مویه مرغ مغموم

«کلیو سر کار بود و فرزندشان هم در مهد ستارهٔ قطبی. کمی از ساعت ده صبح گذشته بود که مَن در خیابان بیست‌وچهارم، از سر عادت و نه برای باده‌نوشی، به‌راه افتاد. می‌خواست برای نوشیدن کوکاکولا وارد قصر شود که پرسی را آن‌سوی خیابان، جلوِ میخانهٔ خانم اِتا، دید. پرسی صدایش زد که برود آن‌طرف.

وقتی مَن رفت آن‌طرف، پرسی لبخندی زد و چشم‌هایش همان برق همیشگی را داشتند. گفت: «کجایی، رفیق؟ حالا که دیگه نوشیدنی نمی‌خوری و توی قصر هم واسه خودت اسم‌ورسمی به‌هم زدی، دیگه کم‌پیدا شدی. بچه‌ها می‌گن واسه اجراهات یه‌جور عجیبی شلوغ می‌شه. ببینم، دیگه خوش‌گذرونی نمی‌کنی؟»

مَن لبخندی زد و گفت: «همین دوروبرم. چه خبر؟»

«خودت می‌دونی چه خبره. نیویورک داره می‌بره. خبر مهم اینه.» پرسی لبخندی را که انگار به دهانش چسبیده بود روی صورتش حفظ کرد.

مَن گفت: «آهان، آره!» شرطشان یادش آمد. با پرسی سر ده دلار شرط بسته بود که فیلادلفیا پدر نیویورک را در مسابقات سالانه درمی‌آورد. بازی‌ها شروع شده بودند. مَن خبر داشت،‌ ولی چندان پیگیری نکرده بود. پرسید: «کی داره می‌بره؟»

«عقلت سر جاشه؟ کی می‌بره؟ نیویورک داره می‌بره، رفیق. اون‌ها دارن می‌برن. شاید بهتر باشه همین الان ده دلار رو رد کنی بیاد.»

«اون‌ها که هنوز جام رو نگرفته‌ن.»

حالت صورت پرسی ناگهان عوض شد، گفت: «گرسنه‌م. دلم سوسیس و تخم‌مرغ می‌خواد. با این شکم خالی که دیگه نمی‌تونم بنوشم. تو صبحونه خوردی؟»

«نه، من هم بدم نمی‌آد یه چیزی بخورم.»

از آنجایی که هیچ ماشینی رد نمی‌شد، چراغ قرمز را رد کردند و رفتند آن‌طرف خیابان.

به آن‌طرف که رسیدند، پرسی گفت: «راستی، واسه رفیقت خیلی بد شد.»

مَن به پرسی نگاه کرد و گفت: «چی؟»

«سالی. خبر داری که؛ نداری؟»

«از چی خبر دارم؟»

آن دو به راهشان ادامه دادند، از جلوِ قصر و خیاطی وِبستِر رد شدند. پشت درهای خیاطی، خود آقای وِبستِر، با قامتی خمیده و شکننده، داشت زیردامنی یک پیراهن آبی پشمی را کوک می‌زد و زن درشتی که این پیراهن تنش بود نفسش را حبس کرده بود و زاهدانه به سقف زل زده بود. در دیوار انتهای خیاطی تقویمی مصور بود با عکس مسیح که دست‌هایش را به آسمان برده بود و به بالا چشم دوخته بود، درست مثل خانم مشتری.

پرسی سرش را تکان داد و گفت: «سالی زد به سرش. واسه من قاتی کرد. مجبور شدم اخراجش کنم. سالی هنوز نفهمیده که به نفعشه گنده‌تر از دهنش حرف نزنه.»

مَن احساس دردی در قفسهٔ سینه‌اش کرد، گفت: «مگه چی شده؟»

از جلوِ دفتر مِسِنجِر هم رد شدند. از لای درِ باز، مَن میز منشی را دید و زن زیبا و جوانی که پشت آن نشسته بود و داشت به ناخن‌هایش لاک قرمز می‌زد. قرمز، رنگ او برای زندگی و رابطه، رنگی که فریاد می‌کشد. پشت سر او، دری که به دفتر ناشر راه داشت باز بود. ناشر، درشت و میان‌سال، با غبغب و کت‌وشلواری راه‌راه که بدقواره‌اش کرده بود، مردی که مَن چهره‌اش را می‌شناخت، ولی نامش را نمی‌دانست، با غرور خاصی پشت میزش نشسته بود. ناشر گاهی به قصر می‌آمد و تلاش می‌کرد که جورِنا را برای سفارش دادن تبلیغ به روزنامه قانع کند.

پرسی هنوز داشت حرف می‌زد: «اومده بود سر کار و این‌قدر مست بود که نمی‌تونست درست کار کنه. اون پیرمرد سفید بیچاره، اسکار، رو تا سرحد مرگ ترسونده بود. بلندبلند داشت چرت‌وپرت می‌گفت. چیزی نمونده بود اسکار بهش شلیک کنه. اگه من دخالت نکرده بودم، حتماً شلیک کرده بود. به اسکار گفتم که زن پسره ولش کرده و اون ناراحته. اسکار این‌جوری تفنگش رو کنار گذاشت.»

مَن درِ چرب کافهٔ کارتر را باز کرد و اجازه داد پرسی اول داخل شود. بوی قوی فلفل قرمز و ادویهٔ سوسیس خورد توی صورت مَن. هوا از دود سیگار مانده و تازه غلیظ شده بود؛ دود شدید اجاق و روغن مانده. میزها پر بودند، اما سه صندلی از شش تای پشت پیشخان خالی بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۷۰ صفحه

حجم

۳۷۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۷۰ صفحه

قیمت:
۱۱۳,۰۰۰
۵۶,۵۰۰
۵۰%
تومان