کتاب خانه امن
معرفی کتاب خانه امن
کتاب خانه امن نوشتهٔ آنیکا میلیسیچ استنلی (Annika Milisic - Stanley) و ترجمهٔ بیتا ابراهیمی است. انتشارات کتابسرای نیک این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خانه امن
کتاب خانه امن (The Disobedient Wife) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است که در ۳۸ فصل نوشته شده است. این رمان که با پیشگفتاری به قلم «آبتین گلکار» نوشته شده، شما را به زیر پوست شهرهای تاجیکستان میبرد؛ به روزمرگیهای پر از آشوب و دلهرهٔ دو زن به نامهای «نرگس» و «هریت»؛ یکی فقیر و ستمدیده و دیگری ثروتمند و تبعهٔ بریتانیا. این رمان را روایتگر وضعیت سیاسی و اجتماعی تاجیکستان و شرایط زنان این سرزمین دانستهاند.
خواندن کتاب خانه امن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه امن
«فردای آن روز ذهن نرگس بهشدت مشغول بود، دائم به فیضالله فکر میکرد، به اینکه آیا دوباره او را خواهد دید. تمام شب بیدار دراز کشیده و فکر کرده بود که شاید بهتر است به دیدن پولاد برود و به او التماس کند که بماند؟ نمیدانست پولاد در عوض چنین کاری از او چه خواهد خواست. با خودش فکر کرده بود نمیتوانم برگردم و با او زندگی کنم، نمیتوانم مواد مخدر قاچاق کنم، اما شاید بتوانم کمی بهتر با او رفتار کنم، شاید رفتنش را به تأخیر بیندازد. این فکر بدنش را میلرزاند. حتی فکرکردن به معاشقهٔ ناخوشایند با او و مشتهای سنگینش او را اذیت میکرد، اما هر چه بود، بهتر از ندیدن فیضالله بود. تصمیم گرفت؛ صبر میکنم از روسیه برگردد و بعد به دیدنش میروم. ذهنش به هم ریخته بود، ولی با همهٔ اینها متوجه شد که تمام دو روز گذشته خانم هریت رفتار عجیبی داشته است، زن با سر آویخته و پاکشان به آشپزخانه میآمد و بعد به اتاقش میرفت و تا وقت رفتن نرگس همانجا میماند. همهٔ کارهای عادیاش را کنار گذاشته بود، نرگس را همراه ایوان میفرستاد که بچه را به مدرسه ببرد یا از مدرسه برگرداند، همهٔ قرارهایش را لغو کرده بود، تلفنش را خاموش کرده بود، تلفن خانهاش را از پریز کشیده بود. آن روز نرگس با احتیاط در اتاقش را زد.
«خانم هریت، باید برم خونه.»
«الان میآم.»
هریت در را باز کرد. بلوز و شلوار خواب و ژاکتی کهنه به تن داشت. اتاق تاریک بود. تختخواب بههمریخته بود و دستمالکاغذیهای استفادهشده کف اتاق افتاده بودند.
«میتونم تا وقتی آقای هنری بیاد بمونم. میخواین براتون چای درست کنم؟»
چشمان هریت پف کرده و مویش نامرتب بود. سعی میکرد ظاهرش را حفظ کند. با چشمانی پر از اشک تلاش کرد لبخند بزند. نرگس سرش را پایین انداخت، خجالت کشید.
«مشکلی نیست نرگس، من حالم خوب میشه. تو برو خونه.»
شاید یکی از بستگانشان در انگلیس مرده بود؟ نرگس با نگرانی خانه را ترک کرد.
ششونیم عصر بود و گرمای روز کمکم رخت برمیبست. نور سرخ و هلویی غروب اتاق نشیمن را روشن کرده بود و مگسها از پنجره تو میآمدند. یک عصر معمولی بود. شهرت در باشگاه شطرنج بود. بنفشه مثل گربه روی مبل ولو شده و حسین روی پای سامنه نشسته بود. هر سه نفر مبهوت آخرین ماجرایی بودند که در سریال روسی رخ داده بود. شش گرده خمیر نان پیچیده در دستمالی روی میز آشپزخانه بودند تا کمکم وربیایند. روی میز پر از مدادهای حسین بود که برای مدرسه یک نقاشی کشیده بود.
نرگس صدا کرد: «حسین، بیا اینجا رو مرتب کن» و با خوشحالی دید که حسین متن کاملی به زبان روسی در توصیف نقاشیاش نوشته است. با خودش فکر کرد این مدرسهٔ جدید بهتر از مدرسهٔ قبلی است. کیسهای سیبزمینی حاضری را باز کرد و سیبزمینیها را در تابه ریخت. سیبزمینیها در روغن پنبهٔ داغ به جلزوولز افتادند. تلفنش زنگ زد.
«الو.»»
حجم
۳۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
حجم
۳۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه