کتاب شب بخیر توکیو
معرفی کتاب شب بخیر توکیو
کتاب شب بخیر توکیو نوشتهٔ آتسوهیرو یوشیدا و ترجمهٔ پارسا امیراحمدی است. انتشارات همزاد این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ژاپنی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب شب بخیر توکیو
کتاب شب بخیر توکیو برابر با یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ژاپنی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «آفتابپرست و بادامزمینی»، «خفاش ایوان»، «شبی بیستاره»، «تماشای ستارهها» و «پلههای آبی». گفته شده است که در هم تنیدگی این ده داستان، یک رمان را تشکیل داده است؛ در واقع نوعی شیوهٔ نگارش داستان با نام «داستانهای کوتاه سریالی» وجود دارد. اینگونه آثار از کنار هم قرارگرفتن مجموعهای از داستانهای کوتاه که در اولین نگاه داستانهای مجزایی تلقی میشوند، به وجود میآید اما در حقیقتْ هر داستان، با داستان دیگر در ارتباط است و میتوان اینگونه مجموعه را رمان بلند کاملی در نظر گرفت.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب شب بخیر توکیو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شب بخیر توکیو
«ساعت دقیقاً یک نیمهشب بود.
یک روز از زلزله گذشته بود. میتسوکی بعدازاینکه بهطور اتفاقی به هدفش نائل شده بود درِ اتاق کارگردان را زد.
وقتیکه چهره او را دید عذرخواهی کرد، بااینکه کاملاً مشخص بود سرش از میتسوکی شلوغتر است، گفت: «ببخشید که دیروقت مزاحمتون شدم.»
«شنیدم که بادومشکن رو پیدا کردین.»
میتسوکی وسیلهای که در پارچه پیچیده شده بود را از کیفش درآورد و گفت: «بله، یه سری از قفسهها حین زلزله شکست و ما بین اونا این رو پیدا کردیم.»
کارگردان بهسرعت بسته دریافتی را باز کرد و با هیجان تمام گفت: «آه! خودشه.»
در روز قبل که میتسوکی آن جسم انبر مانند را برایش آورده بود کارگردان اصرار داشت که: «نه، نه، این اصلاً اون چیزی که میخوایم نیست.» اما در حقیقت این بادامشکنی که به دستش رسیده بود هیچ تفاوت آنچنانی با قبلی نداشت.
تنها تفاوتشان این بود که سر این بادمشکن نازکتر بود. در عوض آنقدری مسطح بود تا برای شکستن بادام مناسب باشد. آیا کارگردان واقعاً فقط دنبال همچین چیزی بود!»
کارگردان گفت: «توی سفر بهعنوان سوغاتی گرفته بودمش.»
«سفر؟»
«وقتیکه دانشآموز بودم.»
میتسوکی اندکی تعلل کرد و درحالیکه تعجب او را فرا گرفته بود گفت: «آم! واقعاً توی همون فیلمی بود که اشاره کردین؟»
«درسته، خودشه.»
«خب، برای مطمئن شدن من دوباره امروزم نگاش کردم اما چیزی توش نبود…»
«اوه! فقط تو یه صحنه چند ثانیهای به نمایش درمیاد شایدم یکی دو جای دیگه اما همونقدر برام کافی بود.»
«آم…میشه ازتون بپرسم چرا براتون مهمه؟»
«راستش! یه یادگاری مهم برام بود. چطور بگم؟ مثل… مثل این بود که انگار روح فیلم اولم که توی دانشگاه درست کرده بودم توش جاریه…»»
حجم
۱۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۱۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه