کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول)
معرفی کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول)
کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول) نوشتهٔ فرشته شریفیان است. انتشارات کیمیای اندیشه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول)
کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول) که با تصویرسازیهای «بهنوش شمسینژاد» منتشر شده، به موضوعات مختلفی چون فرهنگ غذایی، دستور پختها، و اهمیت غذا در زندگی روزمره میپردازند.
یافتن بهترین کتاب کودک یکی از مشغلههای ذهنی والدین محسوب میشود؛ چرا که کودکان با کمک کتابهای کودکانه میتوانند به درک و رشد بهتری برسند. زمانی که صبحت از خرید کتاب کودک میشود منظور فقط کتاب داستان کودک یا کتاب قصههای کودکانه نیست، بلکه این مجموعه کتاب شعر کودک، کتاب علمی کودک و... را هم در برمیگیرد که بسیار مهم هستند.
قبل از هر اقدامی باید بدانید برای چه کسانی میخواهید کتاب بخرید و بر اساس گروه سنی او اقدام کنید. بهعنوانمثال اگر برای کودکی ۱۰ ساله دنبال کتاب هستید، با جستوجوی بهترین کتاب برای کودکانه ۱۰ساله میتوانید مشکل خود را حل کنید؛ اما فراموش نکنید گروه سنی کتابهای کودک بسیار مهم است. در مجموع، کتاب کودک با تصویر بسیار مورد استقبال قرار میگیرد؛ چرا که رنگها کودکان را به خود جذب میکنند. در ادامه با این تقسیمبندی گروه سنی کودکان آشنا میشوید:
گروه الف: سالهای قبل از دبستان
گروه ب: کلاسهای اول، دوم و سوم دبستان
گروه ج: کلاسهای چهارم، پنجم و ششم دبستان
خواندن کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غذاخوردن درسا (جلد اول)
«مادر درسا غذای درسا را روی میز گذاشت وگفت: بیا دختر خوشگلم غذاتو بخور.
وبعد خودش به آشپزخانه رفت.
درسا روی صندلی نشست. همین که خواست قاشق رادر دستش بگیرد. و شروع بە غذا خوردن کند. چند بار قاشق از دستش سر خورد و افتاد یک لحظە قاشق از جایش بلند شد و پرید روی لبهی بشقاب ایستاد. و خندید.
درسا با تعجب! قاشق را تماشا کرد.
قاشق دور لبهی بشقاب می چرخید و میخندید، درسا ترسید، از روی صندلیش پایین آمد و چند قدم عقب رفت.
با دقت به قاشق نگاه کرد، آرام گفت: تو... تووو... راە میری؟... میخندی؟..
قاشق از لبهی بشقاب پایین آمد. وگفت: بلە من هم راە میرم هم می خندم وهم خوب حرف میزنم چون من و برادرم چنگال وحتی این دوستم بشقاب جادویی هستیم. قاشق چند ضربه بر لبه ی بشقاب زد و گفت: مگه نه ؟؟؟
بشقاب گفت: آخ لبم نزن..... آره تو درست میگی...
درسا با تعجب! روبه قاشق کردو گفت: من که تا حالا ندیدم کە یک قاشق و بشقاب حرف بزند، پس... پس... چنگال، برادرت کجاست؟؟»
حجم
۴٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴ صفحه
حجم
۴٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴ صفحه