دانلود و خرید کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم) مرجان صالحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم)

کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم)

معرفی کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم)

کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم) نوشتهٔ مرجان صالحی است. انتشارات سایه سیاه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.

درباره کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم)

مجموعهٔ «اولین پادشاه روشنایی» را روایتی جذاب از زندگی موجوداتی جادویی در کنار و روبه‌روی انسان‌ها دانسته‌اند. در ابتدا کتاب برای شما توضیح می‌دهد که موجوداتی جز انسان‌ها در کنار انسان‌ها زندگی می‌کنند؛ گاهی به آن‌ها پری و گاه شیطان و گاه عناصر می‌گویند، اما چیزی که حقیقت دارد قدرت جادویی عظیم این موجودات است. شخصیت اول این مجموعه، یک قهرمان همه‌چیزتمام نیست. او همچون دیگر شخصیت‌ها در طول داستان کامل می‌شود و تغییر می‌کند. در این رمان‌ها، گروه مبارز و شورشی «شارن‌هاو» در جنگل‌های اطراف پایتخت به‌صورت غیرمتمرکز و چریکی مشغول مبارزه با حکومت خاندان بی‌رحم «سانتر‌اند» هستند.

کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم) با نام فرعی «تردید»، رمانی برای نوجوانان است که در چندین فصل نوشته شده است. عنوان برخی از فصل‌های رمان حاضر عبارت است از «پدر موجودات»، «حقیقتی دربارۀ خواهرم»، «جشن با اهریمنان»، «در جست‌وجو» و «حمله به هرمیون». در این جلد از مجموعهٔ «اولین پادشاه روشنایی»، «ولیعهد لوراس» چنان مستأصل و ناامید است که فرار را انتخاب می‌کند و در این کار چنان موفق است که تمام گذشته‌اش را در دریایی که او را بلعید، رها می‌کند. این ظاهر ماجرا است. ولیعهد به‌زودی درمی‌یابد که زنجیر گذشته و چرخ سرنوشت، دردناک‌تر از آنچه تصور می‌کرد، او را در بند گرفته است. او درمی‌یابد رهایی در فرار نیست و باید با هر آنچه بوده و هر آنچه هست، روبه‌رو شود.

خواندن کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدارِ رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد سوم)

«با باز شدن در مهمان‌خانه قدیمی، نگاهش را به سمت پسر جوان تازه وارد کشید. چشم راستش را بسته بود. صورت گرفته و غمگینی داشت. شمشیر دور کمرش نشان می‌داد توانایی دفاع از خود را دارد. لباسش گر چه مندرس بود اما آراسته به نظر می‌رسید. از مسافران بدبو و ناپاک خوشش نمی‌آمد.

پسر جوان خود را به پیشخوان مرد پیر رساند. حدس می‌زد صاحب مهمان‌خانه باشد. ریش پرپشت سفیدی داشت. صورت سفید و سرخش چنان کشیده و صاف بود که گویی این موهای سپید به او تعلقی ندارد. مهمان‌خانه سرد به نظر می‌رسید اما این برای کلت کوچکترین اهمیتی نداشت. او در جنگل‌های عریان لوراس در زمستان، روی قایقی متحرک در دل طوفان دریاچۀ سنتا، روی صخره‌های تیز کوهستان باتالکا و شن‌های داغ صحرای کوآنت خوابیده بود.

چیزی که اکنون به آن اهمیت می‌داد خشم ملکه هرمیون، جان خواهرش و دوری از گروه عزیزش بود! پیش خود اعتراف می‌کرد که احساس تنهایی، پشیمانی و غم زیادی دارد اما کار زیادی از دستش ساخته نبود. لرد هرید او را از خود رانده چرا که خیانتش قابل بخشش نبود اما ولگار از او خواسته بود خود را به آیما برساند. می‌دانست که می‌تواند روی حرف او حساب کند. با رسیدن به پیشخوان دستش را روی چوب تیره آن گذاشت و با صدای آرامی گفت: «برای امشب یک اتاق می‌خوام.»

پیرمرد بی‌حرف کلیدی را از کشوی میز کوچک کنارش بیرون کشید و روی پیشخوان گذاشت: «طبقۀ بالاست.»

صدایش هم جوان به نظر می‌رسید. کلت از این که پیرمرد هیچ سوالی دربارۀ او نکرده بود احساس رضایت می‌کرد. نمی‌خواست دروغ بگوید، نه بیش از این!

***

با بیرون آمدن از مهمان‌خانه به سرعت ناپدید و روی شن‌های ساحل ظاهر شد. گرما و رطوبت هوا نفس را تنگ کرده بود اما می‌دانست بعد از مدتی به آن عادت خواهد کرد. همین که پایش به شن‌های ساحل رسید متوجۀ موجودات بی‌شماری شد که دورش را گرفته بودند. موجودات عجیبی که با صدای فراوان در فاصلۀ معینی از او ایستاده و مشتاق بودند حال او را بدانند.

آیهان به آرامی شروع به حرکت کرد و با هر قدمش هالۀ طلایی قوی‌تری دورش را می‌گرفت. بین موجودات رفت اما حرفی نزد. لبخند کم‌رنگی چون همیشه روی لبانش بود. موجودات با دیدن او خود را عقب می‌کشیدند. از او نمی‌ترسیدند اما قدرتش آن‌ها را وادار می‌کرد که بترسند.

آیهان در نهایت با رسیدن به چهره‌های آشنایی متوقف شد. آسناد، آمیما، کارتفیگل، فیراکاس و کینلود در کنار هم ایستاده بودند. آیهان رو به همه موجودات گفت: «می‌دانم که شما را نگران ساخته‌ام؛ از شما پوزش می‌خواهم. من تلاش خود را برای محافظت از خود و شما بیشتر خواهم کرد بنابراین امشب را بی‌دغدغه به نوشیدن در کنار من بپردازید.»

صدای خوشحالی‌شان فضا را پر کرد. گر چه زمزمه و از بلند صحبت صدایشان در برابر آیهان خودداری می‌کردند اما اعلام رضایتشان به گوش آیهان می‌رسید. آیهان زیر لب زمزمه کرد: «گائورا...»

لحظه‌ای بعد گائورا و دو خدمه مخصوصش در برابر او ظاهر شدند. گائورا مثل همیشه در برابر او تعظیم کرد و قبل از این که آیهان درخواستی کند اعلام کرد: «همه چیز مهیاست ارباب.»

آیهان بی‌تأمل روی شن‌ها نشست: «پس مرا همراهی کنید.»

همه موجودات بلافاصله روی زمین نشستند. برخی چنان بزرگ بودند که نشستن تفاوتی برای آن‌ها ایجاد نمی‌کرد. آسناد به همراه چهار همراه قدرتمندش جلو آمد و پشت سر گائورا نشست. گائورا دستش را بالا برد و به این ترتیب دستوراتش را صادر کرد. دو همراه گائورا، بین موجودات، خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها را تقسیم می‌کردند اما گائورا خودش مقابل آیهان قرار داشت و مسئولیت پذیرایی از او را عهده‌دار شد. کوزه نوشیدنی را کج و لیوان آیهان را تنها به اندازۀ دو جرعه پر کرد. آیهان دستی به چانه‌اش کشید: «در این موضوع پیشرفت شایان ذکری نداشته‌ام.» رو به موجودات گفت: «مرا از نوشیدن بسیار معذور کنید. من در حد خود، شما را همراهی خواهم کرد.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

حجم

۶۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان