کتاب مسخ و داستان های دیگر
معرفی کتاب مسخ و داستان های دیگر
کتاب مسخ و داستان های دیگر نوشتهٔ گروه نویسندگان و لیدا طرزی است. انتشارات نیستان هنر این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب مسخ و داستان های دیگر
کتاب مسخ و داستان های دیگر مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشتهٔ نویسندگان گوناگون است که به سبک و حال و هوای داستانهای سوررئالیستی و فلسفی میپردازد. این کتاب به خصوص به داستان معروف مسخ نوشته فرانتس کافکا توجه ویژهای دارد. داستان مسخ یکی از آثار برجستهٔ کافکاست که به موضوع از خودبیگانگی و تحول روانی انسان میپردازد. در این داستان، گرگور سامسا، فروشندهای جوان، ناگهان به یک حشره غولپیکر تبدیل میشود و اثرات این تغییر بر زندگی او و خانوادهاش بررسی میشود.
داستانهای موجود در این مجموعه غالباً مفاهیم پیچیده فلسفی را به شکلی سوررئالیستی نشان میدهند. این داستانها به موضوعاتی مانند انزوا، هویت، و تعارضات درونی انسان میپردازند. ترجمهٔ لیدا طرزی تلاش دارد تا لحن و سبک منحصر به فرد نویسندگان اصلی را حفظ کند و حس و حال متن اصلی را به زبان فارسی منتقل کند.
علاوه بر مسخ از کافکا، این مجموعه حاوی داستانهای دیگری از نویسندگان است که هر یک به گونهای با موضوعات فلسفی و روانشناختی سروکار دارند. این مجموعه برای علاقهمندان به ادبیات فلسفی و سوررئالیستی بسیار جذاب است و فرصتی برای درک بهتر آثار نویسندگان بزرگ مانند کافکا فراهم میکند. خواندن این کتاب میتواند تأملات عمیقی را درباره موضوعاتی چون هویت و شرایط انسانی برانگیزد.
خواندن کتاب مسخ و داستان های دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مسخ و داستان های دیگر
«حال مادرم داشت با چشمان زیبا و گرمش نگاهم میکرد و تو گویی چهرهام را میخواند. بهاحتمال میاندیشید چه بگوید و چه بپرسد. در سکوتی شرمگین نشستم و با انگشتانم بازی کردم. منتظر آزمونی بودم که هر چند سخت نبود، ولی احتمالاً پایان خوشی برای من نداشت.
مادرم لختی در سکوت به چشمانم خیره شد و پس دستانم را میان دستان کوچک و ظریفش گرفت و بهنرمی پرسید: «هنوز گاهگداری دعا میکنی؟»
ناگزیر گفتم: «نه به اندازهٔ سابق.» و ناگاه مادرم مشوّش شد.
«دوباره یاد خواهی گرفت.»
«شاید.»
دوباره لختی سکوت کرد و سپس پرسید: «ولی دوست داری مرد صالحی شوی، مگر نه؟»
میتوانستم به این پرسشش آری بگویم و گفتم. مادرم بهجای مطرح کردن سؤال بیشتر دستم را نوازش کرد و سرش را به نشانهٔ اعتماد به من تکان داد، هر چند من اعترافی نکرده بودم. آنگاه از رخت و لباسم پرسید و نظافتشان. آخر دو سال بود که خودم به نظافتم میرسیدم و دیگر رختهایم را برای شستوشو و رفو به منزل نمیفرستادم. پس از اینکه شرح ماوقع را گفتم، گفت: «فردا با هم همه چیز را وارسی میکنیم.» با این جمله بازجویی مادرم تمام شد و خواهرم از راه رسید و گفت با او به داخل خانه بروم. به سالن رفتیم. او پشت پیانو نشست و آهنگی را که با هم مینواختیم، نواخت. سالها بود آن قطعه را نشنیده بودم، ولی هنوز هم در یادم بود. تا وقت شام او نواخت و با هم آواز خواندیم. وقتی خواهرم میز شام را میچید، من سرگرم طوطیمان شدم که بهرغم اسم زنانهاش، نَر بود. او کلمات بسیاری میگفت و صدای همهمان را بهخوبی تقلید میکرد. بیش از همه با پدرم صمیمی بود، بعد با برادرم، آنگاه با مادرم و آخر از همه با خواهرکم. پولی تنها حیوان خانگی منزل و مانند یکی از فرزندان خانواده بود، آخر بیست سال بود با ما زندگی میکرد. او عاشق گپ و گفت و خنده و موسیقی بود. وقتی تنها میماند و صدای گفتوگو و خندهٔ دیگران را از اتاق مجاور میشنید، بهدقت گوش میکرد و سپس در گفتوگو و خندهشان مشارکت مینمود و گاههایی که کسی به او توجه نمیکرد، آنگاه که همهجا ساکت بود و خورشید گرم میتابید، از عمق جان به زندگی سلام میکرد و شکر پروردگار را به جا میآورد.
پس از شام، نیم ساعتی به باغ آب دادم و بعد که خیس و گلآلود به خانه برگشتم صدای زنانهٔ نیمهآشنایی را از راهرو شنیدم. بهشتاب دستانم را با دستمال پاک کردم و وارد اتاق شدم. دختر خوشچهرهای، پیراهن بنفش بر تن و کلاهحصیری بر سر روی مبل نشسته بود. وقتی ایستاد و در چشمانم نگریست و دستش را دراز کرد او را شناختم؛ هِلِنه کورتز۳ بود، دوست خواهرم که روزگاری فریفتهاش بودم.»
حجم
۱۸۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه
حجم
۱۸۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه