کتاب عاشق ترین مادر دنیا
معرفی کتاب عاشق ترین مادر دنیا
کتاب عاشق ترین مادر دنیا نوشتهٔ زهرا جلالی است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب عاشق ترین مادر دنیا
کتاب عاشق ترین مادر دنیا رمانی ایرانی نوشتهٔ زهرا جلالی است. نویسنده در این رمان داستان زندگی «ملیکا» را روایت کرده است. داستان این رمان از پیش از تولد ملیکا آغاز میشود و تا ابتلای او به یک بیماری سخت ادامه مییابد. ملیکا دختری است که در سخت ترین لحظات زندگی خود هم امید خود را از دست نمیدهد و صبوری و مقاوتی که در وجودش دارد، غمهای دیگران را نیز التیام میبخشد. این رمان بر اساس سرگذشت واقعی «ملیکا کانطوری» نگاشته شده است. ملیکا کانطوری در ۲۱ آذر ۱۳۷۶ زاده شد. او تومور مغزی داشت و سختیهای این بیماری دستوپنجه نرم کرد. برای فهمیدن جزئیات زندگی او، این رمان ایرانی را بخوانید.
خواندن کتاب عاشق ترین مادر دنیا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عاشق ترین مادر دنیا
«چشم انتظاری و منتظر ماندن تا ۴۸ ساعت خواب و خوراک را از من گرفته بود این دو روز اندازه دوسال برایم گذشت! تا اینکه جواب پاتولوژی آمد و دکتر من و امیر را صدا زد دعوت کرد به داخل اتاقش گفت! میخوام یک خبر خوبی را بهتون بدم مطمئنم بعداز کلی استرس و شب بیداری و نخوابیدن بهترین خبری میتونه باشه که حالتونو بهترکنه، من و امیر هردو به دهان دکتر نگاه میکردیم که گفت! جواب پاتولوژی دخترتون آماده شد توموری که از سر دختر خانومتون در آوردیم خوشبختانه خوش خیم هستش و جای هیچ نگرانی نیست و به مرور دخترتون بهتر میشه! وای با شنیدن این خبر انگار تمام خوشیهای دنیا مهمان قلب من و امیر شده بود بهترین خبر دنیا بود و از شادی دلمون میخواست به آسمان پرواز کنیم بعداز اونهمه زجر کشیدن نفس راحتی کشیدیم از دکتر تشکر کردیم و با خوشحالی از کنار دکتر برگشتیم دل توی دلم نبود زود برم این خبر و به مهیار و فرزانه، رضا، ترنم، مونا وسمیه بدم چون همه شون بینهایت منتظر این خبر بودن که دلشان آرام شود. وقتی با خوشحالی رفتم سمتشون و این خبر رو بهشون دادم بسیار زیاد حالشون خوب شد و در این لحظه امیر در حضور همهٔ ما خم شد وزمین را بوسید و سجده شکر به جا آورد!
اینجا بودکه دیگه همه منتظر بودیم که ملیکا از آی سی یو ریکاوری بشه تا بتونیم ببینیمش یک مدتی را انتظار کشیدیم تا اینکه دکتر دستور ریکاوری را داد و ملیکا را به بخش انتقال دادن! تو این لحظات انگار تمام خوشیای دنیا متعلق به ما بود...فرنگیس، مونا، فرزانه، مهیار به همراه من و امیر اومدن رفتیم کنار ملیکا با نگاه کردن به اون باندپیچیهای سر ملیکا اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم برام آزار دهنده بود اما چون به خودم قول داده بودم که باید بخاطر ملیکا قوی باشم تا مبادا ملیکا روحیشو ببازه آروم میشدم ملیکا هم خداروشکر حالش خیلی خوب بود و یکم اثرات بیهوشی از سرش رفته بود و با دیدن ما ملیکا چشمان زیبایش را باز کرد این لحظه از خوشحالی اشک میریختم فرزانه به ملیکا گفت دورت بگردم دختر نازم دردت به جونم! خدایا شکرت که دخترمو صحیح و سالم میبینم! ملیکا به سختی صحبت میکرد و فقط یک کلمه در در جواب فرزانه گفت! ممنون! منم با خوشحالی داشتم به فرزانه و ملیکا نگاه میکردم که فرنگیس گفت، شیوا ببین وقتی وارد اتاق شدم چهره ملیکا را دیدم با خودم گفتم چقدر شبیه فرشته هاست خاله فداش بشه گفتم اره فرنگیس جان ملیکا دل پاک و معصوم من تو هر شرایطی زیبائه! در این حین فرزانه گفت، شیواجان! جان شیوا!»
حجم
۱۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه