دانلود و خرید کتاب دل به تو بستم طیبه دلجو
تصویر جلد کتاب دل به تو بستم

کتاب دل به تو بستم

نویسنده:طیبه دلجو
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب دل به تو بستم

کتاب دل به تو بستم نوشتهٔ طیبه دلجو است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب دل به تو بستم

کتاب دل به تو بستم برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۲۳ فصل نوشته شده است. این رمان در حالی آغاز می‌شود که راوی از «ترمه» می‌گوید. او کفش‌هایش را پایش می‌کند و مادرش را می‌بیند که در حال پهن‌کردن رخت‌ها بر روی بند است. با او همراه می‌شوید؟

خواندن کتاب دل به تو بستم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دل به تو بستم

«نجیبه گوشی به دست در حال شیر دادن بچه‌اش بود. همان طو رکه حواسش به شیر دادن است جواب می‌داد.:"نه آقای محترم...بارهاتون به موقع می‌رسند. خانم پناهی یک مدتی نیستند.. اما به محض این که برگشتند پیغامتون رو می‌رسونم."

با وارد شدن بی بی کلافه به گوشی اشاره کرد...

-:"خسته ام کردند...از صبح این دهمین باره که تلفن می‌کنند...ترمه کجا بی خبر رفته؟"

-:"نمی دونم مادر. به من هم نگفت."

-:"زنگ بزنم به شیرین شاید بدونه."

بی بی پشت میزش نشست وگفت من کارها رو ردیف می‌کنم. نگران نباش...باید این مدت که نیست باهم همکاری کنیم تا کارها عقب نیفته وپیش مشتری بد قول نشیم."

-:"طرح‌های جدید چی میشن.؟ قرار بود چند تا طرح جدید بزنه.؟"

-:"روی میز کارتو خونه اشه.. گفت مهندس کلید خونه‌اش رو داره...می تونیم از مهندس بگیریم. "

نجیبه ابرو بالا انداخت. حالا که پسرش خوابید بلند شد واو را در گهواره‌اش خواباند.:"کلید دست شیرین نیست.؟ حالا قرارشد با مهندس ازدواج کنه یا نه؟"

بی بی با صدا خندید.:"نمی دونم. شیرین این روزها پا به ماهه...نمی تونه کارش رو دست زن زائو بسپره."

نجیبه شماره مهرشاد را از دفتر تلفن بر داشت...:"الو مهندس.؟"

-:"سلام."

-:"من نجیبه ام. از کارگاه خیاطی.!"

-:"امر بفرمایید.. همه چیز خوبه.؟"

-:"خوب. عالی. ترمه جان هم که نیستند وکارها یک کم قاطی شده.؟"

مهرشاد تعجب کرد.:"ترمه نیست. کجاست؟"

-:"اِ شما نمی‌دونید. به بی بی خبر داد یک مدتی نیستند.. ما هم نمی‌دونیم. فکر کردم شما باید بدونید."

مهرشاد تعجب کرده بود.:"نه به من چیزی نگفت."

نجیبه از سر بلاتکلیفی به بی بی اشاره کرد...بی بی از نجیبه خواست تا گوشی را دستش بدهد.

-:"ببخشید مهندس گوشی دستتون باشه."

بی بی گفت:"سلام پسرم."

-:"سلام بی بی.. ترمه به شما گفت کجا میره."

-:"صبح وقت نماز تلفن کرد. گفت خسته است و نیاز به تنهایی داره.. یک کم هوای حاجی رو کرده بود. بغض داشت...اما می‌دونم حالش خوبه...این روزها خیلی خوب بود..."

-:"ممکنه رفته شهرش.. خونه پدری؟"

بی بی با تامل جواب داد.:"شک نکن. بعد دستگیری آن مزاحم این روزها زیادی از خانواده‌اش صحبت می‌کرد. از برادر زاده ندیده اش...دلتنگیش به حاجی...."

-:"ممنون که خبر دادی..."

تماس قطع شد. بی بی به فکر رفت. نجیبه گفت:"بنده خدا هنگ کرد. چه بی خبر.!"

بی بی از بالای عینکش نگاه می‌کند.:"برو به کارها برس. به اصغر هم بگو یه سر این جا بزنه."

مهرشاد به خانه‌اش رفت...باید می‌دید تا مطمئن می‌شد. بعد دستگیری امید کلید خانه ترمه دستش بود برای وقتهای اضطراری...شاید همان ترس هنوز با ترمه بود که کلید را به مهرشاد سپرد.

مهرشاد کلید برق را زد...خانه در سکوت وآرامش به سر می‌برد.. تمیزی ومرتب بودن از شاخص خصلت‌های ترمه بود...می توانست بو بکشد وعطری که همان صبح به خودش زده بود را استشمام کند...نگاه که می‌کرد می‌توانست تصور کند ترمه با چه حالی خانه‌اش را ترک کرده است...به قاب عکس پسر بچه‌ای خندان که برادر زاده‌اش بود ایستاد...روی دهانش دست کشید... می‌دانست ترمه چه علاقه خاصی به‌این بچه دارد.. هرچند از نزدیک ندیده بودش. هرچند یک بار هم صدایش را نشنیده بود.. اما عکس هایش...گوشه گوشه خانه‌اش بود روی میز کارش چند برگ طراحی شده است...دست برد وداخل کاورش گذاشت. بی بی از او خواست تا برگه ها را تحویل بدهد. تا کارشان به تعویق نیفتد. یک پاکت دیگر هم به جا قلمی‌اش تکیه داده بود. رویش نوشته بود "رابین هود"

خنده‌اش گرفت.. شیرین برایش از لقبی که ترمه به او داده بود خبر داد...خیلی هم از این لقب استقبال کرد. حس خوبی به‌این اسم داشت.

سلام.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۹۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۹۸ صفحه

قیمت:
۱۶۷,۰۰۰
۵۰,۱۰۰
۷۰%
تومان