کتاب تسلسل
معرفی کتاب تسلسل
کتاب تسلسل نوشتهٔ شایسته سادات کریمی است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب تسلسل
کتاب تسلسل برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۳۰ فصل به رشتهٔ تحریر درآمده است. این رمان از حومهٔ پاریس در سال ۱۳۹۰ آغاز شده است. راویِ اولشخص در ابتدای این رمان از حضور خودش در خیابانهای سرد میگوید. او «کاملیا» نام دارد. کاملیا وارد یک مکان ویژه میشود. او کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب تسلسل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تسلسل
«دفتر خاطرات دوم تا همین جا نوشته شده و من نا امیدانه صفحات رو ورق میزنم و در حالی که صورتم تقریبا از اشک خیس است.. عصبانی دفتر رو میبندم و لعنتی بلند و صداداری میگویم وسرم را میچسبا نم به پشتی تخت و کمی فین فین میکنم و در ذهنم به فرخ اریا تورج فیروزی و پریچهر سالاری فکر....
کمی که میگذرد... سر بلند میکنم و به هوای نسبتا روشن بیرون و دونه برفهایی که ریزششون حالا شدت گرفته خیره میشوم...و خمیازه ای از سر خستگی میکشم.... باید همین امروز دوباره دیدن پریچهر میرفتم... ذهنم، فکرم... و سلول سلول وجودم درگیر پرچهر مبحوسی بود که قرار بود قوی باشد... قرار بود زیر بازجویی ساواک با درایت باشد.. و خدا میدانست... خدا میدانست... که آن سلول آبستن چه حوادثی بود...
بالاخره از خستگی کمی میخوابم ساعت ۱۲ نشده که کش و قوسی به بدنم میدهم و از نوری آفتاب کم جان و سبکی که بعد از برف از لابلای ابرها سرک میکشید... از خواب میپرم... خمیازه ای میکشم و نگاهم میرود سمت دو سررسیدی که روی هم قرار گرفته اند.. با دیدن آنها برای لحظه ای مغزم فرمان میدهد و سریع از جایم بلند میشوم و بعد از زدن آبی به دست و صورتم.... موهایم را میبندم و در حال حاضر شدن موبایلم رو برمیدارم و شمارهٔ خانهٔ پریچهر سالاری را میگیرم و کمی بعد... با اطلاع دادن اینکه برای بعد از نهار به حضورش خواهم رسید.. کمی ریمل و برق لب میزنم و موهای گوجه شده ام را زیر کلا پشمی قایم میکنم و بعد از مرتب کردن چتریهایم دست کشهایم را می پوشم، بوتم را پا میکنم و ازخانه بیرون میزنم...
ساعتی بعد خودم رو در همان اتاق دنج و زیبای دیروز پیدا میکنم و پریچهر را با همان لبخند پر محبت...
فکر نمیکردم اینقدر زود همهٔ خاطرات رو بخونی...
لبخندی میزنم و لیوان چایی رو که حالا به بدن سرما زدم... حس بسیار دلپذیری بخشیده را روی میز میگذارم ...
از دیشب بعد از رسیدن به خونم شروع کردم و... درو غ نیست اگه بگم... حتی نتونستم لحظه ای زمین بذارمش... اتفاقاتی که براتون افتاده...
دنبال لغت مناسب میگردم که لبخندی میزند و میگوید:
میخواستم ما بقیه اش رو هم بنویسم...ولی چه کنم که سنم رفته بالا و دستم کند شده و موعد قرارمون به چشم برهم زدنی سر اومد...
لبخند گرمی میزنم.... و میگم:
پریچهر جون من توی زندانم... پشت اون میز... منتظر برگشتن تورج فیروزی...
برای یه لحظه مات گلهای فرش زمینه نارنجی توی اتاقش میشود...»
حجم
۳۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۱۸ صفحه
حجم
۳۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۱۸ صفحه