کتاب تالار ستاره (جلد اول)
معرفی کتاب تالار ستاره (جلد اول)
کتاب تالار ستاره (جلد اول) نوشتهٔ منصوره خزایی است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب تالار ستاره (جلد اول)
کتاب تالار ستاره (جلد اول) برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان دربارۀ دختری به نام «سحر» است که سالها پیش پدر و مادر خود را از دست داده است. بر اساس وصیتنامهٔ پدرش، تا زمانی که به سن قانونی برسد، مسئول نگهداری و قیم قانونی او عمهاش است. طبق رسم و رسوماتشان، نام پسرعمهاش از بچگی بر روی او است، اما زمانی که سحر به سن قانونی میرسد، شرایط بهکلی تغییر میکند و ماجراهای عجیبی رخ میدهد. با او همراه شوید.
خواندن کتاب تالار ستاره (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تالار ستاره (جلد اول)
«بالاخره شبی که انتظارش را میکشیدم رسید. واقعا شب جالبی بود همه چیز مثل یک سلطنت شاهنشاهی برگزار شد و من فقط همان شب بود که به تمام حرفهای عمه گوش دادم زیرا اصلا با رسم و رسومات آن شب آشنا نبودم چقدر سخت توانستم خودم را کنترل کنم. آن شب به گفته عمه باید لباسی شیری رنگ را که بیشتر شبیه لباس ملکهها بود میپوشیدم لباسی که آستین کلوشه و بلند آن تا زانوهایم بود و با دنباله ای به طول ۱ متر که پشتم کشیده میشد و با سنگدوزی زیبا و براق تزیین شده بود و تاجی که به تاج ملکهها شباهت داشت. آن شب تمام باغ را میز و صندلی چیده بودیم و به گفته عمه من باید از دم درب ساختمان تا آلاچیق داخل باغ که به زیبایی تزیین شده بود را با وقار قدم میزدم. عمه مراسم تاج گذاری را که کاملا مرا به یاد مراسمها سلطنتی میانداخت برایم توضیح داد. آن شب چه غوغایی در دلم داشتم همه فامیل آمده بودند من لباسم را پوشیده بودم و آماده برای رفتن پشت درب بودم که ایستادم، نمی دانم اگر حامد آنجا نبود چطور روی پایم بند میشدم در آخرین لحظه حامد با گفتن، محکم باش، مرا بدرقه کرد. وارد حیات شدم صدای حامد توی گوشم بود و زیر لب فقط به خودم میگفتم محکم باش. همانطور از جلوی همه فامیل که ایستاده بودند و دست میزدند گذشتم و به آلاچیق رسیدم آن مسیر که همیشه برای من پنج دقیقه هم نمیشد حالا یک قرن طول کشید.
به آلاچیق رسیدم و بر روی صندلی مخصوص خودم نشستم. بعد باید با دست اشاره میکردم تا همه بنشینند به دلیل اینکه من ساعت ۸:۳۰ شب به دنیا آمده بودم و طبق مراسم اول باید جشن تولد من گرفته میشد. حدود پنج دقیقه منتظر شدیم تا ساعت ۸:۳۰ شد و من ۱۸ ساله شدم دوتا از دخترهای فامیل، مهدیه و مهسا که دخترخالههای دوقلوی من بودند و با لباسی که تقریبا شبیه به لباس من بود. کیک را آوردند و پس از فوت کردن شمعها در صندلیهای کناری من نشستند انگار که معاونین و ساقدوشهای من بودند.
مهدیه به قدری اضطراب داشت که نزدیک بود هنگام نشستن به زمین بخورد و همین باعث شد من که تا آن لحظه از خنده خودم جلوگیری کرده بودم پکی به خنده بزنم.
بعد از نشستن هر دوی آنها نوبت به تاج گذاری بود. عمه برای آن شب لباسی مشکی با سنگدوزی هایی که دور یقه آن بود را انتخاب کرده و پوشیده بود در کنار حامد که کت و شلواری نقره ای رنگ به تن داشت و با اصلاحی دقیق و آرایش مویی که مقداری از موهایش روی پیشانیش ریخته بود دل هر دختری را میبرد، وارد حیاط شدند.
عمه تاج مرا که بر روی بالشتی کوچک قرار داشت به همراه میآورد و حامد نیز کتاب شجره نامه بزرگان خاندان را حمل میکرد. با ورود آنها باری دیگر همه از جا برخاستند، همه به غیر از من.
حامد که از نگاه دخترهای فامیل خسته شده بود، شرم زده نگاهش را به من دوخت و با نگاه او من نیز به خنده افتادم. حامد هر وقت شرمند و خجالت زده میشد، گوشهایش قرمز میشد و طرز نگاهش به شکلی خنده دار تغییر مییافت با لبخند ملیحی که من به روی صورتم آوردم نگاه عمه نیز همراه شد، عمه به قدری عصبانی بود که باز داشت دندانهایش را به هم میسابید. با رسیدن آنها به آلاچیق حامد نفس عمیقی کشید که من به خنده افتادم ولی نگاه خشمگین عمه به هر دوی ما باعث شد خوددار باشیم.
حامد که انگار تا آن موقع مهدیه و مهسا را که کنار من ایستاده بودند ندیده بود با تعجب کتاب شجره نامه را به مهسا که سمت چپ من ایستاده بود، داد و در همان زمان عمه نیز تاج را به دست مهدیه که سمت راست من بود داد.
بعد از آن عمه به عنوان قیم قانونی من باید از همهٔ فامیل سوگند میگرفت که به من وفادار باشند. برای سوگند خوردن باید همه میایستادند و نیازی به فرمان نشستن من نبود. عمه جلو و پشت به من ایستاد و با صدای بلند سوگندنامه را خواند و همه پشت سر او تکرار کردند بعد دوباره بازگشت و تاج را از جایی مخصوصش برداشت و بر سر من گذاشت و در این حین همه دست میزدند و من پیش خودم فقط به این فکر میکردم که کدامیک از شاهان دنیا این طور تاجگذاری کرده که من دارم میکنم.»
حجم
۴۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۴۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه