کتاب پرواز در پیله
معرفی کتاب پرواز در پیله
کتاب الکترونیکی پرواز در پیله نوشتۀ کیمیا ذبیحی در انتشارات آراسبان چاپ شده است.
درباره کتاب پرواز در پیله
پرواز در پیله داستان زنی را روایت میکند که با شرایط دشوار زندگی دست و پنجه نرم میکند. از آغاز رمان، خواننده با فضایی سرد و غمانگیز روبرو میشود که نشاندهنده وضعیت روحی شخصیت اصلی است.
در شروع داستان، نویسنده از تصاویر و استعارههای مرتبط با سرما و زمستان استفاده میکند تا حال و هوای درونی شخصیت را نشان دهد. عباراتی مانند "امروزِ زمستانیاش، سردتر از روزهای قبل بود" و "تنش میلرزید، مثل بید در برابر باد" این حس را به خواننده منتقل میکنند.
رمان از زاویه دید سوم شخص روایت میشود، اما راوی به افکار و احساسات درونی شخصیت اصلی دسترسی دارد. این سبک روایت به خواننده اجازه میدهد تا عمق احساسات و تجربیات شخصیت را درک کند.
نویسنده از توصیفات حسی و عاطفی قوی استفاده میکند تا خواننده را در تجربه شخصیت اصلی غوطهور سازد. عباراتی مانند "قلبش در سینه فشرده شد" و "دلش گرفته بود" احساسات شدید غم و اندوه را منتقل میکنند.
به نظر میرسد که شخصیت اصلی با نوعی فقدان یا تراژدی مواجه شده است. اشاره به "ملحفۀ سپید" و "پرواز" میتواند نشاندهنده از دست دادن کسی باشد، اگرچه جزئیات دقیق در این قسمت از متن مشخص نیست.
رمان همچنین به مفهوم تنهایی و انزوا اشاره میکند. شخصیت اصلی احساس میکند که دیگران، از جمله خانواده و دوستان، نتوانستهاند به او کمک کنند. این احساس جدایی و ناامیدی در عبارت "میخواست دور بشود و برود" منعکس شده است.
عنوان کتاب، "پرواز در پیله"، یک تضاد جالب را نشان میدهد. پیله معمولاً نمادی از محدودیت و محصور بودن است، در حالی که پرواز نشاندهنده آزادی و رهایی است. این عنوان میتواند اشاره به تلاش شخصیت برای رهایی از محدودیتهای زندگیاش باشد.
با توجه به متن ارائه شده، به نظر میرسد که این رمان به موضوعات عمیقی مانند غم، فقدان، تنهایی و تلاش برای رهایی میپردازد. نویسنده از زبانی احساسی و تصویری استفاده میکند تا خواننده را با تجربیات عاطفی شخصیت اصلی همراه سازد.
کتاب پرواز در پیله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات معاصر فارسی و خوانندگانی که به داستانهای عمیق با مضامین انسانی و روانشناختی علاقه دارند، مناسب است.
بخشی از کتاب پرواز در پیله
«امروزِ زمستانیاش، سردتر از روزهای قبل بود. شاید تقصیرِ زمستان نبود؛ شاید مقصر، او بود که لباسی نازک به تن داشت و یا شاید هم زمستان، داشت بختِ سیاهِ زن را با سفیدیِ برفهایش، لاپوشانی میکرد. تنش میلرزید، مثل بید در برابر باد. نه، اسم این یکی را نمیشد گذاشت باد، شاید توانست طوفان خطابش کند! بازوهایش را بغل گرفت و چشم بست. قطرهٔ اشکی، لجوجانه روی گونهاش سُر خورد و پایین آمد، از روی چانهاش پایین رفت و روی ملحفهٔ سفید رنگ چکید. قلبش در سینه فشرده شد؛ انگار کسی بیرحمانه سینهاش را شکافته بود، دست داخل سینهاش کرده و با قساوت تمام، قلبش را میفشرد و میفشرد و میفشرد...
ملحفهٔ سپید جلوی چشمهایش، شده بود آینهٔ دق. میدید و اشک میریخت و ضجه میزد. دلش گرفته بود؛ از خودش، از خدایش، از بندههای خدا، از تمام کسانی که کنارش بودند، اما کاری نکردند، از خانواده و دوست و آشنا، میخواست دور بشود و برود، میخواست فراموش کند همهٔ این قضایا را... فقط تنها نمیتوانست، باید او هم پرواز میکرد، مثل پروازش!»
حجم
۳۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه