کتاب الهه ناپاک
معرفی کتاب الهه ناپاک
کتاب الکترونیکی الهه ناپاک نوشتۀ دنیا منصوری توسط انتشارات آراسبان منتشر شده است. این رمان داستانی احساسی و تأثیرگذار است که به موضوعاتی همچون خطاهای انسانی، پیچیدگیهای درونی، و تلاش برای یافتن معنا در زندگی میپردازد.
درباره کتاب الهه ناپاک
الهه ناپاک داستانی است که نویسنده در روایت آن مرز میان خوبیها و بدیها را بررسی میکند و به عمق روان انسان و تصمیماتش میپردازد. نویسنده در مقدمه با طرح این ایده که هر انسان "الههای ناپاک" است، زمینهساز سفری میشود که خواننده را به فکر فرو میبرد. داستان از خاطرات و تجربیات نویسنده الهام گرفته و با ترکیبی از نثر شاعرانه و دیالوگهای تأملبرانگیز، خواننده را درگیر مفاهیم عشق، از دست دادن، و رشد فردی میکند. این کتاب را میتوان سفری شخصی و در عین حال جهانی دانست که نشاندهندۀ تلاش انسان برای فهمیدن و پذیرفتن پیچیدگیهای زندگی است.
کتاب الهه ناپاک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای افرادی که به داستانهای احساسی و رمانهای ایرانی عاشقانه علاقه دارند، مناسب است.
بخشی از کتاب الهه ناپاک
«لبخندی پر از رضایت تمام صورتش را احاطه کرد و با خوشحالی جلوتر از من راه افتاد. بعد از پشت سر گذاشتن راهروی دو متری ورودی، وارد فضای اصلی نمایشگاه شدیم. دو سالن مستطیل شکل که با دیوار کاذبی از هم جدا شده بودند و دو چیدمان مختلف داشتند. یک سری از تابلوها در سالن شماره یک روی دیوارهای سفید رنگ قرار گرفته بودند و باقی کارها که قیمت هایشان خیلی بالاتر بود و همین طور کارهایی که قصد فروششان را نداشتم و به منظور کامل بودن کلکسیون به نمایشگاه آورده بودمشان، روی سه پایههای چوبی و در یک سالن کاملا تاریک با دکوراسیونی متفاوت از سالن شماره یک قرار گرفته بودند. گوشهٔ سالن یک هم راهروی باریکی قرار داشت که انتهایش با پنجرهای با سالن ارتباط داشت و آباژور و صندلی مورد علاقه ام در آن جا قرار گرفته بود و سه در که دو تا مربوط به سرویس بهداشتی و یکی هم دفتر کار و محل برنامه ریزی و فروش بود.
وقتی به راهرو رسیدیم آن دختر لجوج برگشت و با کنجکاوی نگاهم کرد. بدون این که مسیر نگاهم را تغییر بدم به اولین دری که در راهرو باز میشد اشاره کردم و گفتم:
- بفرمایید.
تا کنار در رفت و بعد ایستاد. دستگیره را فشردم و در را باز کردم. بعد هم کمیعقب رفتم تا وارد شود. تشکری کرد و وارد اتاق شد. من هم پشت سرش وارد شدم و پشت میز چوبی بزرگی که وسط اتاق قرار گرفته بود نشستم. او هم روبروی من، روی یکی از مبلهای چرم قرمز نشست. پای چپش را روی پای راست انداخت و دستهایش را در هم گره زد.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳۱ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳۱ صفحه