کتاب سفید برفی
معرفی کتاب سفید برفی
کتاب سفیدبرفی نوشتهٔ ویلهلم گریم و یاکوب گریم و ترجمهٔ امیرحسین میرزاییان است. کارگاه فیلم و گرافیگ سپاس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب سفید برفی
کتاب سفیدبرفی (Snow white) یک داستان مشهور برای کودکان و نوجوانان است. این کتاب را برادران گریم به رشتهٔ تحریر درآوردهاند. تصویرگری این داستان فانتزی بر عهدهٔ «مانوئلا آدریانی» بوده است. داستان چیست؟ نامادری دخترکی به نام «سفیدبرفی» دوست داشت خودش تنها بانوی زیبای جهان باشد؛ به همین دلیل آینهای جادویی داشت که هر وقت از آن سؤال میکرد که چه کسی زیباترین است آینه پاسخش را میداد، اما یک روز که طبق معمول از آینه همین سؤال را پرسید، آینه گفت که شخصی از تو زیباتر است و آن سفیدبرفی است. نامادری عصبانی شد و به شکارچی قصر دستور داد قلب دخترک را برایش بیاورد. پایان این داستان چیست؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب سفید برفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سفید برفی
«کوتولهٔ جوان که با شنیدن این حرف عصبانی شده بود، روی دوش کوتولهٔ اخمو پرید و شروع به کشیدن گوشها و ریش او کرد. کوتولهٔ اخمو گفت: «بس کن دیگر!» اما کوتولهٔ جوان خیلی عصبانی شده بود، و همانطور که دیگران به آنها میخندیدند، کلاه کوتولهٔ اخمو را تا روی چشمهایش پایین کشید. اخمو هم سعی کرد او را بگیرد، اما آنها به بقیهٔ کوتولهها خوردند و همهشان از پلهها پایین افتادند. از قل خوردن آنها روی پلهها، چنان سر و صدایی بلند شد که سفیدبرفی از خواب بیدار شد. او چند لحظهٔ اول نمیدانست کجاست، اما با شنیدن صداهایی که از طبقهٔ پایین میآمد فهمید که ساکنان خانه برگشتهاند. او یواشکی پایین پلهها را نگاه کرد و هفت کوتوله را دید که داشتند با هم جر و بحث میکردند. سفیدبرفی چشمهایش را مالید و دوباره نگاه کرد تا مطمئن شود درست میبیند، و بعد لبخندی زد. او قبلاً هم این موجودات عجیب را در جنگل دیده بود! اما از کجا میتوانست مطمئن باشد که آنها خوبند یا بدجنس؟ سفیدبرفی که نمیدانست چکارکند، پشت در پنهان شد، بیحرکت ماند و کوتولهها را تماشا کرد.
پیرترین کوتوله با لحن آرام و معقولی گفت: «خب دیگر، جر و بحث بس است! ما همیشه با هم تصمیم میگیریم که چه کار کنیم، و این بار هم همین کار را میکنیم. اما اول به من کمک کنید تا اتاق را مرتب کنم. وقتی دعوا میکردید، همه چیز را به هم ریختید!» و بعد خم شد تا کتابهای نازنینش را از زیر صندلی جمع کند.
کوتولهٔ جوان و کوتولهٔ اخمو یکصدا گفتند: «باشد.» و بعد هر هفت کوتوله مشغول کار شدند.
سفیدبرفی که با احتیاط آنها را تماشا میکرد، با خودش گفت: «او باید آن کوتولهای باشد که کتاب خواندن را دوست دارد. انگار او از همهشان پیرتر و عاقلتر است. اما آن دوتا که دعوا میکردند ...
یکیشان اخمو و بدعنق بود و آن یکی از بقیه سن و سالش کمتر و شیطانتر بود. من هم اسمشان را دانا، غرغرو و وروجک میگذارم »
سفیدبرفی با دیدن غرغرو که بقیه کوتولهها را به دلیل اینکه قاشق و چنگالها را در کشوی اشتباهی گذاشتهاند دعوا میکرد، لبخندی زد. او با خودش گفت: «حالا ببینم اسم بقیهشان را چی بگذارم.» بعد چشم او به کوتولهٔ دست و پا چلفتیای افتاد که سعی میکرد همهٔ لیوانها را روی هم بگذارد و در کمد بچیند، اما میان راه زمین خورد و تمام آنها را شکست. سفیدبرفی با خودش گفت: «اسم آن یکی را چُلمن میگذارم.»
بقیهٔ کوتولهها برگشتند و بر سر چلمن فریاد زدند: «مواظب باش!» اما انگار همهشان به کارهای او عادت داشتند و برای کسی تعجبی نداشت. فقط یکی از کوتولهها با دیدن این وضع از ته دل قاه قاه خندید. سفیدبرفی از این کوتوله که انگار همیشه خوشحال و خوش اخلاق بود خیلی خوشش آمد.
غرغرو با غرولند گفت: «خوب است! تو هم که فقط میخندی! اما وقتی دیدی دیگر لیوان نداریم و مجبور شدی در بشقاب آب بخوری، دیگر نمیخندی!»
خوابالو گفت: «بهتر از تو است که هیچ وقت نمیخندی.»»
حجم
۵٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۵٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه